تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید
آدینه های بی قراری - نسخه قابل چاپ

+- تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید (http://forum.ghorany.com)
+-- انجمن: عصمت و طهارت (/forum-30.html)
+--- انجمن: مهدویت (/forum-27.html)
+--- موضوع: آدینه های بی قراری (/thread-1328.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12


RE: شعر - مشکات - ۳ ارديبهشت ۱۳۸۹ ۰۸:۱۴ صبح

گلایه‎ام ز دلی هست كه بی تو مضطر نیست
دو چشم بی هنری كه بدون تو، تَر نیست
گلایه‎ام ز زبانی كه بی حیا گشته
و گوش‎ها كه برای گناه‎ها كَر نیست
گلایه‎ام ز محبین مدعی چو من است
كه با زیادی ما، غربت تو كمتر نیست!

هزار داد زدیم ادعای حب تو را
به پیش تیغ ولی یك خبر ز حنجر نیست
همیشه بانگ بلا، هر زمان چو كرب و بلا
و اقتدای جوانی‎مان به اكبر نیست
عجیب نیست چرا پشت پرده‎ای آقا
ز دشمنان چه بنالی چو دوست یاور نیست

اگر كه غیبتتان گشته است طولانی
گلایه‎ام ز دلی هست كه بی تو مضطر نیست

اَللهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج



RE: شعر - کبوتر حرم - ۳ ارديبهشت ۱۳۸۹ ۰۱:۴۰ عصر

دارد زمان آمدنت دیر می شود آقا
دارد جوان سینه زنت پیر می شود
تاثیر گریه های غریبانه ی شماست
دنیا غروب جمعه چه دلگیر می شود

=====================

ای کاش که مشمول دعایش باشیم
در ذکر قنوت و سجده یادش باشیم
آدینه به هر طلوع صبح و سحرش
چون منتظران چشم به راهش باشیم

=====================

خدا کند که مرا با خدا کنی آقا
ز قید و بند معاصی رها کنی آقا
دعای ما به در بسته می خورد ای کاش
خودت برای ظهورت دعا کنی آقا


[تصویر:  4poqk1t.jpg]

وقتی بنای خلقت مـــا را گذاشـــتند *****نـوری به حجــم تیره دنـــیا گذاشـتند
روح مرا به خاطر روح تو خلق کرده اند *****نام مرا به عشق تو فاطمه گذاشتند



RE: شعر - یوسف زهرا - ۳ ارديبهشت ۱۳۸۹ ۰۵:۴۰ عصر

سلام.

