تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید
آدینه های بی قراری - نسخه قابل چاپ

+- تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید (http://forum.ghorany.com)
+-- انجمن: عصمت و طهارت (/forum-30.html)
+--- انجمن: مهدویت (/forum-27.html)
+--- موضوع: آدینه های بی قراری (/thread-1328.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12


RE: شعر - مشکات - ۱۵ خرداد ۱۳۸۹ ۱۱:۵۹ صبح

جمعه باز آمد و رفت
و در آن هیچ خبر یافت نشد
وکسی لب نگشود خبر از آمدن یار نداد
جمعه ها می آید و به آسانی آب خوردن
از گلوگاه زمان می گذرند
وهنوز هم که هنوز است
مهدی فاطمه را منتظران
منتظرند...



RE: شعر - یوسف زهرا - ۱۵ خرداد ۱۳۸۹ ۰۹:۰۹ عصر

سلام.

هیچ کس حلال مشکلا ت ما نمیشود.

هیچ کس گره گشای ما نمیشود.

هیچ کس عدالت علی نمیشود.

هیچ کس صداقت نبی نمیشود.

هیچ کس کرامت رضا نمیشود.

هیچ کس نور دل عسگری نمیشود.

هیچ کس مهدی ِفاطمه نمیشود.

هیچ کس حجتِ خدا نمیشود.

هیچ کس یگانۀ عالم نمیشود.

هیچ کس صدای حق گوی مرتضی نمیشود.

هیچ کس آرزوی ما و تمام انبیاء نمیشود.

هیچ کس امید دل غمزده ما نمیشود.

هیچ کس خلیفۀ خدا نمیشود.

هیچ کس امام ما نمیشود.

هیچ کس مهربان چو او نمیشود.

هیچ کس قطبِ عالم امکان نمیشود.

هیچ کس نور الهی نمیشود.

هیچ کس ستارۀ رخشان نمیشود.

هیچ کس خورشید درخشان نمیشود.

هیچ کس یاور یتیمان نمیشود.

هیچ کس چو او قاری قرآن نمیشود.

مهدی بیا ... مهدی بیا

مهدی بیا... مهدی بیا

که هیچ کس صاحب الزمان (عج) نمیشود.

ما به غیر تو دل نبسته ایم.

ما به غیر تو امّید نبسته ایم.

ما بیچارگان، به وادی غفلت نشسته ایم.

ما بی معرفت به تو ...

ما بی حضور تو...

ما بی نشانه ای ز تو...

ما خفتگان بی خبر ز تو...

ما درماندگان چشم به راه تو...

ما بی فروغ نور تو...

نشسته ایم...

به انتظار تو

التماس دعا


RE: شعر - مشکات - ۲۱ خرداد ۱۳۸۹ ۰۹:۴۵ صبح

عطربارون (حس غریب2)

نمی دونم از کدوم ستاره می بینی منو

چشماتو می بندی و دوباره می بینی منو

پربغض جمعه های ناگزیر و بی صدام

خیلی خستم،باورم کن، دنیا زندون برام

توی کوره راه چشمام عطربارون بوی سیبی

واسه عاشقونه موندن تو همون حس غریبی

تو همون حس غریبی که همیشه با منی

تو بهونه هرعاشق واسه زنده موندنی

می دونم هنوز اسیرم تو حصار لحظه ها

کاش می شد با یه اشاره تو آزاد می شدم

با توام که گفته بودی غصه هام تموم می شن

پس کجایی که بیایی منو بگیری از خودم

منو بگیری از خودم


ناجی ترانه ها منو به واژه ها ببخش

این حقیر و به سخاوت شب و دعا ببخش




RE: شعر - ذوالقرنین - ۲۱ خرداد ۱۳۸۹ ۰۴:۳۲ عصر

می دانی حالا چندمین روز تقویم ورق می خورد که تو از دلم رد نمی شوی ؟

به کدام صفحه نذر کنم ؟ به کدام روز دخیل ؟

به کدام ضریح بی حضور ؟

کی می آیی از دور دست انتظار ... ؟؟؟

به انتظار تو ، تصویر این دفتر خالی تا چند ورق ، تا چند ورق

خواهد خورد ؟

اللهم عجل لولیک الفرج ...


RE: شعر - یوسف زهرا - ۳۰ تير ۱۳۸۹ ۰۱:۵۳ عصر

سلام.

مثل برگي که مي رود روزي از حضور درخت مي ترسم
از عبور دقيقه ها امشب در نبود تو سخت مي ترسم

از غم و درد و سوز آه تو از سقوط من از نگاه تو
مثل افسانه اي که مي ترسد از سياهي بخت مي ترسم

زير باران گلايه مي کردم از خودم از برادرم آقا
از هماني که بعد از اين قصه دل به غير تو بست مي ترسم

" وقت داري دعاي ندبه ؟ فعلا نه، درس دارم مگر نمي بيني "
از خيالي که در شب غيبت مي شود تخت تخت مي ترسم

التماس دعا


RE: شعر - یوسف زهرا - ۷ مرداد ۱۳۸۹ ۱۰:۵۶ صبح

سلام.

هزار سال گذشت و غریب بود هنوز

مسافری که به ظاهر حبیب بود هنوز

کسی که بعد گذشت از هزار طوفان هم

میان سینه او یک لهیب بود هنوز

مسافر اسب خودش را به شهر آورد و

نگاه کرد .. جهان پر فریب بود هنوز

و مستجاب نمی شد دعا .. دعای فرج

اگر چه حضرت باری مجیب بود هنوز

ولی شفای مریضان و زایمان زنان

دلیل اصلی امن یجیب بود هنوز

به دستهای تمام جهان نگاه انداخت

قنوت ؟ نه .. همگی توی جیب بود هنوز

گل محمدی از باغ منقرض شده بود

و توی باغ کلاغ، عندلیب بود هنوز

و شاعران که به ظاهر پیمبر قومند

زبورشان پُر ِ حوا و سیب بود هنوز

ظهور قصه شده مثل کشتن عیسی

مسیح شیعه به روی صلیب بود هنوز

برای یک عده، جمکران مزار شده ست

و زنده خواندن مهدی عجیب بود هنوز

مسافر اسب خودش را ز شهر برگرداند

میان شهر زورو بی رقیب بود هنوز

و شهر پشت سرش گفت که : ظهور نکن !

کمی به فکر جهان باش! جمعه تعطیل است..

التماس دعا


RE: شعر - مشکات - ۷ مرداد ۱۳۸۹ ۱۱:۵۰ صبح

سلام.
ممنون، خیلی زیبا بود. واقعا هر جملش یه تلنگره، کاش یه خورده بهمون بربخوره.

اگر چه حضرت باری مجیب بود هنوز
ولی شفای مریضان و زایمان زنان
دلیل اصلی امن یجیب بود هنوز

و زنده خواندن مهدی عجیب بود هنوز


RE: شعر - مشکات - ۱۴ مرداد ۱۳۸۹ ۰۴:۳۱ عصر

صدای آمدنت را به گوش ما برسان

زمان غیبت خود را به انتها برسان

نگاه نافذ خود را بر این گدا انداز

برای درد نهفته کمی دوا برسان

اگرچه بهر ظهورت نکرده ام کاری

بیا و بر لب ما فرصت دعا برسان

به صبح جمعه موعود زائرم فرما

به خاکبوسی روز فرج مرا برسان

برای روز ظهور تو کعبه پا برجاست

بیا سرور دوباره بر آن بنا برسان

کنار تربت زهرا به وقت نافله ات

دعای خویش به یاری این گدا برسان

نوشته ام به وصیت اگر میسر شد

بیا و مرده ما را به کربلا برسان


RE: شعر - اسمون - ۱۷ مرداد ۱۳۸۹ ۰۷:۵۷ عصر

عمریست که از حضور او جاماندیم

در غربت سرد خویش تنها ماندیم

اومنتظر است تا که ما برگردیم

ماییم که در غیبت کبری ماندییم.Angel[/size]


RE: شعر - مشکات - ۱۲ شهريور ۱۳۸۹ ۰۱:۳۳ عصر

دردهاراطبیب یعنی تو
ذکر امن یجیب یعنی تو

ساکنان دیار غربت را
آشنای غریب یعنی تو

بر ستمدیدگان این عالم
سر فتح غریب یعنی تو

بهر غمنامه در و دیوار
آخرین غم نصیب یعنی تو

آن که دارد به دل زداغ حسین
ناله هایی عجیب یعنی تو

ای به قربان وتر نافله ات
شفع یوم الحسیب یعنی تو

گرچه مرد عمل نبودم لیک
منتظر را حبیب یعنی تو