امام زمان و تشرف یافتگان (داستان کوتاه)
۲۲ فروردين ۱۳۸۹, ۰۴:۵۷ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۹ دي ۱۳۹۲ ۰۱:۲۵ عصر، توسط هُدهُد صبا.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
امام زمان و تشرف یافتگان (داستان کوتاه)
علامه حلی در شب جمعهای تنها به زیارت امام حسین علیهالسلام میرفت. سواره بود و شلاقی در دستش. اتفاقاً در راه عربی که پیاده به سمت کربلا میرفت، با او همراه شد. بین راه مرد عرب مسئلهای را مطرح کرد. علامه حلی خیلی زود فهمید مرد عرب بسیار با اطلاع و عالم است. چند سوال کرد تا بفهمد مرد عرب چه عیار علمیای دارد. او هم همه را جواب داد. علامه از علم مرد عرب به وجد آمده بو، جواب تمام مشکلات علمیاش را یکی یکی میگرفت. در بین سوال و جوابها نظرشان متفاوت شد. علامه فتوای عرب را قبول نکرد و گفت: این فتوا بر خلاف اصل و قاعده است و روایتی برای استناد ندارد. مرد عرب گفت: دلیل این حکم که من گفتم، حدیثی است که شیخ طوسی در کتاب تهذیب نوشته است. علامه گفت: این حدیث را در تهدیب ندیدهام. مرد گفت: در آن نسخهای که تو از تهذیب داری از ابتدا بشمارد، در فلان صفحه و فلان سطر پیدا میکنی. علامه از شدت علم و دانستن غیب شک برد که شاید همراهش امام زمان (عجلالله تعالی فرجهالشریف) است. ناگاه شلاق از دستش افتاد. مرد عرب خم شد تا شلاق را بردارد. علامه گفت: به نظر شما ملاقات با امام زمان (عجلالله تعالی فرجهالشریف) امکان دارد؟ مرد عرب شلاق علامه را در دستش گذاشت و گفت: چطور نمیشود در حالی که دستش در دستان توست. علامه از بالای مرکبش پایین افتاد و پای امام را بوسید و از شوق زیاد بیهوش شد. به هوش که آمد، هیچ کس در آنجا نبود. ناراحت شد و افسرده. وقتی به خانه برگشت، کتاب تهذیبش را برداشت. به صفحهای که امام گفته بود نگریست و حدیث را دید. کنار حدیث و در حاشیه کتاب نوشت: این حدیثی است که مولای من صاحبالامر من را به آن خبر دادند اللهم عجل لولیک الفرج التماس دعا حاج آقا دکتر محمدی به بیان خاطرهای به نقل از حاج آقا «صدیقی» (سخنران معروف و از شاگردان آیتاله بهاءالدین) پرداخت و گفت:«صدیقی به حضرت آیتاله بهاءالدین گفت ، آقای من سفر حج را در پیش دارم شما سفارشی ، دعایی ، درخواستی ندارید و آقای بهاءالدین فرمودند: من یك دعایی دارم ؛ در كوچه بنیهاشم همان جایی كه مادرم حضرت فاطمه را سیلی زدند شما بروید و از خدا بخواهید كه دعای من مستجاب شود ، همین. و من به مدینه رفتم . اما سفارش آقا را فراموش كردم و در مكه بودم كه یادم آمد آقا سفارش دعا داشتهاند دوباره به مدینه برگشتم و دعا كردم كه خدایا دعای آقای بهاءالدین مستجاب شود (از این مساله فقط خود خبر داشتم) وقتی به قم آمدم و خدمت آقا شرفیاب شدم