قلم شد مشـت و جوهر آب دیده به لوح سینـه هجـران کشیـــده

نوشتـم نامــــه ای با آه و زاری برای مـه وشـــی زیبانـــگاری

بنـــام آنکه مهرت در دلم ریخت همو که عشـق تو با جانم آمیخت

سـلام ای دلبــرم ای نازنینــم ســلام ای تاج سر ای مه جبینم

ســلام ای سرو قد ای گلعذارم خبـــر خواهی اگر از حـال زارم

مــلالی نیست جــز درد جدایی کجایــی ای گل نـازم کجایی ؟

نه پنهانــی که پیـدایت نمایـم نـه پیدایــی تماشایت نمایــم

همه سوزم همه سوزم همه سوز به عشقــت ای عزیز عالم افروز

دو چشمم بی رخـت نوری ندارد دل مـن طاقـت دوری نـــدارد

بیـــا از دوریـت آن روزه دارم که بـــر الله اکبــر گوش دارم

دلـم دکان عشق و احتیاج است بیا ای مشتـری جانم حراج است

تو که هفت آسمان را قبله گاهی بهــایش را بــده نیمه نگاهـی

غلط گفتــم خطا رفتــم ببخشا جسورانـه نمــودم نامــه انشاء

تو آن می کن که بر آن میل داری که در هستی تو صاحب اختیاری

کجـا با مــن نگارا کـــار داری تو شاهــی از گدایـی عار داری

ز دل غم نامــه خود تا نوشتــم ببستــم روی آن خوانا نوشتـم

فرستنــده : زمیـن ظلم و باطل ز شهــر آینــه از کشــور دل

خیابـان جنــون بازار غــربت کنــار سـوز نبش دار غــربت

پلاک بـی کسـی از کوچـه درد غریب و خسته و تنها و شبگرد

ولی گیرنده : در صحرای غیبت میــان خیمه عشــق و محبت

رسد نامه به دست شـاه و مولا عزیــتز فاطمه مهـــدی زهرا

سحـر برد و دلــم غرق نوا بود که آن نامه رسان باد صبــا بود

به دستش بوسه دادم گفتمش زار جـواب نامـــه ام را زود بــازآر



یه شعر زیبا وپرمعنا هست،اگر این شعر را نشنیدید،شاید یکم سخت باشه خوندنش،سبک خاصی داره،اگر کسی خواست براش صوتی این شعر را می فرستم.

التماس دعا



RE: شعر - مشکات - ۱۰ ارديبهشت ۱۳۸۹ ۰۳:۵۴ عصر

سخت است ولی مولا خوب است نمی آیی
دلتنگ توام، اما خوب است نمی آیی

یک کوفه جفا و غم ، یک شام پر از محنت
آیی تو ، شوی تنها، خوب است نمی آیی

یک جمعه فقط ندبه ، یک هفته فراموشی
بود تو شود رویا، خوب است نمی آیی

یک نیمه شعبان را در ذکر تو می مانیم
فرداش روی از یاد، خوب است نمی آیی

لاف غم عشق تو ، ذکر همه مردم
بنگر به دل آنها ، خوب است نمی آیی


با این همه درد و غم میسوزی و میسازی
ای منتقم زهرا(س) خوب است نمی آیی



RE: شعر - یوسف زهرا - ۱۱ ارديبهشت ۱۳۸۹ ۰۵:۱۰ عصر

سلام.

من گريه می ريزم به پای جاده ات، تا

آئينه کاری کرده باشم مقدمت را
.................................

اوّل ضمير غائب مفرد کجائی؟

ای پاسخ آدينه های پر معمّا
.................................

بی تو سروديم آنچه بايد می سروديم

يعنی در آورديم بابای غزل را
.................................

حتمی بی چون و چرا برگرد شاید

راحت شويم از دست اما و اگرها
.................................

آب و هوای خيمه ی سبزت چگونه است؟

اينجا گهی سرد است و گاهی نيست گرما
.................................

بهر ظهور امروز هم روز بدی نيست

ای تکسوار جاده های رو به فردا
.................................

آقا، صدای پای سبز مرکب توست

تنها جواب اينهمه "می آيد آيا؟"
.................................

يک جمعه مي بيند نگاه شرقی ِ من

خورشيد پيدا می شود از غرب دنيا
.................................

آقا نماز جمعه ی اين هفته با تو

پای برهنه آمدن تا کوفه با ما


RE: شعر - مشکات - ۲۴ ارديبهشت ۱۳۸۹ ۱۱:۲۸ صبح

به انتظار و امیدی نشسته ام که بیائی

بیائی و گره از کار بسته ام بگشائی

دلم گرفته ازین جمعه های خلوت و غمگین

دلم گرفته ازین لحظه های تلخ جدائی

غبار آمدنت را ندید قطره ی اشکی

اشاره ای به ظهورت نکرد دست دعائی


اللهم عجل لولیک الفرج



RE: شعر - مشکات - ۳۰ ارديبهشت ۱۳۸۹ ۰۳:۵۴ عصر

امير بی قرينه کی می آيی؟

سحرخيز مدينه کی می آيی؟

عزيزم، مادرت چشم انتظاره ...

شفای زخم سينه کی می آيی؟

گل زهرا فدای رنگ و بويت...

به قربان پر شال عزايت...

الهی من نباشم تا ببينم...

که می لرزه ز گريه شونه هايت

دعايم کن، دعايم، هر کجايی

مگر از آه تو گردم خدايی

گنه من کردم، استغفار از توست!!!!

من از تو غافلم تو ياد مايی!!!!

بيا يابن الحسن دردم دوا کن

مرا با ديدنت حاجت روا کن...



RE: شعر - ذوالقرنین - ۳۱ ارديبهشت ۱۳۸۹ ۱۰:۴۵ صبح

نقش در هم شکسته ام ، آقا ؛ تار و پودی گسسته ام ، آقا

کاش می شد دوباره بگشایی ؛ گره از کار بسته ام ، آقا

و بخوانی مرا به روضه ی خود ؛ که ز ره مانده خسته ام ، آقا

گر چه مشتاق اوج پروازم ؛ کفتری پر شکسته ام ، آقا

آهوی زخمی گرفتاری ؛ صید در خون نشسته ام ، آقا

تو بخوان تا دوباره باز آید ؛ روزگار خسته ام ، آقا

در تمنای گوشه چشمی ؛ به امیدت نشسته ام ، آقا

" محمد باقر دهقان زاده "

کاش اون جمعه معروف امروز باشه - اللهم عجل لولیک الفرج


RE: شعر - یوسف زهرا - ۷ خرداد ۱۳۸۹ ۰۶:۲۲ عصر

سلام.

گفتم شبی به مهدي اذن نگاه خواهم
گفتا که من هم از تو ترک گناه خواهم

گفتم شبی به مهدی بردی دلم ز دستم
من منتظر به راهت شب تا سحرنشستم

گفتا چه کار بهتر از انتظار جانان
من راه وصل خود را بر روی کس نبستم

گفتا حجاب وصلت باشد هوای نفست
گر نفس را شکستی دستت رسد به دستم

گفتم ببخش جرمم ای رحمت الهی
شرمندهء تو بودم شرمنده تو هستم

گفتا هزار بارت جرم و گناه دیدم
پرونده تو ديدم چشمان خود ببستم


RE: شعر - مشکات - ۱۳ خرداد ۱۳۸۹ ۰۹:۴۳ عصر

بیا ای گل نرگس

بیا! که شیشه دل‌ها زِ غم شکسته کنون
شفق، دو دستِ فلق را، زِ پشت، بسته کنون

به بندِ سردِ زمستان، بهار، زنجیر است
بیا که فرصتِ فردا به آمدن، دیر است

شبانِ برفیِ قطب اَرچه سرد و تاریک است،
امید دار به دل، کان سپیده نزدیک است

امان ازین دلِ بی‌تاب و بُغضِ تنهایی
چه می‌شود ز افق‌هایِ دور بازآیی؟

تمامِ دل‌خوشی‌ام در خزان، گُلِ قالی‌ست
و جایت ای گلِ نرگس درین خزان خالی‌ست

دو چشمِ منتظر امّا، غریب می‌دهمت
قسم به پاکی «امّن یُجیب» می‌دهَمَت!

به کوچه، دست جفا، دردناکیِ سیلی
به میخ و آتش و پهلو، به صورتِ نیلی

به صبح و سجده، به محراب، تیغ و خون و به سر
به جامِ زَهر، به تشت و به پاره‌پاره جگر

به سر، به نیزه، به قرآن، لبانِ تشنه، به خون
سه شعبه تیر و گلو، اوجِ خشم کین و جنون

به دست‌هایِ بریده، به جُرمِ مشکی آب
به زلف‌هایِ پریشانِ دختری بی‌تاب

به اشک‌هایِ یتیمان، به ناله‌های نزار
به کربلا که هر آیینه می‌شود تکرار

بیا که بر دل انسان، قرار می‌آید
و با تو ـ ای گل نرگس! ـ بهار می‌آید

سجّاد کتابی