تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید
لطايف قرآنی - نسخه قابل چاپ

+- تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید (http://forum.ghorany.com)
+-- انجمن: فرهنگی و هنری (/forum-1.html)
+--- انجمن: داستان (/forum-26.html)
+--- موضوع: لطايف قرآنی (/thread-2128.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4


RE: لطیفه های قرآنی - mah19 - ۲ مرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۲۶ صبح

اگر نوح نمی رود!
پیشنمازی در نماز، پس از حمد ، سوره نوح را می خواند. در همان آیه اول (انا ارسلنا نوحا) (ما نوح را فرستادیم) باز ماند و بیش از آن، به یاد نیاورد
مأمومی، که حوصله اش سر رفته بود، گفت:
اگر نوح نمی رود ، دیگری را بفرست و ما را باز رهان


RE: لطیفه های قرآنی - mah19 - ۳ مرداد ۱۳۹۲ ۰۹:۱۹ صبح

قبر سلطان محمود غزنوی
گویند: سلطان محمود غزنوی مقبره ای برای خود ساخت و به یکی از ندیمان خود گفت:
آیه مناسبی از قرآن پیدا کن که بر روی سنگ قبر حک شود! تدیم گفت:
خوب است نوشته شود «هَذِهِ جَهنَّمُ الّتی کنتُمُ تُوعَدُونَ» «این همان جهنمی است که به شما وعده داده شد.» (یس /63)


RE: لطیفه های قرآنی - mah19 - ۴ مرداد ۱۳۹۲ ۰۵:۰۱ عصر

دعا
شخصی از مرد خسیسی انگشتری خواست و گفت: انگشتری به من بده که هر وقت به آن نگاه می کنم به یاد تو باشم و تو را دعا کنم، مرد خسیس گفت: هر وقت که خواستی مرا یاد کنی به خاطر بیاور که روزی از من انگشتری خواستی و من به تو ندادم.


RE: لطیفه های قرآنی - mah19 - ۱۲ مرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۵۳ صبح

روزی «صفیه بنت عبدالمطلب» عمه ی رسول خدا (ص) در حالی که پیری او را فراگرفته بود، خدمت آن خضرت شرفیاب شد و گفت:
یا رسول الله ! دعا کن تا من به بهشت روم.
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به شوخی فرمودند: زنان پیر به بهشت نخواهند رفت!
«صفیه» از حضور پیامبر برگشت در حالی که گریه می کرد. حضرت تبسّم کرد و گفت:
او را خبر دهید که زنان پیر، جوان می شوند آنگاه به بهشت می روند.
لطیفه های قرآنی / ص 115


RE: لطیفه های قرآنی - mah19 - ۱۴ مرداد ۱۳۹۲ ۰۴:۴۰ عصر

صبر پیامبران
در زمان هارون الرشید، مردی ادعای پیامبری کرد. او را پیش هارون الرشید آوردند. خلیفه دستور داد تا پیامبر دروغین را تازیانه بزنند. او را بر زمین انداختند و پشت و پهلوی او را با شلاق سیاه کردند، و آن بدبخت، موقع شلاق خوردن، ناله و فریاد می کرد و خیلی بی صبری می نمود. مأمون که کودکی بیش نبود و در آن جلسه حضور داشت، نزدیک آمد و خطاب به آن مرد گفت: فاصبر کما صبر اولوالعزم من الرسل (احقاف / 34) صبر کن همانگونه که پیامبران الوالعزم صبر کردند.


RE: لطیفه های قرآنی - mah19 - ۱۶ مرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۳۷ صبح

شیطان می آید
روزی ابوحنیفه با اصحاب خود در مجلسی نشسته بود که مؤمن طاق، شاگرد برجسته امام صادق علیه السلام از دور پیدا شد و به طرف آن ها متوجه گردید. وقتی نگاه ابوحنیفه به او افتاد از روی دشمنی به اصحاب خود گفت: قد جاء کم الشیطان: شیطان به سوی شما آمد.وقتی مؤمن طاق این سخن را شنید و نزدیک آمد این آیه را خواند:.... انا ارسلنا الشیطان علی الکافرین تؤزهم ازّا: ما شیطان را به سوی کافران فرستادیم تا آنان را شدیداً تحریک کنند.



RE: لطیفه های قرآنی - mah19 - ۱۷ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۳۴ صبح

آیا اطمینان نداری!
همسایه «اصمعی»، از او چند درهم قرض کرد. روزی، اصمعی به او گفت: آیا به یاد قرضت هستی؟
همسایه گفت: بله! آیا تو به من اطمینان نداری؟
اصمعی گفت: چرا مطمئنم؛ اما مگر نشنیده ای که حضرت ابراهیم (ع)، به پروردگارش ایمان داشت و خداوند از او پرسید: (اولم تؤمن) مگر ایمان نیاورده ای؟
ابراهیم پاسخ داد: (بلی ولکن لیطمئن قلبی). چرا ولی می خواهم قلبم آرامش یابد.
منبع : نشریه بشارت ؛ ش 77.


RE: لطیفه های قرآنی - mah19 - ۲۰ مرداد ۱۳۹۲ ۰۲:۴۰ عصر

یکی از خلفای عباسی که بسیار ظالم و ستمگر بود به یکی از ندیمان خویش گفت: برای من لقبی پیدا کن که پسوند آن اسم الله باشد، مثل المُعتصم بالله، آن ندیم پس از لحظه ای گفت: هیچ لقبی برای تو مناسب تر از «نعوذُ بالله» نیست!


RE: لطیفه های قرآنی - mah19 - ۲۱ مرداد ۱۳۹۲ ۰۹:۰۴ صبح

علی به من گفت : سلاماً!
مهدی عباسی، سومین خلیفه عباسی بود. او، پسر منحرفی به نام «ابراهیم» داشت که نسبت به حضرت علی (ع) کینه خاصی داشت. وی، روزی نزد مأمون، خلیفه عباسی آمد و به او گفت: در خواب، علی (ع) را دیدم که با هم راه می رفتیم، تا به پلی رسیدم. او، مرا در عبور از پل، مقدم داشت. من به او گفتم: تو ادعا می کنی که امیر بر مردم هستی؛ ولی، ما از تو به مقام پادشاهی سزاوارتریم. او به من پاسخ رسایی نداد. مأمون گفت آن حضرت به تو چه پاسخی داد؟ ابراهیم گفت: چند بار به من سلام کرد و گفت : سلاماً ... سلاماً.
مأمون گفت: او، تو را نادانی که قابل پاسخ نیستی، معرفی کرده است، چرا که قرآن درتوصیف بندگان خاص خود، می فرماید:
«و عبادالرحمن الذین یمشون علی الارض هونا و اذا خاطیهم الجاهلون قالوا سلاماً» (بندگان خاص خداوند رحمان، کسانی هستند که با آرامش و بی تکبر بر زمین راه می روند و هنگامی که جاهلان آن ها را مخاطب سازند، به آنها سلام می گویند و با بی اعتنایی و بزرگواری می گذرند).



RE: لطیفه های قرآنی - mah19 - ۲۲ مرداد ۱۳۹۲ ۱۰:۱۰ صبح

مراتب ایمان
کسی به دیگری گفت: آیا تو مؤمنی؟
مخاطب در پاسخ گفت: اگر منظور تو از مؤمن، مؤمنی است که در آیه آمده «[font=Times New Roman,serif]آمَنَّا بِاللَّهِ وَ مَا اُنْزِلَ عَلَینَا[/font]» «ما به خدای عالم و کتابی که به ما نازل شده، ایمان آورده ایم». مؤمنم؛ ولی اگر منظورت مؤمنی است که در این آیه آمده است: «[font=Times New Roman,serif]أِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ أِذَا ذُکرَ اللَّهُ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ[/font]» «مؤمنان آنها هستند که چون ذکری از خدا شود، دلهاشان ترسان و لرزان شود». نمی دانم.