آقا فرمودند ، حالا دیگر سفارش من را در مدینه فراموش میكنی و به مكه میروی و برمیگردی...! من هم عذر خواستم و حسابی شرمنده شدم و بعد به آقا گفتم ، آقا دعایتان مستجاب شد . گفتند: بله ، خدا را شكر دعای من مستجاب شد. بعد گفتم آقا لطف بفرمایید كه اگر مانعی ندارد مضمون دعایی كه داشتید را بیان كنید ، آقا نپذیرفتند و من خیلی سماجت كردم و بالاخره آقا فرمودند : من دعایی كردم كه آیتاله خامنهای خدمت حضرت امام زمان(عج) برسند كه خدا را شكر این دعا مستجاب شد و آقا سیدعلی آقا خدمت ولی عصر رسیدند.» |
|||
|
۲۲ فروردين ۱۳۸۹, ۰۵:۳۲ عصر
ارسال: #2
|
|||
|
|||
RE: امام زمان و تشرف یافتگان(داستان کوتاه)
سلام
خیلی جالب بود....التماس دعا |
|||
۲۲ فروردين ۱۳۸۹, ۰۶:۲۸ عصر
ارسال: #3
|
|||
|
|||
RE: امام زمان و تشرف یافتگان(داستان کوتاه)
رویت حضرت در سرداب غیبت
عالم ربانی و عارف صمدانی، حاج میرزا مقیم قزوینی فرمود: « قصد کردم چله ای در سرداب غیبت باشم و در اوقات خلوت خود، به آن جا مشرف می شدم. نزدیک تمام شدن چله، روزی به سبب بعضی عوارض، کدورتی پیدا کردم. با دلی گرفته و قلبی شکسته به آن جا مشرف و مشغول نماز و اوراد مخصوص شدم. ناگهان بین خواب و بیداری، دیدم سرداب مطهر مملو از بوی عطر و عنبر گردید. چشم باز نمودم دیدم، سید جلیلی با عمامه سبز از سراب شش ضلعی که قبل از خود سرداب مقدس است وارد شد و آرام آرام قدم برمی دارد، تا داخل صفـّه گردید. من چنان بی خود شدم که قادر بر حرکت دادن هیچ عضوی از اعضای خود نبودم جز آن که چشمم باز بود و جمال آن منبع انوار را مشاهده می نمودم. پس از مدتی با همان وقار و سکینه ای که وارد محل مذکور شد، نماز خواند و بعد از نماز با همان حالت اطمینان روانه گردید و من به همان شکل از خود بی خبر بودم.. .رویت حضرت در سرداب غیبت عالم ربانی و عارف صمدانی، حاج میرزا مقیم قزوینی فرمود: « قصد کردم چله ای در سرداب غیبت باشم و در اوقات خلوت خود، به آن جا مشرف می شدم. نزدیک تمام شدن چله، روزی به سبب بعضی عوارض، کدورتی پیدا کردم. با دلی گرفته و قلبی شکسته به آن جا مشرف و مشغول نماز و اوراد مخصوص شدم. ناگهان بین خواب و بیداری، دیدم سرداب مطهر مملو از بوی عطر و عنبر گردید. چشم باز نمودم دیدم، سید جلیلی با عمامه سبز از سراب شش ضلعی که قبل از خود سرداب مقدس است وارد شد و آرام آرام قدم برمی دارد، تا داخل صفـّه گردید. من چنان بی خود شدم که قادر بر حرکت دادن هیچ عضوی از اعضای خود نبودم جز آن که چشمم باز بود و جمال آن منبع انوار را مشاهده می نمودم. پس از مدتی با همان وقار و سکینه ای که وارد محل مذکور شد، نماز خواند و بعد از نماز با . .رویت حضرت در سرداب غیبت عالم ربانی و عارف صمدانی، حاج میرزا مقیم قزوینی فرمود: « قصد کردم چله ای در سرداب غیبت باشم و در اوقات خلوت خود، به آن جا مشرف می شدم. نزدیک تمام شدن چله، روزی به سبب بعضی عوارض، کدورتی پیدا کردم. با دلی گرفته و قلبی شکسته به آن جا مشرف و مشغول نماز و اوراد مخصوص شدم. ناگهان بین خواب و بیداری، دیدم سرداب مطهر مملو از بوی عطر و عنبر گردید. چشم باز نمودم دیدم، سید جلیلی با عمامه سبز از سراب شش ضلعی که قبل از خود سرداب مقدس است وارد شد و آرام آرام قدم برمی دارد، تا داخل صفـّه گردید. من چنان بی خود شدم که قادر بر حرکت دادن هیچ عضوی از اعضای خود نبودم جز آن که چشمم باز بود و جمال آن منبع انوار را مشاهده می نمودم. پس از مدتی با همان وقار و سکینه ای که وارد محل مذکور شد، نماز خواند و بعد از نماز با همان حالت اطمینان روانه گردید و من به همان شکل از خود بی خبر بودم. وقتی از سرداب اصلی داخل سرداب اولی شدند، به خود آمدم برخاستم و گفتم: یقیناً هنوز بالا نرفته اند. با کمال سرعت دویدم؛ ولی کسی را ندیدم. از پله ها بالا رفتم، ابداً ا. .رویت حضرت در سرداب غیبت عالم ربانی و عارف صمدانی، حاج میرزا مقیم قزوینی فرمود: « قصد کردم چله ای در سرداب غیبت باشم و در اوقات خلوت خود، به آن جا مشرف می شدم. نزدیک تمام شدن چله، روزی به سبب بعضی عوارض، کدورتی پیدا کردم. با دلی گرفته و قلبی شکسته به آن جا مشرف و مشغول نماز و اوراد مخصوص شدم. ناگهان بین خواب و بیداری، دیدم سرداب مطهر مملو از بوی عطر و عنبر گردید. چشم باز نمودم دیدم، سید جلیلی با عمامه سبز از سراب شش ضلعی که قبل از خود سرداب مقدس است وارد شد و آرام آرام قدم برمی دارد، تا داخل صفـّه گردید. من چنان بی خود شدم که قادر بر حرکت دادن هیچ عضوی از اعضای خود نبودم جز آن که چشمم باز بود و جمال آن منبع انوار را مشاهده می نمودم. پس از مدتی با همان وقار و سکینه ای که وارد محل مذکور شد، نماز خواند و بعد از نماز با همان حالت اطمینان روانه گردید و من به همان شکل از خود بی خبر بودم. وقتی از سرداب اصلی داخل سرداب اولی شدند، به خود آمدم برخاستم و گفتم: یقیناً هنوز بالا نرفته اند. با کمال سرعت دویدم؛ ولی کسی را ندیدم. از پله ها بالا رفتم، ابداً اثری نبود. گفتم: حتماً اشتباه کرده ام و هنوز در سرداب تشریف دارند دویدم و همه جا حتی مسجد زنها را جستجو کردم؛ ولی چیزی ندیدم. ضمن این که به مجرد غایب شدن ایشان، آن بوی مشک و عنبر هم از مشامم محو گردید. با کمال گرفتگی و زاری نشستم و به نفس بی قابلیت خود عتاب و خطاب زیادی کردم ولکن چه سود با این بی لیاقتی. » ثری نبود. گفتم: حتماً اشتباه کرده ام و هنوز در سرداب تشریف دارند دویدم و همه جا حتی مسجد زنها را جستجو کردم؛ ولی چیزی ندیدم. ضمن این که به مجرد غایب شدن ایشان، آن بوی مشک و عنبر هم از مشامم محو گردید. با کمال گرفتگی و زاری نشستم و به نفس بی قابلیت خود عتاب و خطاب زیادی کردم ولکن چه سود با این بی لیاقتی. » وقتی از سرداب اصلی داخل سرداب اولی شدند، به خود آمدم برخاستم و گفتم: یقیناً هنوز بالا نرفته اند. با کمال سرعت دویدم؛ ولی کسی را ندیدم. از پله ها بالا رفتم، ابداً اثری نبود. گفتم: حتماً اشتباه کرده ام و هنوز در سرداب تشریف دارند دویدم و همه جا حتی مسجد زنها را جستجو کردم؛ ولی چیزی ندیدم. ضمن این که به مجرد غایب شدن ایشان، آن بوی مشک و عنبر هم از مشامم محو گردید. با کمال گرفتگی و زاری نشستم و به نفس بی قابلیت خود عتاب و خطاب زیادی کردم ولکن چه سود با این بی لیاقتی. » التماس دعا |
|||
|
۲۴ تير ۱۳۹۰, ۱۲:۰۷ عصر
ارسال: #4
|
|||
|
|||
RE: امام زمان و تشرف یافتگان(داستان کوتاه)
در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید من یک اخراجی هستم
|
|||
|
۲ بهمن ۱۳۹۰, ۱۰:۳۸ صبح
ارسال: #5
|
|||
|
|||
چرا نمیای امام زمانتو ببینی؟
امام زمان (عج) از کسی که سالها به دنبال ایشان گشته بود سوال کردند:شب و روز توقع و انتظار آمدن تو را داشتم، چه چیز آمدنت را نزد ما تأخیر انداخت؟ خودتون ماجراشو بخونید: پسر مهزیار نقل میكند كه پس از توسلات عدیدهای در یك سفر در جستجوی آن وجود مقدس به مكه مشرف میشود، شبی در مسجدالحرام مقابل درب كعبه شخص وارستهای را میبیند كه پس از سلام و معرفی خود، به اینكه از سوی حضرت مأمور بردن پسر مهزیار به جهت پابوسی حضرت بقیه الله -عجل الله تعالی فرجه الشریف- است، از پسر مهزیار میپرسد: چه چیزی را طلب میكنی ای ابالحسن؟ گفتم: امامی كه محجوب و مخفی از عالم است. گفت: او از شما پوشیده و مخفی نیست و لكن اعمال بد شما او را از شما پوشانده و مخفی ساخته است. وقتی آن شخص پس از مقدماتی، عتی بن مهزیار را خدمت حضرت صاحب الامر -عجل الله تعالی فرجه الشریف- میبرد حضرت در قسمتی از سخنانشان خطاب به او میفرماید: ای ابوالحسن شب و روز توقع و انتظار آمدن تو را داشتم، چه چیز آمدنت را نزد ما تأخیر انداخت؟ پسر مهزیار در جواب میگوید: ای آقای من تا الان كسی را نیافته بودم كه مرا راهنمایی كند. حضرت فرمودند: كسی را نیافتی كه راهنمائیت كند؟! آنگاه با انگشتان مباركشان بر روی زمین فشار دادند و سپس فرمودند: و لكن شما اموالتان را زیاد نمودید، ضعفاء مؤمنین را دچار حیرت ساختید و بین خود قطع رحم نمودید پس الان برای شما چه عذری مانده است؟ **************** دلائل الامامه، ص 296 محمد بن جریر طبری. به نقل از سایت اندیشه قم پس از مطالعه مطلب ارسالی ما را از نظر خویش بهره مند بفرمایید. |
|||
|
۲ بهمن ۱۳۹۰, ۰۲:۲۵ عصر
ارسال: #6
|
|||
|
|||
RE: چرا نمیای امام زمانتو ببینی؟
همه در این جهان به فکر خود هستند واقعا اگر فقط یک حدیث پیامبر که می فرماید:
انچه برای خود می پسندی برای دیگران بپسند رعایت می کردیم واقعا گلستان بود زندگی برای همه |
|||
|
۷ بهمن ۱۳۹۰, ۱۲:۰۷ عصر
ارسال: #7
|
|||
|
|||
RE: چرا نمیای امام زمانتو ببینی؟
واقعا خوش به حال اونايي كه اينقدر خوبند كه آقا رو همين الانم مي بينن و حضورشون رو درك مي كنن.
يعني ميشه ما هم به اونجا برسيم و يه تلاشي واسه خوبتر شدن بكنيم؟ آيا به آيات قرآن نمى انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟ سوره محمد(ص)/ آیه 24
|
|||
|
۲۹ اسفند ۱۳۹۰, ۰۷:۰۹ صبح
ارسال: #8
|
|||
|
|||
RE: امام زمان و تشرف یافتگان(داستان کوتاه)
شاگرد: استاد، چکار کنم که خواب امام زمان(عج) رو ببینم؟
استاد: شب یک غذای شور بخور،آب نخور و بخواب. شاگرد دستور استاد رو اجرا کرد و برگشت. شاگرد: استاد دیشب دائم خواب آب میدیدم! خواب دیدم بر لب چاهی دارم آب مینوشم،کنار نهر آبی در حال خوردن آب هستم! در ساحل رودخانه ای مشغول...! استاد فرمود: تشنه آب بودی خواب آب دیدی؛ تشنه امام زمان(عج) بشو تا خواب امام زمان(عج) ببینی...! با تشکر از عشق ابوتراب عزیز "تالار ظهور" در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید من یک اخراجی هستم
|
|||
|
۱۵ آذر ۱۳۹۲, ۰۲:۵۳ عصر
ارسال: #9
|
|||
|
|||
تشرفات آیت الله العظمی نجفی مرعشی(ره) به محضر امام زمان (عج)
تشرفات آیت الله العظمی نجفی مرعشی(ره) به محضر امام زمان (عج)
تشرف در مسجد سهله در ایام تحصیل علوم دینی و فقه اهل بیت علیهم السلام در نجف اشرف، شوق زیاد جهت دیدار جمال مولایمان بقیة الله الاعظم عجل الله فرجه الشریف داشتم، با خود عهد کردم که چهل شب چهارشنبه پیاده به مسجد سهله بروم؛ به این نیت که جمال آقا صاحب الامر علیه السلام را زیارت و به این فوز بزرگ نائل شوم. تا 35 یا 36 شب چهارشنبه ادامه دادم، تصادفاً در این شب، رفتنم از نجف تأخیر افتاد و هوا ابری و بارانی بود. نزدیک مسجد سهله خندقی بود، هنگامی که به آنجا رسیدم بر اثر تاریکی شب وحشت و ترس وجود مرا فراگرفت مخصوصاً از زیادی قطاع الطریق و دزدها؛ ناگهان صدای پایی را از دنبال سر شنیدم که ببیشتر موجب ترس و وحشتم گردید. برگشتم به عقب، سید عربی را با لباس اهل بادیه دیدم، نزدیک من آمد و با زبان فصیح گفت: « ای سید! سلام علیکم » ترس و وحشت به کلی از وجودم رفت و اطمینان و سکون نفس پیدا کردم و تعجب آور بود که چگونه این شخص در تاریکی شدید، متوجه سیادت من شد و در آن حال من از این مطلب غافل بودم. به هر حال سخن می گفتیم و می رفتیم از من سوال کرد: « کجا قصد داری؟ » گفتم: « مسجد سهله » فرمود: « به چه جهت؟ » گفتم: « به قصد تشرف زیارت ولی عصر علیه السلام ». مقداری که رفتیم به مسجد زید بن صوحان ( مسجد کوچکی است نزدیک مسجد سهله ) رسیدیم، داخل مسجد شده و نماز خواندیم و بعد از دعایی که سید خواند که کأنّ با او دیوار و سنگها آن دعا را می خواندند، احساس انقلابی عجیب در خود نمودم که از وصف آن عاجزم. بعد از دعا سید فرمود: « سید تو گرسنه ای، چه خوبست شام بخوری ». پس سفره ای را که زیر عبا داشت بیرون آورده و در آن مثل اینکه سه قرص نان و دو یا سه خیار سبز تازه بود. مثل اینکه تازه از باغ چیده و آن وقت چهله زمستان، و سرمای زننده ای بود و من متوجه این معنا نشدم که این آقا این خیار تازه سبز را در این فصل زمستان از کجا آورده؟ طبق دستور آقا، شام خوردم. سپس فرمود: « بلند شو تا به مسجد سهله برویم » داخل مسجد شدیم آقا مشغول اعمال وارده در مقامات شد و من هم به متابعت آن حضرت انجام وظیفه می کردم و بدون اختیار نماز مغرب و عشا را به آقا اقتدا کردم و متوجه نبودم که این آقا کیست. بعد از آنکه اعمال تمام شد، آن بزرگوار فرمود: « ای سید آیا مثل دیگران بعد از اعمال مسجد سهله به مسجد کوفه می روی یا در همین جا می مانی؟ » گفتم: « می مانم ». در وسط مسجد در مقام امام صادق علیه السلام نشستم به ایشان گفتم: « آیا چای یا قهوه یا دخانیات میل داری آماده کنم؟ » در جواب، کلام جامعی را فرمود: « این امور از فضول زندگیست و ما از این فضول دوریم. » این کلام در اعماق وجودم اثر گذاشت به نحوی که هرگاه یادم می آید ارکان وجودم می لرزد. به هر حال مجلس نزدیک دو ساعت طول کشید و در این مدت مطالبی رد و بدل شد که به بعض آنها اشاره می کنم. 1. در رابطه با استخاره سخن به میان آمد، سید عرب فرمود: « ای سید با تسبیح به چه نحو استخاره می کنی؟ » گفتم: « سه مرتبه صلوات می فرستم و سه مرتبه می گویم « استخیرالله برحمته خیرة فی عافیه » پس قبضه ای از تسبیح را گرفته و می شمارم، اگر دو تا ماند بد است و اگر یکی ماند خوب است. » فرمود: « برای این استخاره، باقی مانده ای است که به شما نرسیده و آن این است که هرگاه یکی باقی ماند فوراً حکم به خوبی استخاره نکنید؛ بلکه توقف کنید و دوباره بر ترک عمل استخاره کنید اگر زوج آمد کشف می شود که استخاره اول خوب است اما اگر یکی آمد کشف می شود که استخاره اول میانه است. » به حسب قواعد علمیه می بایست دلیل بخواهم و آقا جواب دهد به جای دقیق و باریکی رسیدیم پس به مجرد این قول تسلیم و منقاد شدم و در عین حال متوجه نیستم که این آقا کیست. 2. از جمله مطالب در این جلسه، تأکید سید عرب بر تلاوت و قرائت این سوره ها بعد از نمازهای واجب بود: « بعد از نماز صبح سوره یس، بعد از نماز ظهر سوره عمّ، بعد از نماز عصر سوره نوح، بعد از مغرب سوره الواقعه و بعد از نماز عشاء سوره ملک. » 3. دیگر اینکه تأکید فرمودند، بر دو رکعت نماز بین مغرب و عشاء که در رکعت اول بعد از حمد هر سوره ای خواستی می خوانی و در رکعت دوم بعد از حمد سوره واقعه را می خوانی و فرمود: کفایت می کند این از خواندن سوره واقعه بعد از نماز مغرب، چنانکه گذشت. 4. تأکید فرمود که: « بعد از نمازهای پنجگانه این دعا را بخوان. » « اللهم سّرحنی عن الهموم والغموم و وحشة الصدر و وسوسة الشیطان برحمتک یا ارحم الراحمین ». 5. و دیگر تأکید بر خواندن این دعا بعد از ذکر رکوع در نمازهای یومیه خصوصاً رکعت آخر. « اللّهم صل علی محمّد و آل محمّد و ترحّم علی عجزنا و أغثنا بحقهم. » 6. در تعریف و تمجید از کتاب شریف شرایع الاسلام مرحوم محقق علامه حلی فرمود: « تمام آن مطابق با واقع است مگر کمی از مسائل آن. » 7. تأکید بر خواندن قرآن و هدیه کردن ثواب آن، برای شیعیانی که وارثانی ندارند، و یا دارند ولکن یادی از آنها نمی کنند. 8. تحت الحنک را از زیر حنک دور دادن و سر آن را در عمامه قرار دادن. چنانکه علمای عرب به همین نحو عمل می کنند و فرمود: در شرع این چنین رسیده است. 9. تأکید بر زیارت سیدالشهداء علیه السلام. 10. دعا در حق من و فرمود: « قرار دهد خدا تو را از خدمتگزاران شرع. » 11. پرسیدم: « نمی دانم آیا عاقبت کارم خیر است و آیا من نزد صاحب شرع مقدس روسفیدم؟ » فرمود: « عاقبت تو خیر و سعیت مشکور و روسفیدی ». گفتم: « نمی دانم آیا پدر و مادر و اساتید و ذوی الحقوق از من راضی هستند یا نه؟» فرمود: « تمام آنها از تو راضی اند و درباره ات دعا می کنند ». استدعای دعا کردم برای خودم که موفق باشم برای تالیف و تصنیف. دعا فرمودند. در اینجا مطالب دیگری است که مجال تفصیل و بیان آن نیست. پس خواستم که از مسجد بیرون روم به خاطر حاجتی، آمدم نزد حوض که در وسط راه قبل از خارج شدن از مسجد قرار دارد. به ذهنم رسید چه شبی بود و این سید عرب کیست که این همه بافضیلت است؟ شاید همان مقصود و معشوقم باشد تا به ذهنم این معنی خطور کرد، مضطرب برگشتم و آن آقا را ندیدم و کسی هم در مسجد نبود. یقین پیدا کردم که آقا را زیارت کردم و غافل بودم، مشغول گریه شدم و همچون دیوانه اطراف مسجد گردش می کردم، تا صبح شد چون عاشقی که بعد از وصال مبتلا به هجران شود. این بود اجمالی از تفصیل که هر وقت آن شب یادم می آید، بهت زده می شوم. » آيا به آيات قرآن نمى انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟ سوره محمد(ص)/ آیه 24
|
|||
|
۵ تير ۱۳۹۳, ۰۷:۵۸ عصر
ارسال: #10
|
|||
|
|||
RE: امام زمان و تشرف یافتگان (داستان کوتاه)
رﻓﺎﻗﺖ ﺳﻴﺪ ﻛﺮﻳﻢ ﻛﻔﺎش ﺑﺎ اﻣﺎم زﻣﺎن(ﻋﺞ)
دﻋﺎی ﻋﮫﺪ ﺧﻮاﻧﺪن 40 روز ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ھﻢ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﯽ ﺷﻮد از ﯾﺎران اﻣﺎم زﻣﺎن ﺑﺸﻮﯾﺪ. ﺳﯿﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﮐﻔﺎش 50 ﺳﺎل ﭘﯿﺶ ﺑﻮد او ﺣﺘﯽ ﺑﺎ اﻣﺎم زﻣﺎن(ﻋﺞ) ﺷﻮﺧﯽ ھﻢ داﺷﺖ ﺳﯿﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﻣﺤﻤﻮدی ﺗﮫﺮاﻧﯽ اﻻن ھﻢ در ﮐﺮﺑﻼ دﻓﻦ اﺳﺖ. اﯾﺸﺎن در زﻣﺎن ﺣﮑﻮﻣﺖ رﺿﺎﺧﺎن ﮐﻪ ﮐﺴﯽ ﺟﺮأت ﻧﺪاﺷﺖ ﻣﺠﻠﺲ روﺿﻪ ﺑﮕﯿﺮد ﺑﺮای اﯾﻨﮑﻪﺷﮫﺎدت ﯾﺎ وﻻدت اھﻞ ﺑﯿﺖ (ع) از ﯾﺎد ﻣﺮدم ﻧﺮود روزھﺎی ﺷﮫﺎدت اﺋﻤﻪ ﺟﻠﻮی ﻣﻐﺎزه اش ﻣﯽ ﻧﺸﺴﺖ و روﺿﻪ ﻣﯽ ﺧﻮاﻧﺪ و ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﺮد ﻣﺮدم ﻣﯽ ﮔﻔﺘﻨﺪ ﭼﺮا ﮔﺮﯾﻪ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ ﻣﯽ ﮔﻔﺖ اﻣﺮوز روز ﺷﮫﺎدت ﻣﺜﻼ ﻓﻼن اﻣﺎم اﺳﺖ ﯾﺎ در روز وﻻدت ﺷﺎدیﻣﯽ ﮐﺮد و ﻧﻘﻞ و ﺷﮑﻼت در ﺳﯿﻨﯽ ﭘﺨﺶ ﻣﯽ ﮐﺮد اﯾﻦ ﺳﯿﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﻋﺎﯾﻠﻪ ﻣﻨﺪ ﺑﻮد و ﺧﺮﺟﺶ در ﻧﻤﯽ آﻣﺪ ﭼﻨﺪ ﻣﺎه اﺟﺎره ﺧﺎﻧﻪ اش ﻋﻘﺐ اﻓﺘﺎده ﺑﻮد ﻣﺎﻟﮏ ﺟﻮاﺑﺶ ﮐﺮد ﮔﻔﺖ ﻣﻦ راﺿﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ در ﺧﺎﻧﻪ ام ﺑﻤﺎﻧﯽ ﺗﺎ ﮔﻔﺖ راﺿﯽ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﺳﯿﺪ ﮐﺮﯾﻢ اﺳﺒﺎب و اﺛﺎﺛﯿﻪ ﻣﻨﺰﻟﺶ را درﺧﯿﺎﺑﺎن ﮔﺬاﺷﺖ و ﯾﮏ ﭘﺮده ای ﮐﺸﯿﺪ ﺗﺎ زن و ﺑﭽﻪ ھﺎﯾﺶ دﯾﺪه ﻧﺸﻮﻧﺪ. در ھﻤﺎن ﻋﺼﺮ آن روز اﻣﺎم زﻣﺎن را دﯾﺪار ﻣﯽ ﮐﻨﺪ آﻗﺎ ﺑﻪ او ﮔﻔﺖ دﻧﯿﺎ ھﻤﯿﻦ اﺳﺖ دﻧﯿﺎ ﺟﺎی ﺑﻼ و ﺳﺨﺘﯽ اﺳﺖ. ﮐﻔﺎش ﮔﻔﺖ ﻣﯽ داﻧﻢ ﺷﻤﺎ و اﺟﺪادﺗﺎن ﭼﻪ ﺑﻼھﺎﯾﯽ ﮐﻪ ﮐﺸﯿﺪه اﯾﺪ اﻣﺎ ﺑﻼی ﻣﺴﺘﺎﺟﺮی ﻧﮑﺸﯿﺪه اﯾﺪ اﻣﺎم زﻣﺎن ﻓﺮﻣﻮد درﺳﺖ ﻣﯽ ﺷﻮد. ھﻤﺎن روز ﭘﺪر آﻗﺎی ﺧﺮازی وزﯾﺮ ﺧﺎرﺟﻪ ﺳﺎﺑﻖ ﺑﺮای ﺳﯿﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺧﺎﻧﻪ ای ﺧﺮﯾﺪﻧﺪ و اﺳﺒﺎب و اﺛﺎﺛﯿﻪ اش را ﺑﻪ آﻧﺠﺎ اﻧﺘﻘﺎل دادﻧﺪ. ... ﺳﯿﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﺑﺎ اﻣﺎم زﻣﺎن (ﻋﺞ) ﺑﻪ زﯾﺎرت ﺣﻀﺮت رﺿﺎ(ع) ﻃﯽ اﻻرض ﮐﺮدﻧﺪ از آﻧﺠﺎ آﻗﺎ ﮔﻔﺖ ﺑﺮوﯾﻢ ﻗﺒﺮ ﺳﯿﺪ ﻋﻠﯽ ﻣﻔﺴﺮ، ﺳﯿﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﮔﻔﺖ ﺑﺮوﯾﻢ ھﻤﯿﻦ ﮐﻪ دﺳﺘﺶ ﺑﻪ دﺳﺖ اﻣﺎم زﻣﺎن ﺑﻮد ﻃﯽ اﻻرض ﮐﺮدﻧﺪ وﭼﻨﺪﻟﺤﻈﻪ ﺑﻌﺪ رﺳﯿﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﺳﺮ ﻗﺒﺮ ﺳﯿﺪ ﻋﻠﯽ ﻣﻔﺴﺮ. ﻗﺒﺮ ﺳﯿﺪ ﻋﻠﯽ در اﻣﺎﻣﺰاده ﻋﺒﺪاﷲ در ﺗﮫﺮان ﺑﻮد. ﺳﯿﺪ ﻋﻠﯽ آﻣﺪ اﺳﺘﻘﺒﺎل اﻣﺎم و ﺳﯿﺪ ﮐﺮﯾﻢ، ﺳﯿﺪ ﻋﻠﯽ رو ﺑﻪ ﺳﯿﺪ ﮐﺮﯾﻢ ﮐﺮد و ﮔﻔﺖ ﺳﻼم ﻣﻦ را ﺑﻪ ﺷﯿﺦ ﻣﺮﺗﻀﯽ زاھﺪ ﺑﺮﺳﺎن و ﺑﮕﻮ ﮐﻪ ﭼﻨﺪ روزی ﮐﻪ از دﻧﯿﺎ رﻓﺘﻪ ام ﺑﻪ ﺳﺮﺧﺎک ﻣﻦ ﻧﯿﺎﻣﺪه ای. اﻣﺎم ﻓﺮﻣﻮد ﺷﯿﺦ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﻣﺮﯾﺾ اﺳﺖ ﻣﻦ ﺑﻪ ﺟﺎی او ﺑﻪ ﻣﻼﻗﺎت ﺗﻮ آﻣﺪم. ................ امام زمان منتظر من و توست .... آيا به آيات قرآن نمى انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟ سوره محمد(ص)/ آیه 24
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا