خدا چقدر دوستت داره
۴ آذر ۱۳۸۸, ۱۱:۲۶ عصر
ارسال: #1
|
|||
|
|||
یکی از بستگان خدا ...
شب کریسمس بود و هوا سرد و برفی .
پسرک در حالی که پاهای برهنه اش را روی برف جابجا می کرد تا شاید سرمای برف های کف پیاده رو کمتر آزارش بدهند ، صورتش را چسبانده بود به شیشه ی سرد غروشگاه و به داخل نگاه می کرد . در نگاهش چیزی موج می زد ، انگار با نگاهش ، نداشته هایش را از خدا طلب می کرد ، انگار با چشمهایش آرزو می کرد . خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک که محو تماشا بود ، انداخت و بعد داخل فروشگاه شد . چند دقیقه ی بعد در حالی که یک جفت کفش در دستانش بود ، بیرون آمد : - آهای ، آقا پسر ! پسرک برگشت و به سمت خانم رفت . چشمانش برق می زد وقتی آن خانم کفش ها را به او داد ، پسرک با خوشحالی و با صدایی لرزان گفت : - شما خدا هستید ؟ - نه پسرم ، من تنها یکی از بندگان خدا هستم ! - آها ؛ می دانستم که با خدا نسبتی دارید ... |
|||
|
|
پیامهای داخل این موضوع |
یکی از بستگان خدا ... - ذوالقرنین - ۴ آذر ۱۳۸۸ ۱۱:۲۶ عصر
RE: ﺧﺪﺍ ﭼﻘﺪﺭ ﺩﻭﺳﺘﺖ ﺩﺍﺭﻩ - mohsen73t - ۲۴ دي ۱۳۹۲, ۱۲:۱۹ عصر
RE: خدا چقدر دوستت داره - آشنای غریب - ۲۰ شهريور ۱۳۹۳, ۱۰:۴۴ صبح
RE: خدا چقدر دوستت داره - آشنای غریب - ۲۵ مهر ۱۳۹۳, ۰۴:۲۵ عصر
RE: خدا چقدر دوستت داره - vahidvm - ۱۹ آبان ۱۳۹۳, ۰۱:۵۵ عصر
RE: خدا چقدر دوستت داره - nilforoosh - ۲۰ آبان ۱۳۹۳, ۱۲:۱۷ عصر
RE: خدا هست - کبوتر حرم - ۲۵ دي ۱۳۸۸, ۱۰:۳۶ عصر
هیزم شکن ... - ذوالقرنین - ۲۷ دي ۱۳۸۸, ۱۲:۳۲ صبح
RE: خدایا شکر - مشکات - ۲۹ دي ۱۳۸۸, ۰۴:۲۷ عصر
RE: هیزم شکن ... - safirashgh - ۴ بهمن ۱۳۸۸, ۱۱:۱۴ صبح
خدا چقدر دوستت داره - مشکات - ۱۰ بهمن ۱۳۸۸, ۱۰:۴۱ عصر
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا