شهید همت
۲۶ اسفند ۱۳۸۹, ۰۴:۲۳ عصر
ارسال: #1
|
|||
|
|||
شهید همت
شب زفاف
شبی که تازه خانمش رو از اصفهان آورده بو، بالاخره تازه عقد شده بودند. من و باباش توی اتاق پای بخاری نشسته بودیم که دیدیم زارزار گریه میکند باباش بلد شد اتاق را نگاه کرد و به من گفت امشب شب زفاف نیست. حاجی رختخواب رو جمع کرده بود گذاشته بود کنار، سجاده اش پهن بود و با خدای خودش راز و نیاز میکرد. روم نشد در رو واکنم بگم مادر التماس دعا. ساعت یازده شب بود تا پنج صبح صداش رو میشنفتم میگفت العفو،الهی العفو . خانمش هم اون کنار نشسته بود، قرآن توی دامنش. یک امروز است ما را نقد ایام
بر آن هم اعتمادی نیست تا شام |
|||
|
|
پیامهای داخل این موضوع |
شهید همت - منتظر - ۲۶ اسفند ۱۳۸۹ ۰۴:۲۳ عصر
RE: شهید همت - hamed - ۱۹ آذر ۱۳۹۰, ۱۱:۲۸ صبح
RE: شهید همت - خادم شهدا - ۱۹ تير ۱۳۹۱, ۰۵:۵۴ عصر
RE: شهید همت - seraj73 - ۴ مرداد ۱۳۹۱, ۰۴:۴۰ صبح
RE: شهید همت - هُدهُد صبا - ۳۰ تير ۱۳۹۴, ۱۰:۰۵ عصر
زندگی نامه تکمیلی شهید همت - seraj73 - ۴ مرداد ۱۳۹۱, ۰۳:۴۷ صبح
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا