تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید
ثانیه ها - نسخه قابل چاپ

+- تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید (http://forum.ghorany.com)
+-- انجمن: فرهنگی و هنری (/forum-1.html)
+--- انجمن: شعر (/forum-10.html)
+--- موضوع: ثانیه ها (/thread-1540.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7


RE: ثانیه ها - osaky - ۲۶ اسفند ۱۳۹۰ ۰۹:۰۴ عصر

شب آرامی بود
می‌روم در ایوان، تا بپرسم از خود
زندگی یعنی چه؟
مادرم سینی چایی در دست
گل لبخندی چید، هدیه‌اش داد به من
خواهرم تکه نانی آورد، آمد آنجا
لب پاشویه نشست
پدرم دفتر شعری آورد، تکیه بر پشتی داد
شعر زیبایی خواند، و مرا برد، به آرامش زیبای یقین
با خودم می‌گفتم:
زندگی، راز بزرگی است که در ما جاریست
زندگی فاصله آمدن و رفتن ماست
رود دنیا جاریست
زندگی، آبتنی کردن در این رود است
وقت رفتن به همان عریانی؛ که به هنگام ورود آمده‌ایم
دست ما در کف این رود به دنبال چه می‌گردد؟
هیچ!!!
زندگی، وزن نگاهی است که در خاطره‌ها می‌ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می‌ماند
زندگی، سبزترین آیه، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن‌هاست
زندگی، پنجره‌ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
زندگی، رسم پذیرایی از تقدیر است
وزن خوشبختی من، وزن رضایتمندی‌ست
زندگی، شاید شعر پدرم بود که خواند
چای مادر، که مرا گرم نمود
نان خواهر، که به ماهی‌ها داد
زندگی شاید آن لبخندی‌ست، که دریغش کردیم
زندگی زمزمه پاک حیات‌ست، میان دو سکوت
زندگی ، خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما، تنهایی‌ست
من دلم می‌خواهد
قدر این خاطره را دریابیم.




RE: ثانیه ها - hamed - ۱ فروردين ۱۳۹۱ ۰۷:۴۷ عصر

پرند عمر یک ابریشم و صد ریسمان دارد
پروین اعتصامی

[تصویر:  634507450277443750.jpg]
پرند عمر یک ابریشم و صد ریسمان دارد
ز انده تار باید کرد پود شادمانی را

یکی زین سفره نانِ‌خشک بُرد آن‌دیگری حلوا
قضا گوئی نمی‌دانست رسم میزبانی را



برگرفته از كتاب:
اعتصامي، پروين؛ ديوان پروين اعتصامي؛ چاپ چهارم؛ تهران: مؤسسه انتشارات نگاه 1387.
[تصویر:  images?q=tbn:ANd9GcSiExFTjk0CPEglzpZbV38...Picqy0DoQw]
یکسال گذشت ...
آی دنیا ...وایسا ...من میخوام ....



RE: ثانیه ها - hamed - ۱۸ فروردين ۱۳۹۱ ۰۶:۳۴ صبح

دل را همه عمر محرمی دست نداد
عطار نیشابوری
[تصویر:  page0_04.jpg]
دل را همه عمر محرمی دست نداد
دل‌خسته برفت و مرهمی دست نداد

من در همه عمر همدمی می‌جستم
عمرم شد و همدمی دمی دست نداد


سرمایه‌ی عالم درمی بیش نبود
سر دفترِ هستی عدمی بیش نبود

با هم‌نفسی گر نفسی دستم داد
زان نیز چه گویم که دمی بیش نبود



برگرفته از كتاب:
عطار، محمد بن ابراهيم؛ مختارنامه؛ تصحيح و مقدمه از محمدرضا شفيعي كدكني؛ چاپ سوم؛ تهران: سخن 1386.



RE: ثانیه ها - hamed - ۳۰ شهريور ۱۳۹۱ ۰۹:۱۸ صبح

[تصویر:  23995128534221144212.gif]
تقاص چی رو می گیری که تا اینجا کشوندیمون
کجای راهو کج رفیتم که تا اینجا رسوندیمون

اگه من جای تو بودم میون این همه دردم
یه روز از چشم این مردم تو رو پنهون نمی کردم
تو رفتی بعد تو حالم یه حالی مثل مردن بود
تو هم تنها شدی اما کجا حالت مثه من بود…

اگه دلگیری از دنیا منم مثل تو آشفتم
ولی من جای تو بودم به مردم راست می گفتم
یه دردی سوخت تو سینه ام که تو از خاطرم بردی
من اون زخمی رو خوردم که تو از حس کردنش مردی
تقاص دل کشی های یه آدم تو همین دنیاس
بذار ما رو بسوزونن جهنم تو همین دنیاس
تو رفتی بعد تو حالم یه حالی مثل مردن بود
تو هم تنها شدی اما کجا حالت مثه من بود…




RE: ثانیه ها - osaky - ۲۳ آبان ۱۳۹۱ ۰۲:۵۴ عصر

هرغروب دعایم بودی*
دردعاهایم توبودی هردم*
هرازچندی بااشکهایم وضوی وصال میگرفتم*
ونمازعشق میخواندم برای روزهای باتوبودن*
نسیم های غروبی،صورتم راخیس میکردازدردنبودنت*
آرزوهاکردم بعدهرسلام*
که روزی قلم ننویسد"دریادت نیستم"*
باش*
جواب قلم هاباتو

شاعر:خودم:-)


RE: ثانیه ها - مریم گلی - ۱۷ بهمن ۱۳۹۱ ۰۹:۱۲ صبح

در راه رسیدن به تو گیرم که بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیرم که بمیرم

یک قطره آبم که در اندیشه دریا
افتادم و باید بپذیرم که بمیرم

یا چشم بپوش از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم

این کوزه ترک خورد! چه جای نگرانی است
من ساخته از خاک کویرم که بمیرم

خاموش مکن آتش افروخته ام را
بگذار بمیرم که بمیرم که بمیرم



RE: ثانیه ها - hamed - ۱۷ اسفند ۱۳۹۱ ۱۰:۵۲ صبح

بهار، بهار است
و بر سرِ سبز كردن شاخه‌ها نيست
برف، برف است
هواى شكستن شاخه‌هاى درخت را ندارد
برگ را، به تمنا
نمی‌شود از ريزش باز داشت
با فصل‌هاى سال همسفر شو
سقفى دارد بهار
كف يخبندان‌ها ناپديد است.

(شمس لنگرودی - ملاح خیابان‌ها)



RE: ثانیه ها - hamed - ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۲ ۰۸:۳۵ صبح

گریه هم این بار آرامم نکرد
گریه کردم گریه هم این بار آرامم نکرد
هرچه کردم هر چه آه انگار آرامم نکرد

روستا از چشمِ من افتاد، دیگر مثلِ قبل
گرمی آغوش شالیزار آرامم نکرد

بی‌تو خشکیدند پاهایم کسی راهم نبرد
دردِ دل با سایه‌ی دیوار آرامم نکرد

خواستم دیگر فراموشت کنم اما نشد
خواستم اما نشد، این کار آرامم نکرد

سوختم آن‌گونه در تب، آه از مادر بپرس
دستمال تب‌بر نم‌دار آرامم نکرد

ذوق شعرم را کجا بردی؟ که بعد از رفتنت
عشق و شعر و دفتر و خودکار آرامم نکرد



RE: ثانیه ها - nilforoosh - ۲۸ خرداد ۱۳۹۲ ۰۲:۲۳ عصر

Rose یا عـــــــــلی گو تا بینی گوهـــــری
من بگفتــــــم یافتــــم انگشتـــــری
تا بدست شـــــد این بوالعــــــجب
بندآمد هرچه درکـــــــــام بودواعجب
یا علی شد بی واسطه اندر دهان
غیــر او شد ناشناس در قلب و جان
یک قدم شو با عـــلی تو هم قدم
میـــشوی با من همیشه هم قسم
وجه الله است این عــــلی یاد دار
نور در تاریکی است این علی یاد دار
از زبان غیـــب گویم با تو ای جوان
رازها که محبوس بودست یک دو آن
راز بگشا ای علی مرتــضی بارها
آن رازها که در سینه داشتی سالها
بغض بود در گلـــــــویم ناگـــــــزیر
حال میگویم لــــیک تـــــو می پذیـــر
آن شراب و آن بهشت و آن سریر
جز مثلهایی بهر آشنــــایی مگـــــیر
دیدن و گفتـــــار و صحبت با علی
باشد آن نادیده جنت یا ولــــــــــــی Rose


RE: ثانیه ها - hamed - ۱۱ تير ۱۳۹۲ ۰۸:۵۳ صبح

خسته ام مثل نخوابيدن ماه
زير اصرار غروب
مانده ام چشم به راه
خسته ام از خودم و قصه ي بيداري و خواب
يا به قول سهراب
روشني من گل آب
سهم من صفحه ي تا خورده اي از دفتر توست
باز خواهم شد
بازي روز نخست