حضرت آیت الله امام خمینی ره
۲۸ شهريور ۱۳۸۹, ۱۰:۲۹ صبح
ارسال: #1
|
|||
|
|||
حضرت آیت الله امام خمینی ره
بسماللهالرحمنالرحيم
الحمدلله رب العالمين و الصلوة و السلام علي سيد الانبياء و المرسلين حبيب اله العالمين ابيالقاسم محمد و علي آله الطيبين الطاهرين المعصومين اللهم کن لوليک الحجه ابن الحسن صلواتک عليه و علي آبائه في هذهالساعه و في کل ساعه ولياً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دليلاً و عيناً حتي تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فيها طويلاً سال 1320 هجری قمری از نیمه میگذشت كه مولودی در ایران دیده به جهان گشود كه بعدها با قیام الهی خویش سرنوشت ایران و جهان اسلام را دگرگون ساخت و انقلابی را پدید آورد كه قدرتهای مسلط جهان و تمامی دشمنان آزادی و استقلال ملتها، از همان آغاز در برابرش صف كشیدند و برای سركوبیاش به میدان آمدند. آن روز كسی نمیدانست، این همان است كه فرداها دنیا او را به نام «امام خمینی» خواهند شناخت. همان كه وقتی قیام خویش را آغاز كند، در برابر بزرگترین قدرتهای جهان خواهد ایستاد و از استقلال كشور و مجد امت اسلامی دفاع خواهد كرد و احیاگر دین خدا در عصر مسخ ارزشها خواهد شد. از ولادت تا هجرت در روز بیستم جمادی الثانی 1320 هجری قمری در شهرستان خمین از توابع استان مركزی ایران در خانواده اهل علم و هجرت و جهاد و در خاندانی از سلاله زهرای اطهر ـ علیها السلام ـ، روح الله الموسوی الخمینی پای بر خاكدان طبیعت نهاد. پدر بزرگوار امام خمینی مرحوم آیه الله سید مصطفی موسوی از معاصرین مرحوم آیه الله العظمی میرزای شیرازی (ره) پس از آن كه سالیانی چند در نجف اشرف علوم و معارف اسلام را فرا گرفته و به درجه اجتهاد نائل آمده بود به ایران بازگشت و در خمین ملجاء مردم و هادی آنان در امور دینی بود. در حالی كه بیش از 5 ماه از ولادت «روح الله» نمیگذشت، طاغوتیان و خوانین تحت حمایت عمّال حكومت وقت، ندای حق طلبی پدر را كه در برابر زور گوئیهایشان به مقاومت برخاسته بود با گلوله پاسخ گفتند و در مسیر خمین به اراك وی را به شهادت رساندند. بستگان شهید برای اجرای حكم الهی قصاص به تهران (دار الحكومه وقت) رهسپار شدند و بر اجرای عدالت اصرار ورزیدند تا قاتل قصاص گردید. بدین ترتیب امام خمینی از اوان كودكی با رنج یتیمی آشنا و با مفهوم شهادت روبرو گردید وی دوران كودكی و نوجوانی را تحت سرپرستی مادر مؤمنهاش (بانو هاجر) كه خود از خاندان علم و تقوا و از نوادگاه مرحوم آیه الله خوانساری (صاحب زبده التصانیف) بوده است و هم چنین نزد عمه مكرمهاش (صاحبه خانم) كه بانویی شجاع و حق جو بود، سپری كرد اما در سن 15 سالگی از نعمت وجود آن دو عزیز نیز محروم گردید. حضرت امام از سنین كودكی و نوجوانی با بهرهگیری از هوش سرشار، قسمتی از معارف متداول روز و علوم مقدماتی و سطح حوزههای دینیه، از آن جمله ادبیات عرب، منطق و فقه و اصول را نزد معلمین و علمای منطقه (نظیر آقا میرزا محمد افتخار العلماء، مرحوم میرزا رضا نجفی خمینی، مرحوم اقا شیخ علی محمد بروجردی، مرحوم آقا شیخ محمد گلپایگانی و مرحوم آقا عباس اراكی و بیش از همه نزد برادر بزرگش آیه الله سید مرتضی پسندیده) فرا گرفت و در سال 1297 هـ. ش عازم حوزه علمیه اراك شد. ادامه دارد... بسم الله الرحمن الرحیم حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی. |
|||
|
صفحه 2 (پست بالا اولین پست این موضوع است.) |
۱۵ خرداد ۱۳۹۱, ۰۶:۵۴ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۵ خرداد ۱۳۹۱ ۰۶:۵۵ عصر، توسط safirashgh.)
ارسال: #11
|
|||
|
|||
RE: حضرت آیت الله امام خمینی ره
بسم الله الرحمن الرحیم
23 ماجرای خواندنی از زندگی حضرت روح الله وقتی گوشه هایـى از حالات معنوى و آرامـش امام کـه به وسیله دوربین مخفـى ضبط شده بود در ایـن ایـام از تلویزیون پخـش شـد غوغایى در دلها بر افکند که وصف آن جــز با بودن در آن فضا ممکـن نیست. لبها دائمـا به ذکـر خـدا در حـرکت بود. در ساعات آخر، طمانینه و آرامشى ملکـوتـى داشـت و مـرتبا شـهادت بـه وحـدانیت خـدا و رسالت پیـامبـر اکرم (ص) را زمـزمه مـى کـرد و بـا چنیـن حــالتى بـود که روحـش به ملکـوت اعلى پرواز کرد. وقتى که خبر رحلت امــام منتشر شـد, گـویـى زلزله اى عظیـم رخ داده است, بغضها تـرکیـد و سرتاسر ایران و همـه کانـونهایـى کـه در جـهان بـا نام و پیام امام خمینـى آشـنا بـودنـد یــکپارچه گـریستند و بـر سر و سینه زدنـد. هیچ قلـم و بیـانـى قـادر نیست ابعاد حـادثه را و امواج احساسات غیر قابل کنترل مردم را در آن روزها تـوصیف کند. به مناسبت بیست و سومین سالگرد ارتحال امام خمینی (ره) بیست و سه داستان کوتاه و خواندنی از زندگی ایشان را در زیر می خوانید: 1) سر تراشیده اش را که توی ایینه دید با مشت های گره گرده از اتاق بیرون دوید. نور الدین و مرتضی با دیدنش پا به فرار گذاشتند. لبهای ورچیده اش نشان می داد از کار کربلایی حسن که موهای بلندش را از ته تراشیده بود، خوشش نیامده و از بهبه گفتن نورالدین و مرتضی هم دلخور بود آن روز ها چهار سال داشت. 2) مسابقه ی پرش از ارتفاع بچه ها نیمه کاره ماند. آخر روح الله که از ارتفاع سه متر و نیم پشت بام پریده بود، افتاد و پایش شکست و از شدت درد بیهوش شد. ننه خاور برایش عرق بید مشک آورد و تا مادر بیاید به هوش آمده بود و حاج حسن شکسته بند هم رسیده بود. 3) جنگ جهانی اول به خمین رسیده بود بعضی شب ها در مدرسه می میند و همراه بقیه نگهبانی می داد. مادر اصرار می کرد که در خانه ی خودشان نگهبانی بدهد. روح الله می گفت:" اگر همه مرد ها فقط از خانه ی خودشان دفاع کنند پس خانه هایی که مرد ندارند چه؟" 4)توی مجلس روضه دور تا دور اتاق علما و روحانیون نشسته بودند. آیت الله خمینی هم بود. آیت الله کاشانی وارد مجلس شد و نگاه کرد به علما و روحانیون، هیچ کس به احترام از جایش بلند نشد و احترام کرد. برایش مهم نبود که در مورد کاشانی چه حرف هایی می زنند و چه فضایی ساخته اند. 5)از امام جمعه پرسید: "اگر شما را مجبور کنند لباس روحانیتان را تغییر دهید چه می کنید؟" امام جمعه پاسخ داد:" در منزل می نشینم و بیرون نمی آیم." گفت: " اگر من را مجبور کنند و امام جماعت باشم همان روز با لباس تازه (غیر روحانی) به مسجد می روم." 6)داشتم از میان مزرعه رد می شدم. آیت الله خمینی گفت :" بیا این طرف از کنار جاده رد شویم." گفتم: "الان پاییز است اینجا کشت ندارد." آیت الله گفت: "شاید کس دیگری هم دنبال شما بیاید و به مرور این مسیر بشود راه. بعد که راه شد، ممکن است مردم اعتراض کنند که اینجا راه است و صاحب ملک خسارت ببیند." 7) طلبه ها گفتند:" آقا قبل از درس یک حدیث برای ما بخوانید." آیت الله خمینی گفت :" خودتان سواد دارید، بروید یک حدیث بخوانید. اینجا مجلس درس و بحث است." 8) طلبه که سوالش را پرسید، بعضی از طلبه ها به خاطر لحنش خندیدند. دفعه دوم هم که اشکال پرسید، طلبه ها خندیدند. آیت الله خمینی گفت: "مجلس را معصیت نکنید. چرا می خندید؟ اگر تکرار شود من دیگر مباحثه نمی کنم." 9) کف مسجد سلماسی سرد بود، زیلو های نخی یزدی هم فایده ای نداشت. یکی از شاگردها قبل از آمدن امام، عبای پشمی اش را تا کرد و جایی که امام می نشست، پهن نمود. امام عبا را که دید، جمعش کرد و نشست روی زیلو، مثل بقیه ... ناراحتی توی چهره اش تا آخر درس بود. 10)زمان مصدق بود. عینک گذاشته بودند روی صورت یک سگ، حیوان را به اسم آیت الله می چرخاندند توی خیابان ها. گفت:" این دیگر مخالفت با شخص نیست، باید سیلی بخورد." 11) وقتی ارتباط تلفنی با پاکروان برقرار شد، گفتم:" آیت الله خمینی سلام رساندن و فلان مطلب را گفتند." بعد از پایان مکالمه آیت الله به من گفت:" چرا گفتی؟ من که سلام نرساندم." 12) توی ماشینی که از قم به تهران می رفت آیت الله را نشانده بودند بین دو مامور. یکی از مامور ها سرش را گذاشته بود کنار دست آیت الله و تکیه داده بود به بازویش و گریه می کرد. آن دیگری هم مرتب شانه اش را می بوسید. 13) توی یک اتاق به طول چهار قدم و نیم بیست و چهار ساعت، بازداشت بود. آنجا طبق روال همه روزه، سه بار و هر بار نیم ساعت پیاده روی کرده بود. 14) دیگر مصلحت نبود آیت الله را توی حبس نگه دارند. حسن پاکروان آنجا بود گفت:" ببینید سیاست همه اش دروغ گفتن است، خدعه است، ... خلاصه سیاست پدر سوختگی است شما خودتان را آلوده ی این مسائل نکنید. اینها را بگذارید برای ما." آیت الله گفت: " این سیاست مال شما!" 15) یک شب طوفانی که بیرون رفتن از خانه خیلی سخت بود گفتم :" امیر المومنین که دور و نزدیک ندارد، زیارت جامعه را که هر شب در حرم می خوانید، امشب در خانه بخوانید." گفت: " مصطفی تقاضا دارم روح عوامانه ی مارا از ما نگیری." آن شب هم امام به حرم رفت. 16) همسرم دخترمان را برای نماز صبح بیدار می کرد. خد مت امام رسیدم برای کسب تکلیف. امام گفت:" از قول من به ایشان بگو خواب را به بچه و چهره ی شیرین اسلام را به مذاق او تلخ نکن!" از آن به بعد دخترم سفارش می کرد که برای ادای نماز صبح به موقع بیدارش کنم! 17) در پاریس، امام به دانشجویان فرمود که:" من عادت به تشریفات ندارم که بین من و کسی واسطه باشد. این خلاف ادب اسلام است. در اختیار همه ی آقایان هستم. من سخنگو ندارم. کمیته ی تصمیم گیری و اطرافی هم ندارم." 18) در نوفل لوشاتو در دهه عاشورا، ایرانی ها گوسفندی ذبح کردند و برای شب عاشورا غذا تهیه کردند. مقداری هم برای منزل امام فرستادند. فرانسه قانونی دارد که ذبح حیوانات در خارج از کشتارگاه ممنوع است. امام وقتی مطلع شدند، فرمودند:" چون تخلف از قانون حکومت شده از این گوشت نمی خورم." 19) تولد حضرت مسیح (ع) امام فرمودند:" همسایه ها با رفت و آمد های زیاد و شلوغی ها خیلی اذیت شدند. بهتر است هدایایی بخریم و برایشان ببریم، از قول من هم معذرت بخواهید ... برادرها شیرینی و شکلات خریدند. فرمودند:" خارجی ها به گل خیلی علاقه دارند چند شاخه گل هم بدهید. فردا صبح خیابان پر از خبرنگار و مردم بود. اثر تبلیغی این توجه خاص امام، قابل مقایسه با جریان پخش مستقیم مصاحبه با آمریکایی ها هم نبود! 20) تعدادی دانشجوی فرانسوی هر شب پای سخنرانی امام می آمدند. می گفتند: " ما هیچ متوجه نمی شویم ولی وقتی اینجا می آییم و امام صحبت می کند در خودمان یک روحانیتی احساس می کنیم." 21) از کمیته ی استقبال تهران زنگ زدند و از تدارکات برنامه ی ورود امام گفتند که فرودگاه را فرش می کنیم، چراغانی می کنیم ... امام فرمود:" مگر می خواهند کوروش را وارد ایران کنند؟ ابداً این کار ها لازم نیست. یک طلبه از ایران خارج شده، همان طلبه به ایران بر می گردد. من می خواهم میان امتم باشم و همراه آنان بروم ولو پایمال شوم..." 22) یک روز بنا شد به دلیل ازدحام جمعیت خانم ها را نگوییم بیایند. امام فرمود:" من با دست همین زن ها شاه را بیرون کردم. اینها باید در صحنه و اجتماع باشند." 23) خود را موظف می دانستند که حرکت مردم ایران را از سه انحراف مصون بدارند. یکی ار شائبه ی وابستگی و ارتباط با بیگانگان، دوم از داشتن هر گونه گرایش های کمونیستی و حتی گمان و تصور اتحاد با آنان، سوم از داشت اهداف صرفا ملی گرایانه. بسم الله الرحمن الرحیم حسبنا الله و نعم الوکیل ... آل عمران 173...پشت و پناه ما خداست و چه پشت و پناه خوبی. |
|||
|
۲۴ خرداد ۱۳۹۱, ۰۹:۴۶ صبح
ارسال: #12
|
|||
|
|||
RE: حضرت آیت الله امام خمینی ره
بهار توبه ایام جوانی است که بار گناهان کمتر و کدورت قلبی و ظلمت باطنی ناقص تر و
شرایط توبه سهل تر و آسانتر است. گیرم انسان بتواند در ایام پیری به این امر قیام کند،از کجا معلوم که به سن پیری برسد و اجل او را در جوانی و در حال اشتغال به نافرمانی نرباید و به او مهلت دهد؟ چهل حدیث امام خمینی،حدیث هفتم. |
|||
|
۷ ارديبهشت ۱۳۹۳, ۰۹:۵۲ صبح
ارسال: #13
|
|||
|
|||
RE: حضرت آیت الله امام خمینی ره
انجــام وظیـــفه
صحبت های شیرین امام خمینـــی ره: هر کس در هر کاری مشغول است ،آن را خوب انجام بدهد فرض کنید همه خدای نخواسته، همه افراد کشور خلاف می کنند! شما یک نفر کار خوب بکن هیچ کس نمی تواند بفهمد که عمق کارهای شما چه جوری است لاکن در محضر خدا هستید آيا به آيات قرآن نمى انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟ سوره محمد(ص)/ آیه 24
|
|||
|
۲۹ شهريور ۱۳۹۳, ۰۱:۵۶ عصر
ارسال: #14
|
|||
|
|||
RE: حضرت آیت الله امام خمینی ره
حضرت روح الله اینگونه بود ♥•٠·˙
۱- عقد را در حرم حضرت عبدالعظیم خواندند و ماه مبارک یک عروسی ساده گرفتند. همان اول به خانم گفت: «هر کاری میخواهی بکن، فقط گناه نکن.» ۲- زمستان بود. داشتیم با هم میرفتیم درس عرفان آیتالله شاهآبادی. سر راه، زنی نشسته بود لب رودخانه. داشت لباس و کهنه میشست. یخها را میشکست، لباسها را میشست، دستش را با دمای بدنش گرم میکرد و باز … آقا روحالله ایستاد. لباسها را دو نفری شستند. آدرسش را هم گرفت. بعد هم گفت: «از این به بعد بیایید منزل ما. میگویم آب را برایتان گرم کنند.» ۳- شب را تقسیم کرده بودند. دو ساعت آقا میخوابید و خانم حواسش به بچهها بود، دو ساعت خانم میخوابید و آقا بچهداری میکرد. روزها هم بعد درس، یک ساعت مخصوص بازی با بچهها بود. ۴- اول تبعید که رفت ترکیه، بردنش توی یک منطقه که زهر چشم بگیرند و بترسانندش. اینجا قبر چهل نفر از علمای ترکیه است که با حکومت مخالفت کردند و کشته شدند. گفت: «عجب! ای کاش ما هم چنین چیزی داشتیم تا این جور از علمای ترکیه عقب نباشیم.» 5- مصطفی را که کشتند، خانوادهی آقا میخواستند از بیت آقا تماس بگیرند تهران. آقا نگذاشت. «تلفن اینجا از بیتالمال است و کار شما شخصی است.» ۶- سعدون شاکر، رئیس سازمان امنیت عراق آمده بود به خط و نشان کشیدن: حضرتعالی در صورتی میتوانید در عراق به زندگی عادی خود ادامه دهید که از کارهای سیاسی که روابط ما با ایران را تیره میکند، خودداری کنید. در صورت ادامهی کارهای سیاسی باید عراق را ترک کنید. آقا اشارهای کرد به زیلوی اتاق و گفت: «هر جا بروم، اگر این فرش را پهن کنم، همان جا میشود منزل من. من از آن روحانیانی نیستم که به خاطر علاقه به زیارت از مبارزه دست بکشم.» ۷- مایک والاس، گزارشگر تلویزیون آمریکا در برنامهی کانال چهار تلویزیون آمریکا از خاطرات دوران خبرنگاریاش میگوید: «او باهوشترین سیاستمداری است که من دیدهام. نفوذ خاصی روی مصاحبهگران داشت و به جای این که من از ایشان سؤالاتی بکنم، او مرا اداره میکرد. من هیچ مطلب تازهای غیر از آن چه خود آیتالله میخواست بگوید، نتوانستم از او بیرون بکشم ... زندگی بسیار سادهی رهبر انقلاب اسلامی، او را از همهی رهبران دیگر دنیا متمایز میکرد ... او مرا و همهی رجال دیگر دنیا را که به حضور میپذیرفت، روی فرش ساده مینشانید و ما مجبور بودیم کفشهای خود را دم در از پادرآوریم و از همان اول کار بفهمیم با مردی متفاوت سر و کار داریم. ۸- خبرنگاران خارجی میپرسیدند: «سیبزمینی و تخم مرغ برای شما غذای مقدسی است؟»، «شما تخم مرغ را سمبل چیزی میدانید؟!» از بس که غذای بیت امام تکراری بود؛ تخم مرغ پخته با سیبزمینی یا اشکنه. ۹- از خوشحالی بال درآورده بودیم. باید خبر را می رساندیم به آقا. خوشحال و خندان رفتم پیش آقا و صدایم را از حنجرهام ریختم بیرون: «آقا، شاه رفته. رادیو خبرش را پخش کرده.» آقا گفت: «خب، دیگه چی شده؟» ۱۰- از پاریس پیغام دادیم که محل اقامت امام اولاً شمال شهر نباشد، ثانیاً در اماکن خصوصی نباشد و ثالثاً جای پر زرق و برقی هم نباشد. از تهران هم زنگ زدند که ستاد استقبال، برنامهها را چیده؛ فرودگاه مهرآباد فرش میشود، شهر چراغانی میشود، آقا را با هلیکوپتر به بهشت زهرا میبریم و ... به امام که گفتم، گفت: «به آقایان بگو مگر کوروش را میخواهند وارد ایران کنند؟ یک طلبه از ایران خارج شده، همان هم می خواهد برگردد ...» ۱۱- کلاً دو تا پیراهن داشت و دو تا شلوار. جورابهایش را هم خودش تکه میانداخت؛ اما همیشه معطر بود و تمیز. لباسش را یک روز در میان عوض میکرد و میشست. ۱۲- بچهام تازه به دنیا آمده بود. بردمش پیش امام. بچه را گرفت. «دختر است یا پسر؟» دختر است. گرفتش توی آغوشش. پیشانیش را بوسید و گفت: «دختر خیلی خوب است ... دختر خیلی خوب است ... دختر خیلی خوب است.» اسمش را پرسید. هنوز اسم نگذاشتهایم. گذاشتهایم شما انتخاب کنید. «فاطمه خیلی خوب است ... فاطمه خیلی خوب است ... فاطمه خیلی خوب است.» ۱۳- یکی از نوههای امام توی مشهد به طرفداری از بنیصدر و علیه شهید رجایی سخنرانی کرد و ملت را به هم ریخت. وسط شلوغی هم دست به اسلحه برد.خبر که به امام رسید به دامادش، آقای اشراقی، گفت: پیغام دهید نامبرده تحتالحفظ به تهران اعزام شود. اگر خواست تیراندازی کند، مهلت ندهند و بلافاصله به او شلیک کنند و از پای درش آورند. آقای اشراقی رفت و برگشت. «پیام را رساندید؟» بله. «گفتید اگر خواست تیراندازی کند، مهلتش ندهند؟» ... نه. «برگردید عین پیام را برسانید. » ۱۴- کودکی نامه نوشته بود که: اماما! چون تو خدا را دوست داری، من هم تو را دوست دارم. چون تو با خدا رابطه داری، ما هم با تو رابطه داریم. میخواند و گریه میکرد و می گفت: «کاش من با خدا رابطه داشتم تا اینها راست باشد.» ۱۵- میگفت: «باید سعی کنیم تا حصارهای جهل و خرافه را شکسته تا به سرچشمهی زلال اسلام ناب محمدی برسیم. امروز غریبترین چیزها در دنیا همین اسلام است و نجات آن قربانی میخواهد و دعا کنید من نیز یکی از قربانیهای آن گردم.» ۱۶- موقع غسل و تدفین، حتی یک کفن هم از خودش نداشت. باقیماندهی پولهاش به اندازهی خرج دو سه روز پذیرایی در دفتر و بیت هم نشد. اثاثیهی خانه مال خانم بود و خانه هم اجارهای بود. آيا به آيات قرآن نمى انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟ سوره محمد(ص)/ آیه 24
|
|||
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا