مناجات خواجه عبدالله انصاری
۱۴ دي ۱۳۸۹, ۱۱:۵۸ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۱۴ دي ۱۳۸۹ ۱۲:۱۷ عصر، توسط ضحی.)
ارسال: #1
|
|||
|
|||
مناجات نامه
سلام :
بخش کوتاهی از مناجات " خواجه عبدالله انصاری " : الهی ! آمدم با دو دست تهی ، بسوختم بر امید بهی . چه بود اگر از فضل خود بر این خسته دلم مرهمی نهی؟ الهی ! وصف تو نه کار زبانست ، عبارت از حقیقت یافت تو بهتانست . با صولت وصال دل و دیدار را چه توانست ؟ حسن تو فزون است ز بینایی من راز تو برونست ز دانایی من ای کارنده ی غم پشیمانی در دلهای آشنایان ! ای افکنده ی سوز در دلهای تائبان ! ای پذیرنده ی گناهکاران و معترفان ! کس بازنیامد تا باز نیاوردی و کس راه نیافت تا دست نگرفتی . دست گیر که جز تو دست گیر نیست . دریاب که جز تو پناه نیست و سوال ما را جز تو جواب نیست . و از این غم ما را جز از تو راحت نیست . " الهی ما را آن ده که آن به " |
|||
|
۲۰ مهر ۱۳۹۰, ۰۳:۰۰ عصر
ارسال: #2
|
|||
|
|||
مناجات خواجه انصاری
الهی به حرمت آن نام که تو خوانی و به حرمت آن صفت که تو چنانی، دریاب که می توانی
الهی، عمر خود به باد کردم و بر تن خود بیداد کردم؛ گفتی و فرمان نکردم، درماندم و درمان نکردم. الهی، اگر تو مرا خواستی من آن خواستم که تو خواستی. الهی، بهشت و حور چه نازم، مرا دیده ای ده که از هر نظر بهشتی سازم. الهی، در دل های ما جز تخم محبت مکار و بر جان های ما جز الطاف و مرحمت خود منگار و برگشت های ما جز باران رحمت خود مبار. به لطف، ما را دست گیر و به کرم، پای دار، الهی حجاب ها از راه بردار و ما را به ما مگذار.
TuHaN
|
|||
|
۲۴ مهر ۱۳۹۰, ۰۷:۰۶ عصر
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۴ مهر ۱۳۹۰ ۰۷:۱۳ عصر، توسط osaky.)
ارسال: #3
|
|||
|
|||
RE: مناجات خواجه انصاری
الهی مرکب وا ایستاد و قدرم بفرسود، همراهان برفتند و این بیچاره را جز حیرت نیفزود. الهی اگر کسی تو را به جستن یافت من تو را به گریختن یافتم، اگر کسی تو را به ذکر کردن یافت من تو را به خود فراموش کردن یافتم، اگر کسی تو را به طلب یافت من خود طلب از تو یافتم، خدایا وسیلت به تو هم تویی، اول تو بودی و آخر هم تویی. تا در ره عشق او مجرد نشوی هرگز زخود خویش بیخود نشوی دنیا همه بنده توست بر درگه او در بند قبول باش تا رد نشوی الهی این مهیمن اکرم، ای محتجب معظم، ای متجلی به کرم، ای قسام پیش از لوح و قلم، بادا روزی که باز رهم از زحمت حوا و آدم، آزاد شوم از بند وجود عدم، از دل بیرون کنم این حسرت و ندم و با دوست بیاسایم یکدم.
TuHaN
|
|||
|
۲۶ مهر ۱۳۹۰, ۱۱:۲۵ صبح
(آخرین ویرایش در این ارسال: ۲۶ مهر ۱۳۹۰ ۱۱:۲۸ صبح، توسط osaky.)
ارسال: #4
|
|||
|
|||
RE: مناجات خواجه انصاری
الهی کار تو بی ما به نیکویی درگرفتی، چراغ خود را بی ما به مهربانی افروختی، خلعت نور از غیب بی ما به بنده نوازی فرستادی، چون رهی را به لطف خود به این آرزو آوردی، چه شود به لطف خود ما را به سر بری. الهی تو دوستان خود را به لطف پیدا گشتی تا قومی را به شراب انس مست کردی، قومی را به دریای دهشت غرق کردی، ندا از نزدیک شنوانیدی و نشان از دور دادی، رهی را بازخواندی و آن گاه خود نهان گشتی. از ورای پرده خود را عرضه کردی و به نشان بزرگی خود را جلوه نموده تا آن جوانمردان را در وادی دهشت گم کردی و ایشان را در بی تابی و بی توانی سرگردان،. داور آن دادخواهان تویی و داد ده آن فریادکنان تویی، تا آن گم شده کی به راه آید و آن غرق شده کجا به کران افتد و آن جان های خسته کجا بیاسایند و این قصه نهانی را کی جواب آید و شب انتظار آنان را کی بامداد آید؟ یار از غم من خبر ندارد گویی یا خواب به من گذر ندارد گویی تاریک تر است هر زمانی شب من یارب شب من سحر ندارد گویی الهی تو آنی که نور تجلی بر دلهای دوستان تابان کردی و چشمه های مهر در سر ایشان روان کردی. تو پیدا و به پیدایی خود در هر دو گیتی ناپیدا کردی. ای نور دیده آشنایان و سوز دل دوستان و سرور جان نزدیکان، همه تو بودی و تویی، تو نه دوری تا تو را جوینده نه غافل تا تو را پرسند، نه تو را جز به تو یابند. خداوندا یک بار این پرده من از من بردار و عیب هستی من از من وادار و مرا در دست کوشش مگذار. بار خدایا کردار ما در میار و زبان ما از ما وادار.
TuHaN
|
|||
|
۲۸ مهر ۱۳۹۰, ۰۶:۲۹ عصر
ارسال: #5
|
|||
|
|||
RE: مناجات خواجه انصاری
جان دارم غم تو را غمخوارم بی جان غم عشق تو به کس نسپارم
الهی تو موجود عارفانی، آرزوی دل مشتاقانی، یادآور زبان مداحانی، چونت نخوانم که نیوشنده آواز راعیانی، چونت نستانم که شاد کننده دل بندگانی، چونت ندانم که زین جهانی و دوست ندارم که عیش جانی. یارب ز شراب عشق سرمستم کن در عشق خودت نیت کن و هستم کن از هر چه زعشق خود تهی دستم کن یکباره به بند عشق پابستم کن
TuHaN
|
|||
|
۱۴ بهمن ۱۳۹۰, ۱۰:۵۷ صبح
ارسال: #6
|
|||
|
|||
RE: مناجات خواجه انصاری
ای جـمـلـه بـیکـسـان عـالـم را کَـس
یـک جـو کرمـت تـمـام عـالـم را بـَس مـن بـیکـَسَـم و کـسی نـدارم جز تـو یا رب به فریاد من بی کَس رَس (مناجات نامه خواجه عبدالله انصاری) . در انتشار آنچه خوبیست و اثری از عشق در آن هست آخرین نفر نباشید من یک اخراجی هستم
|
|||
|
۲ تير ۱۳۹۱, ۰۳:۰۲ عصر
ارسال: #7
|
|||
|
|||
مناجات خواجه عبدالله انصاری
[font=times new roman,times]الهی! در جلال، رحمانی، در کمال، سبحانی، نه محتاج زمانی، و نه آرزومند مکانی، نه کسی به تو ماند، و نه به کسی مانی، پیداست که در میان جانی، بلکه جان زنده به چیزی است که تو آنی.[/font] [font=times new roman,times] الهی! یکتای بیهمتایی، قیّوم توانایی، بر همه چیز بینایی، در همه حال دانایی، از عیب مصفّایی، از شریک مبرّایی، اصل هر دوایی، داروی دلهایی، شاهنشاه فرمانفرمایی، معزّز به تاج کبریایی، مسندنشین استغنایی، به تو رسد ملک خدایی.[/font] [font=times new roman,times] الهی! نام تو، ما را جواز، مهر تو، ما را جهاز، شناخت تو، ما را امان، لطف تو، ما را عیان. الهی! ضعیفان را پناهی، قاصدان را بر سر راهی، مؤمنان را گواهی، چه عزیز است آن کس که تو خواهی.[/font] [font=times new roman,times] یا ربّ دل پاک و جانِ آگاهم ده آه شب و گریه سحرگاهم ده[/font] [font=times new roman,times] در راه خود اول زخودم بیخود کن بیخود چو شدم زخود به خود راهم ده[/font] [font=times new roman,times] [/font] [font=times new roman,times] الهی! از نزدیک نشانت میدهند و برتر از آنی، و دورت پندارند و نزدیکتر از جانی، تو آنی که خود گفتی، و چنان که خود گفتی، آنی، موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر دلهای ذاکرانی. الهی! جز از شناخت تو، شادی نیست، و جز از یافت تو، زندگانی نه، زنده بیتو، چون مرده زندانی است، و زنده به تو، زنده جاویدانی است.[/font] [font=times new roman,times] الهی! فضل تو را کران نیست، و شکر تو را، زبان.[/font] [font=times new roman,times] من بیتو دمیقرار نتوانم کرد احسان تو را شمار نتوانم کرد[/font] [font=times new roman,times] گر بر تن من زبان شود هر مویی یک شکر تو از هزار نتوانم کرد[/font] [font=times new roman,times][/font] [font=times new roman,times] الهی! گرفتار آن دردم، که تو داروی آنی، بنده آن ثنایم که تو سزاوار آنی، من در تو، چه دانم؟ تو دانی. تو آنی که مصطفی گفت، من ثنای تو را نتوانم شمرد آن گونه که تو خود بر نفس خویش ثنا گفتی.[/font] [font=times new roman,times] در دوزخ اگر وصل تو در چنگ آید از حال بهشتیان مرا ننگ آید[/font] [font=times new roman,times] ور بیتو به صحرای بهشتم خوانند صحرای بهشت بر دلم تنگ آید[/font] [font=times new roman,times][/font] [font=times new roman,times] الهی! با تو آشنا شدم، از خلایق جدا شدم و در جهان شیدا شدم، نهان بودم؛ پیدا شدم.[/font]
پس از مطالعه مطلب ارسالی ما را از نظر خویش بهره مند بفرمایید. |
|||
|
۵ مرداد ۱۳۹۱, ۰۱:۰۲ عصر
ارسال: #8
|
|||
|
|||
RE: مناجات خواجه عبدالله انصاری
بسم الله... الهی !من کیستم که ترا خواهم چون از قسمت خود آگاهم ، از هر چه می پندارم کمترم . .... الهی!خواندی تاخیر کردم.فرمودی،تقصیر کردم.عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم.اگر گوییم ثنای تو گوییم.اگر جوییم رضای تو جوییم.... الهی!گفتی کریمم،امید بدان تمام است.تا کرم تو در میان است،نا امیدی حرام است. خواجه عبدالله انصاری "حسبی الله ونعم الوکیل ولاحول ولا قوة الا بالله ولا اله الا انت سبحـانک انی کُنتُ من الظالمین" |
|||
|
۱۲ تير ۱۳۹۳, ۱۲:۰۸ عصر
ارسال: #9
|
|||
|
|||
RE: مناجات خواجه عبدالله انصاری
الهی! تا با تو آشنا شدم از خلایق جدا شدم، در جهان شیدا شدم، نهان بودم پیدا شدم.
الهی! همه شادی ها بی یاد تو غرور است و همه غمها با یاد تو سرور است. الهی! حاضری چه جویم؟ ناظری چه گویم؟ الهی! چون با تو به تو امانم،همانا دان که نومسلمانم. الهی! بنیاد توحید ما خراب مکن و باغ امید ما را بی آب مکن همین که تو می دانی “دوستت دارم” کافیست … بگذار خفه کند خودش را دنیـا................ |
|||
|
۱۶ آبان ۱۳۹۵, ۱۱:۲۴ عصر
ارسال: #10
|
|||
|
|||
RE: مناجات خواجه عبدالله انصاری
نی از تو حيات جاودان می خواهم
نی عيش و تنعــــم جهان می خواهم نی کام دل و راحت جان می خواهم هر چيز رضای تـست آن می خواهم خواجه عبدالله انصاري خداوند می بیند می داند می تواند
|
|||
|
|
کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان
1 مهمان
بازگشت به بالابازگشت به محتوا