ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
ازدواج شهدا
۸ بهمن ۱۳۹۳, ۱۲:۳۲ صبح
ارسال: #14
RE: ازدواج شهدا
داستان عروسی شهید ردانی پور

عقدکنان مصطفی بود.اتاق تو در توی پذیرایی را زنانه کرده بودند
و حیاط را برای مردها فرش انداخته بودند.
یه مرتبه صدای بلندی که از کوچه به گوش می رسید،
نگاه همه ی حاضران را به طرف در ورودی خانه برگرداند.
برای شادی روح آقا داماد صلوات!
صدای خنده و صلوات قاطی شد و در فضای کوچه و حیاط خانه پیچید.
برای سلامتی شهدای آینده صلوات!
مصطفی سر به زیر و خندان در میان همراهانش و
دوشادوش شهید حسین خرازی وارد خیاط خانه شد.
صحیح و سالم بری رو مین و سالم برنگردی، صلوات بفرست !
مهمانها هرچه سکه و نقل و شیرینی داشتند ریختند
روی سر مصطفی که سرخ شده بود از خجالت.
در راه کربلا بی دست و بی سر ببینمت، صلوات بعدی رو بلندتر ختم کن!
و صدای بلند صلوات اطرافیان ....
مصطفی مثل همیشه شلوار نظامی اش را پوشیده
و پیراهن ساده ی شیری رنگش را روی آن انداخته بود
اما با این تفاوت که آنها را اتو کرده بود.
بیشتر مهمانها از دوستان او بودند، بچه های جبهه یا همدرسان دوران طلبگی که حالامجلس را دست گرفته بودند و به اختیار خود می چرخاندند.
حاج حسین خطاب به ناصر گفت:" پاشو مجلس را گرم کن! مثلا عقدکنان رفیقمان است."
ناصر در حالیکه با عجله کیکهای داخل دهانش را قورت می داد گفت: چشم فرمانده !
و بلافاصله بلند شد و وسط مجلس ایستاد،
بی مقدمه و با صدایی که فقط خودش معتقد بود که زیباست!
شروع به خواندن کرد:
شمــــــع و چــــــراغ روشــــــــن کنید
بسیــــجـــــــی ها رو خــــــبر کنیــــد
امشبـــــــ شبیخـــــــــــــون داریــــــم
ببخشــــید امشب عروســـی داریم...
و دست زد و بقیه هم با او دم گرفتند و دست زدند :
خمپاره بریزید سرشــــــــون
امشب عروســــــــی داریم...
احمد گفت: ناصر ببینم کاری می کنی
که عروس خانم همین امشب از آقا مصطفی تقاضای طلاق کنه یا نه؟
سحرگاه در آستانه اذان صبح ، خواهر مصطفی سراسیمه و حیران زده از خواب پرید.
بی درنگ به سوی اتاق مصطفی رفت و در زد.یقین داشت که مصطفی در آن موقع در سجاده ی نماز شب در انتظار اذان صبح به تلاوت قرآن مشغول است.
مصطفی آرام در را گشود و با چهره ی حیرت زده ی خواهرش مواجه شد
که بریده بریده کلماتی بر زبان می راند:
مصطفی... مصطفی!... به خدا قسم حضرت زهرا به همراه سیدی نورانی و بانویی دیگر در مراسم عروسی ات شرکت کردند.
وقتی... وقتی خانم را شناختم عرضه داشتم: خانم جان! فدایتان
شوم! قدم رنجه فرمودید! بر ما منت گذاشتید...اما شما و مراسم عروسی؟!
فرمود: به مراسم ازدواج فرزندم مصطفی آمده ایم...
اگر به مراسم او نیاییم به مراسم که برویم؟... و تعجب زده از خواب پریدم.
یکمرتبه مصطفی روی زمین نشست ، دستهایش را روی زمین گذاشت و شروع کرد های های گریه کردن... مرتب زیر لب می گفت: فدایشان بشوم! دعوتم را پذیرفتند.
کدام دعوت داداشی؟! تورو خدا به من هم بگو.
چون خواستم مراسم عروسی ما مورد رضایت و عنایت امام زمان(عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام) قرار گیرد،
دعوتنامه ای برای آن حضرت و دعوتنامه ای برای مادر بزرگوارشان حضرت زهرا(سلام الله علیها) و عمه پر کرامتشان حضرت معصومه (علیهاالسلام) نوشتم.
نامه اول را در چاه عریضه مسجد جمکران انداختم و نامه دوم را در ضریح حضرت معصومه... و اینک معلوم شد منت گذاشته اند و دعوتم را پذیرفته اند...
حال خیالم راحت شد که مجلس ما مورد رضایت مولایمان امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف علیه السلام) واقع گشته است

داستان عروسی شهید ردانی پور

آيا به آيات قرآن نمى‏ انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟
سوره محمد(ص)/ آیه 24
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، آشنای غریب
ارسال پاسخ 


پیام‌های داخل این موضوع
ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۱۵ شهريور ۱۳۹۱, ۱۲:۴۱ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۱۵ شهريور ۱۳۹۱, ۰۵:۳۰ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۱۶ شهريور ۱۳۹۱, ۱۲:۱۴ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۱۹ شهريور ۱۳۹۱, ۱۰:۵۰ صبح
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۲۴ آذر ۱۳۹۱, ۱۰:۳۷ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۵ مرداد ۱۳۹۲, ۱۲:۱۸ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۲۰ آبان ۱۳۹۲, ۰۲:۴۶ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۲۳ خرداد ۱۳۹۳, ۰۶:۰۳ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۷ مرداد ۱۳۹۳, ۱۲:۱۵ صبح
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۲ شهريور ۱۳۹۳, ۰۳:۵۳ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۱۶ شهريور ۱۳۹۳, ۱۲:۵۳ عصر
RE: ازدواج شهدا - Bitanem - ۱۹ مهر ۱۳۹۳, ۱۰:۱۵ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۲۷ دي ۱۳۹۳, ۱۲:۳۱ عصر
RE: ازدواج شهدا - هُدهُد صبا - ۸ بهمن ۱۳۹۳ ۱۲:۳۲ صبح

پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا