تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید
شهید گمنام - نسخه قابل چاپ

+- تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید (http://forum.ghorany.com)
+-- انجمن: فرهنگی و هنری (/forum-1.html)
+--- انجمن: شعر (/forum-10.html)
+--- موضوع: شهید گمنام (/thread-51.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4


موج بابام كلیده قفل در بهشته - safirashgh - ۱۴ مهر ۱۳۸۸ ۰۱:۵۱ صبح

اتل متل یه بابا
دلیر و زار و بیمار
اتل متل یه مادر
یه مادر فداكار

اتل متل بچه‌ها
كه اونارو دوست دارن
آخه غیر اون دوتا
هیچ كسی رو ندارن

مامان بابا رو می‌خواد
بابا عاشق اونه
به غیر بعضی وقتا
بابا چه مهربونه

وقتی كه از درد سر
دست می‌ذاره رو گیجگاش
اون بابای مهربون
فحش می‌ده به بچه‌هاش

همون وقتی كه هرچی
جلوش باشه می‌شكنه
همون وقتی كه هرچی
پیشش باشه می‌زنه

غیر خدا و مادر
هیچ‌كسی رو نداره
اون وقتی كه باباجون
موجی می‌شه دوباره

دویدم و دویدم
سر كوچه رسیدم
بند دلم پاره شد
از اون چیزی كه دیدم

بابام میون كوچه
افتاده بود رو زمین
مامان هوار می‌زد
شوهرمو بگیرین

مامان با شیون و داد
می‌زد توی صورتش
قسم می‌داد بابارو
به فاطمه، به جدش

تو رو خدا مرتضی
زشته میون كوچه
بچه داره می‌بینه
تو رو به جون بچه

بابا رو كردن دوره
بچه‌های محله
بابا یه هو دوید و
زد تو دیوار با كله

هی تند و تند سرش رو
بابا می‌زد تو دیوار
قسم می‌داد حاجی رو
حاجی گوشی رو بردار

نعره‌های بابا جون
پیچید یه هو تو گوشم
الو الو كربلا
جواب بده به گوشم

مامان دوید و از پشت
گرفت سر بابا رو
بابا با گریه می‌گفت
كشتند بچه‌هارو

بعد مامانو هلش داد
خودش خوابید رو زمین
گفت كه مواظب باشین
خمپاره زد، بخوابین

الو الو كربلا
پس نخودا چی شدن؟
كمك می‌خوایم حاجی جون
بچه‌ها قیچی شدن

تو سینه و سرش زد
هی سرشو تكون داد
رو به تماشاچیا
چشماشو بست و جون داد

بعضی تماشا كردن
بعضی فقط خندیدن
اونایی كه از بابام
فقط امروزو دیدن

سوی بابا دویدم
بالا سرش رسیدم
از درد غربت اون
هی به خودم پیچیدم

درد غربت بابا
غنیمت َنبرده
شرافت و خون دل
نشونه‌های مرده

ای اونایی كه امروز
دارین بهش می‌خندین
برای خنده‌هاتون
دردشو می‌پسندین

امروزشو نبینین
بابام یه قهرمونه
یه‌روز به هم می‌رسیم
بازی داره زمونه

موج بابام كلیده
قفل در بهشته
درو كنه هر كسی
هر چیزی رو كه كشته

یه روز پشیمون می‌شین
كه دیگه خیلی دیره
گریه‌های مادرم
یقه تونو می‌گیره

بالا رفتیم ماسته
پایین اومدیم دروغه
مرگ و معاد و عقبی
كی میگه كه دروغه؟


«شعر از زنده یاد ابولفضل سپهر

روحش شاد »


RE: موج بابام كلیده قفل در بهشته - سادات - ۱۴ مهر ۱۳۸۸ ۰۶:۲۱ عصر

خيلي قشنگ بود ولي اولش دلم گرفت


RE: موج بابام كلیده قفل در بهشته - faezeh - ۱۶ مهر ۱۳۸۸ ۱۲:۴۸ صبح

سلام :

خیلی قشنگ بود . اما واقعا چرا به این قهرمانهای پر درد و پر خاطره سری نمی زنیم و ساده از کنار قصه هاشون می گذریم ؟
چرا نمی خوایم یاد بگیریم که آدما رو تا وقتی هستند دوست داشته باشیم ؟ چرا از بیان احساسمون نسبت به آدما اینقدر می ترسیم ؟ چرا تا هستند قدرشونو نمی دونیم ؟ سراغشونو نمی گیریم ؟
از این باباها دورو برمون زیادن اما تا حالا پای دردو دل چند تاشون نشستیم ؟
بیاید قول بدیم که قهرمانامونو تو کتابا و تو شعرا حبس نکنیم ، بذاریم نفس بکشن ، فریاد بزنن ، باور کنید قصه هاشون پر از درسه ...
بازم بابت شعر قشنگ و تاثیر گذارتون ممنون
" التماس دعا "


RE: موج بابام كلیده قفل در بهشته - سادات - ۱۷ مهر ۱۳۸۸ ۰۳:۴۷ عصر

سلام:منم با نظر فائزه موافقم كه قهرمانامون توي شعرو كتاب حبس شدن ولي ايا از شعر چيزي ماندني تر هم هست باور كنيد نيست كه امروز ما با افتخار شاهنامه مي خوانيم و از دلاوري قهرماناش طوري صحبت ميكنيم كه انگار ديروز بوده وسلام//


RE: موج بابام كلیده قفل در بهشته - safirashgh - ۱۸ مهر ۱۳۸۸ ۱۲:۵۰ صبح

سلام ومتشکر از نظرات ارزشمند شما دوعزیز:
ما هم سعی کردیم سختیها و مشکلاتی که هم خودشون و هم خانواده های محترمشون رو به گوش دیگر عزیزان اهل دل برسونیم ؛ گاهی می بینید شخصی با یک نوشته یا ساخت فیلم مستند یا با یک شعر فصیح بیان می کند این رنج و مشقت رو .و کسی قصد حبس کردن این ایثار گران رو نکرده وفقط بر آن بوده تا سفیر ناله ی جان سوز این قشر فداکار باشه.


RE: پای‌ بابا شهید شده‌، نمرده‌ - مصباح - ۵ آبان ۱۳۸۸ ۱۰:۳۱ عصر

خيلي خيلي قشنگه


«دارا»و «سارا»... - safirashgh - ۳ بهمن ۱۳۸۸ ۰۹:۳۱ صبح

هنگام جنگ دادیم صدها هزار دارا

شد کوچه های ایران مشکین ز اشک سارا



سارا لباس پوشید ، با جبهه ها اجین شد

در فکه و شلمچه ، دارا به روی مین شد



چندین هزار دارا ، بسته به سر سربند

یا تکه تکه گشتند یا که اسیر و در بند



سارای دیگری در مهران شده شهیده

دارا کجاست ؟ او در ، اروند آرمیده



دوخته هزار سارا چشمی به حلقه ی در

از یک طرف و دیگر چشمی ز خون دل ، تر




سارا سوال می کرد ، دارا کجاست اکنون؟

دیدن شعله ها را در سنگرش به مجنون



خون گلوی دارا آب حیات دین است

روحش به عرش جسمش ، مفقود در زمین است



در آن زمانه رفتند صد ها هزار دارا

در این زمانه گشتند ده ها هزار «دارا»



هنگام جنگ دارا گشته اسیر و در بند

دارای این زمان با بنزش رود به دربند



دارای آن زمانه بی سر درون کرخه

سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه



در آن زمانه سارا با جبه ها اجین شد

در این زمانه ناگه ، چادر« لباس جین» شد


با چفیه ای که گلگون از خون صد چو داراست

سارا ، خود از برای ، جلب نظر بیاراست


آن مقنعه ور افتاد جایش فوکل در آمد

سارا به قول دشمن از املی در آمد



دارا و گوشواره ، حقا که شرم دارد !


در دست هایش امروز او بند چرم دارد



با خون و چنگ و دندان دشمن زخانه راندیم


اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم


یا رب تو شاهدی بر اعمالمان یکایک


بدم المظلوم یا الله ، عجل فرجه ولیک

جای شهید اسم خواننده روی دیوار


آن ها به جبهه رفتند ، اینها شدند طلبکار

« سپهر»


حرامیان، حرامتان - safirashgh - ۳ بهمن ۱۳۸۸ ۱۰:۰۶ صبح

به جبهه ها، رشادتم
به سالها اسارتم
خنده ی صبح و شامتان
حرامیان، حرامتان

اشک دو چشم رهبرم
خون چکیده از سرم
شهد شده به کامتان
حرامیان، حرامتان

داس عدو به گردنم
شخم عدو بر بدنم
گندم بی همتتان
حرامیان، حرامتان

ماهی شط خون چه شد؟
عشق چه شد؟ جنون چه شد؟
دور شده به کامتان
حرامیان، حرامتان

هم نفس آه که شد؟
یوسف صد چاه که شد؟
پله و نردبان تان
حرامیان، حرامتان

عبد چه شد؟ خدا چه شد؟
دیانت و رضا چه شد؟
گسیخته لجامتان
حرامیان، حرامتان

همسفران هم نفس
پریده از کنج قفس
مرغ هوس به بامتان
حرامیان، حرامتان

طبع شکم باره ی تان
مرکب راه وارتان
قرعه که زد به نامتان؟
حرامیان، حرامتان

جبهه به خون کشیده شد
حنجره بس دریده شد
طراوت کلامتان
حرامیان، حرامتان

راهی صد کمین که شد؟
معبر روی مین که شد؟
معبر زیر گامتان
حرامیان، حرامتان

خانه ام افروخته شد
بام به کف دوخته شد
امنیت خانه ی تان
حرامیان، حرامتان

کشته ی صد پاره که شد؟
به خصم دون چاره که شد؟
دوامتان، دوامتان
حرامیان، حرامتان

برف من و بام شما
درد من و دام شما
وسعت بام و دامتان
حرامیان، حرامتان

خنده به اشک مادرم
نمک به زخم همسرم
مادرتان، همسرتان
حرامیان، حرامتان

« سپهر»


RE: «دارا»و «سارا»... - کبوتر حرم - ۳ بهمن ۱۳۸۸ ۰۳:۳۵ عصر

سلام

تکیه ی آخر شعر فوق العاده بود.
و واقعاً حکایت امروز ما...
اما حیف که آدم های طلبکار هیچ وقت چشماشون به واقعیت بدهکار نیست ...

بابت شعر های زیباتون ممنون.


سناریوی دلتنگی «سهمیه » - safirashgh - ۷ بهمن ۱۳۸۸ ۱۱:۱۲ صبح

دل خسته ام ز سهمیه هایی که هیچ کس

باور نکرد سهم مرا سر کشیده است

باور نکرد جای تو را پر نمی کنند

باور نکرد سوی تو خنجر کشیده است

این امتیازهای کذایی که بی دریغ

طومار طعنه همه هم کلاس هاست

ای کاش بودی ای پدر اینها ولی نبود !

سهمیه سهم کینه حق ناشناس هاست

رفتی که راه باز شود ، راه باز شد

اما کنار جادّه مرا هیچ کس ندید

زیر غبار رفتن شان اشک های من

در انتظار آمدنت سیل آفرید

تو مایه غرور منی گرچه نیستی

مرد حماسه ، مرد بلاپوش شهر من

باور نکن که بی تو به پایان رسیده ام

خلوت نشین قطعه خاموش شهر من

اینک منم که در هوس چشم های تو

دل تنگم از نگاه طلب کار کوچه ها !

در حسرت چشیدن گرمای دست تو

می ترسم از شکستن دیوار کوچه ها



پروانه نجاتی - شیراز