ارسال پاسخ 
 
امتیاز موضوع:
  • 2 رأی - میانگین امیتازات: 5
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
داستانهای | کیفر و مجازات | برگرفته ازکتابی به همین نام
۱ دي ۱۳۹۰, ۱۱:۲۹ عصر
ارسال: #1
داستانهای | کیفر و مجازات | برگرفته ازکتابی به همین نام
سلام دوستان تصمیم دارم اگر عمری باشه داستانهای کتاب "کیفر و مجازات گناهکاران "البته نه همشو هرازچندگاهی اینجا.و بعد انشاالله داستانها کتی دیگرو.پس شاید عنوان عوض شد.
همشو نه چون ممکنه مولفش راضی نباشه.اینطور یه تبلیغی هم واسش میشه.
اسم نویسنده اش:عیسی رستی.

فعلا خسته ام شدید.
فقط اون حکایته رو بگم: روزی مردی با غسل و وضو به سمت مسجد حرکت میکنه در بین راه سگ نجسی خودشو بهش میماله و میره.اون مردم یه نگاه این ور یه نگاه اون ور چشاشو میبنده ومیگه انشاالله که گربه بوده است.
(این حکایت کوتاه واسه کتاب مذکور نبود.فکر کنم واسه" امثال و حکم" دهخدا باشه)

دنیا در قیاس با آخرت تنها و تنها 1 روزست ولی همین یکروز سرنوشت یک عمر جاودانگی درآخرت را رقم میزند.یه لحظه فکرکن....واقعا یه روز بیشتر نیست.میشه فقط یه روز خوب واقعی بود انشاالله.

انسان همیشه درپی جاودانگی بود.کافیست وفات کند تا به آرزویش برسد....ولی انتخاب نوع جاودانگیش با خودش است...جاودانگی خوب یا بد؟!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط del shekaste ، مشکات ، مریم گلی ، shahed ، هُدهُد صبا
۲ دي ۱۳۹۰, ۰۳:۱۷ عصر
ارسال: #2
از ذاکران شو(برگرفته از کتاب کیفر و مجازات گنهکاران)از عیسی رستی
[تصویر:  %D8%A7%D8%B2%D8%B0%D8%A7%DA%A9%D8%B1%D8%...%D9%88.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط هُدهُد صبا ، hamed ، shahed ، zeinab
۶ دي ۱۳۹۰, ۰۶:۱۷ عصر
ارسال: #3
RE: داستانهای | کیفر و مجازات | برگرفته ازکتابی به همین نام
[تصویر:  %D9%87%D8%B1%DA%86%D9%87_%DA%A9%D9%86%DB...%DB%8C.jpg]
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط shahed ، hamed ، zeinab ، هُدهُد صبا
۱۲ دي ۱۳۹۰, ۰۲:۱۹ عصر
ارسال: #4
RE: داستانهای | کیفر و مجازات | برگرفته ازکتابی به همین نام
[تصویر:  4%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86.jpg]

دنیا در قیاس با آخرت تنها و تنها 1 روزست ولی همین یکروز سرنوشت یک عمر جاودانگی درآخرت را رقم میزند.یه لحظه فکرکن....واقعا یه روز بیشتر نیست.میشه فقط یه روز خوب واقعی بود انشاالله.

انسان همیشه درپی جاودانگی بود.کافیست وفات کند تا به آرزویش برسد....ولی انتخاب نوع جاودانگیش با خودش است...جاودانگی خوب یا بد؟!
یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط hamed ، zeinab ، هُدهُد صبا
۵ دي ۱۳۹۳, ۰۳:۲۰ عصر
ارسال: #5
RE: داستانهای | کیفر و مجازات | برگرفته ازکتابی به همین نام
عاقبت تعجيل در قضاوت


گوشى را با خشم در جايش گذاشتم و به سرعت به اتاق خواب رفتم ، در خواب عميقى بود، از شدت عصبانيت كنترل خود را از دست داده بودم ، لحظه اى ايستادم و به صورتش نگاه كردم ، گويى خواب مى ديد لبخند مليحى زد، به طرفش رفتم موهايش را در مشت گرفتم ، سرش را بلند كردم ، از خواب پريد و متحير و مضطرب پرسيد: على چيزى شده ؟
سيلى محكمى به صورتش نواختم ، نيش خندى زدم و گفتم : نه ، مگر چيزى مى خواستى بشود؟ به شدت موهايش را كشيدم . سارا، مجيد كيه ؟ با او چه قرارى دارى ؟ و باز هم با سيلى گونه اش را سرخ كردم : مى كشمت و چند بار تكرار كردم ، مى كشمت ... .
سارا با التماس و شيون مى گفت : على بگذار بگويم ، بگذار توضيح دهم ، تو اشتباه مى كنى ، على اشتباه مى كنى ، خواهش مى كنم ...
مجال سخن ندادم ، زير گلويش را چنان فشردم كه رنگش سياه شد، سياه تر از بخت من ، خر خر مى كرد، چشم هايش گويى مى خواست از حلقه درآيد. دستانم سست شد، تن بى جانش روى زمين افتاد، چه صحنه دردناكى ، جسد بى جان سارا همسرم ، همانى كه پنج سال در تب عشقش سوختم تا به دستش آوردم ، روى زمين جلوى ديدگان من بود، ديوانه وار فرياد مى زدم : چرا؟ چرا؟
دو هفته قبل از اين ماجرا، سارا براى ديدن مادرش رفته بود. تنها بودم ، روزنامه اى مى خواندم و صداى تلويزيون را تا آخر بلند كرده بودم ، از تنهايى حوصله ام سر رفته بود، كه صداى تلفن در سكوت خانه طنين افكند، گوشى را برداشتم ، ولى حرفى نزدم . صدايى از آن سوى خط به گوشم رسيد. سارا خانم خودتان هستيد؟ الو سارا خانم .
سكوت را شكستم : بفرماييد! با شنيدن صدايم ارتباط را قطع كرد. چندين بار تلفن به صدا درآمد ولى بدون هيچ حرفى ارتباط قطع مى شد.
تا اين كه يك روز صبح صداى صحبت كردن با تلفن سارا را بدون اين كه او متوجه شود، ضبط كردم .
هنگامى كه تنها در خانه بودم ، تلفن زنگ زد و من بلافاصله صداى ضبط شده سارا را پخش كردم و صداى آن طرف گوشى گفت : سلام سارا خانم ، من مجيد هستم ، امروز عصر منتظرتان هستم .
باورش برايم غير ممكن بود. نه ، او خيانت نمى كند، اما انگار حوادث پشت سر هم طراحى شده بود. آن روز و روز بعدش سارا از منزل بيرون رفت و اين موضوع بود كه شك مرا به يقين مبدل كرد و سبب شد تا عزيزترين كس ‍ زندگى ام را با دستان خود خفه كنم .
گوشى را برداشتم ، شماره پليس را گرفتم : الو من همسرم را كشته ام ... گوشه اى نشستم و صورت معصوم او را به نظاره نشستم . بعد از دقايقى پليس آمد، سنگينى دستبند پشتم را خمود. با خوارى تمام راهى زندان شدم . از قاضى و وكيلم خواستم تا مجيد سايه سنگينى مرگ را بيابند، بعد از مدت ها تحقيق و بررسى وى را يافتند. وقتى با او روبرو شدم ، او گفت : سلام ! من پسر برادر شما هستم .
باورم نمى شد، پرسيدم كى هستى ، او هم شروع به توضيح دادن كرد كه او پسر حميد است و براى اينكه روابط من و ((حميد)) را كه چهارده سال قبل با هم دعوا كرده بوديم و در شهر ديگرى زندگى مى كرد، بهبود بخشد، از طريق همسرم سارا اقدام كرده بود.
تازه فهميدم كه حقيقت چيست و همسر بى گناهم را فقط به دليل شك خودم ، با دست هاى خودم نابود كردم و تا روز قيامت گناهى را خريدم كه هرگز نمى توانم جبرانش كنم .

آيا به آيات قرآن نمى‏ انديشند يا [مگر] بر دل هايشان قفلهايى نهاده شده است؟
سوره محمد(ص)/ آیه 24
مشاهده وب‌سایت کاربر یافتن تمامی ارسال‌های این کاربر
نقل قول این ارسال در یک پاسخ
 سپاس شده توسط آشنای غریب
ارسال پاسخ 


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع:
1 مهمان

بازگشت به بالابازگشت به محتوا