تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید
شاعرانه با خدا - نسخه قابل چاپ

+- تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید (http://forum.ghorany.com)
+-- انجمن: فرهنگی و هنری (/forum-1.html)
+--- انجمن: شعر (/forum-10.html)
+--- موضوع: شاعرانه با خدا (/thread-1164.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6


RE: نیایش - آشنای غریب - ۲۹ تير ۱۳۹۳ ۰۱:۳۹ عصر

یا رب ز گناه زشت خود منفعلم *** وز فعل بد و خوى بد خود خجلم


فیضى بدلم ز عالم غیب رسان *** تا محو شود خیال باطل ز دلم


اى زلف مسلست بلاى دل من *** اى لعل لبت گره گشاى دل من


من دل بتو داده ام براى دل تو *** تو دل بكسى مده براى دل من


جانم بلب از لعل خموش تو رسید *** از لعل خموش لب نوش تو رسید


گوش تو شنیده ام كه دردى دارد *** درد دل من مگر بگوش تو رسید


افعال بدم ز خلق پنهان مى كن *** دشوار جهان بر دلم آسان مى كن


امروز خوشم بدار و فردا با من *** آنچه ز كرم تو مى سزد آن مى كن


یارب بگشا گره ز كار من زار *** رحمى ، كه زخلق عاجزم در همه كار


جز درگه تو كى بودم درگاهى ؟ *** محروم از این در نكنم یا غفار


گر من گنه جمله جهان كردستم *** عفو تو امید است كه گیرد دستم


گفتى كه بروز عجز دستت گیرم *** عاجزتر از این مخواه كاكنون هستم


دارم گنهى زقطره باران بیش *** از شرم گنه فكنده ام سر در پیش


آواز آمد كه غم مخوراى درویش *** تو در خور كنى و ما در خور خویش


اى جمله بى كسان عالم را كس *** یك جو كرمت تمام عالم را بس


من كسم و تو بى كسان را یارى *** یا رب تو بفریاد من بیكس رس


رباعیات مناجات از ابوسعید ابوالخیر



RE: نیایش - آشنای غریب - ۱ مرداد ۱۳۹۳ ۱۱:۴۱ صبح



باده بیار ساقیا تا که به می وضو کنم

مست خدا شوم نخست پس به نماز رو کنم


کوزه گران چو عاقبت از سر من سبو کنند

بهر شراب عشق حق خود سر خود سبو کنم


بویی از آن شراب اگر وقت نماز بشنوم

رو چو به قبله آورم عطر بهشت بو کنم


چیست بهشت و عطر آن بوی خدا رسد ازآن

مست خدای چون شوم کارخدا نکو کنم


گر نرسد به جام دست یا به سبو رسد شکست

باده ز خم بدم کشم در دهن و گلو کنم


باده بود چو جان مرا گر نرسد روان مرا

غوطه زنم درون خم تن بروان فرو کنم


سر چو ز می تهی شود نیست بجز کدوی خشک

من به یکی کدوی می چاره این کدو کنم


گر نکشم شراب او پس به چه خوشدلی زیم

گر نکنم حدیث او پس به چه گفتگو کنم


کفتر مست او منم بر سر دست او منم

زان به نشاط بیخودی بقو بقو بقو کنم


در ازلم شراب داد جام الست ناب داد

باز کشم از آن شراب مستی کهنه نو کنم


گر ز طبیب عاشقان مرهم لطفی آیدم

زخم هزارساله را در نفسی رفو کنم


سر نکشم زهمرهان پا بکشم زگمرهان

پشت کنم به دشمنان جانب دوست رو کنم


چند به هرجهت دَوَم سخره این و آن شوم

سوی حبیب خود روم رو بروی او کنم


بس که مرا ز خویش راند بس که به سینه ریش ماند

فیض بیا زقهر او روی به لطف او کنم



ملا محسن فیض کاشانی








RE: نیایش - آشنای غریب - ۴ مرداد ۱۳۹۳ ۰۶:۰۰ عصر

در خرابات مغان نور خدا می‌بینم
این عجب بین که چه نوری ز کجا می‌بینم

جلوه بر من مفروش ای ملک الحاج که تو
خانه می‌بینی و من خانه خدا می‌بینم

خواهم از زلف بتان نافه گشایی کردن
فکر دور است همانا که خطا می‌بینم

سوز دل اشک روان آه سحر ناله شب
این همه از نظر لطف شما می‌بینم

هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چه‌ها می‌بینم

کس ندیده‌ست ز مشک ختن و نافه چین
آن چه من هر سحر از باد صبا می‌بینم

دوستان عیب نظربازی حافظ مکنید
که من او را ز محبان شما می‌بینم

در خودم نگاهی کردم جسم را دیدم و لذات را و باز نگاه کردم روح را دیدم. منشا جسم و لذات را دانستم ، اما منشا روح را نه. تا اینکه عشق را فهمیدم . و آن زمان بود که او را فهمیدم و دانستم عالم عشق بازی خدا با خودش است و من و تو در اینجا کاری نداریم
جز در حلقه زلف او بپیچیم و راه رویم در جاده زیبایی.

من و تو در میان کاری نداریم

به جز بیهوده پنداری نداریم

خمش کاین قصه پایانی ندارد

بیان او زباندانی ندارد

همان بهتر که ما در عشق پیچیم

که بی این گفتگو هیچیم و هیچیم

و باید گشت با کنجکاوی تا به اصل هر چیزی دست یافت و به دانایی برسیم آنگاه
آنقدر با زیبایی الفت گیریم که نه تنها گفتن و خواندن و دیدن و شنیدن بلکه حتی نفسهایمان نیز زیبا باشد. آنگاه کتاب دین را خواهیم خواند تا نیکویی و خوبی و اخلاق را کسب کنبم و آن زمان خواهد بود که درهای آسمان یکی یکی باز شود تا اینکه وارد باغی شویم که جواب هر سوال در آنجاست


اي لقاي تو جواب هر سوال
مشکل از تو حل شود بي قيل و قال
ترجمان هر چه ما را در دل است
دست گير هر كه پايش در گل است.

و آن روز خواهی دانست که پرسیدن چرا گناه هست و در آخر تسلیم خواهی شد تسلیم عشقش و مصلحتش و روزی خواهد رسید که خواهی دانست که چقدر او عاشقت بود و هست و خواهد بود. و وقتی به آنجا رسیدی که گقتی اناالحق مرا نیز دریاب

انا الحق کشف اسرار است مطلق
, جز از حق کیست تا گوید انا الحق
نوشته شده توسط سکوت



RE: نیایش - آشنای غریب - ۶ مرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۲۴ صبح

سوختی جانم چه می‌سازی مرا *** بر سر افتادم چه می‌تازی مرا


در رهت افتاده‌ام بر بوی آنک *** بوک بر گیری و بنوازی مرا


لیک می‌ترسم که هرگز تا ابد *** بر نخیزم گر بیندازی مرا


بندهٔ بیچاره گر می‌بایدت * ** آمدم تا چاره‌ای سازی مرا


چون شدم پروانهٔ شمع رخت * ** همچو شمعی چند بگدازی مرا


گرچه با جان نیست بازی درپذیر * ** همچو پروانه به جانبازی مرا


تو تمامی من نمی‌خواهم وجود * ** وین نمی‌باید به انبازی مرا


سر چو شمعم بازبر یکبارگی * ** تا کی از ننگ سرافرازی مرا


دوش وصلت نیم شب در خواب خوش * ** کرد هم خلوت به دمسازی مرا


تا که بر هم زد وصالت غمزه‌ای * ** کرد صبح آغاز غمازی مرا


چو ز تو آواز می‌ندهد فرید * ** تا دهی قرب هم آوازی مرا


عطار نیشابوری


RE: نیایش - نسرین - ۱۲ مرداد ۱۳۹۳ ۱۲:۵۵ صبح

این شعر را از زبان یوسف پیامبر سروده ام
مناجات یوسف با خدا


یوسفم یک دیده بر چاهم نما
بر فلک بر و مرا ماهم نما


من به پای خود نرفتم سوی چاه
تو به دست خود بر افلاکم نما


از زمین این حسودان دور کن
برسریر عشق بر، شاهم نما


این حریفان را ز درگاهم بران
جز یکی رام و زلیخاهم نما


تا گشایم من گره از خواب ها
دست بسته سوی زندانم نما


بوی رختم ، سوی یعقوبم ببر
توتیای چشم کنعانم نما


دیده روشن چو آید سوی من
برسر پایش ببر خاکم نما


نور وحیت را نگیر از سینه ام
روشن و بیضا عقبایم نما


بالهایم را چو آری از بهشت
بر فراز عرش مهمانم نما



خدا کند همه ما عاقبت بخیر شویم


RE: نیایش - آشنای غریب - ۱۶ مهر ۱۳۹۳ ۱۰:۰۸ صبح

ای بنده بیا

ای بنده بیا ساکن میخانه ما باش
ما شمعِ تو گردیم و تو پروانه ما باش

تا چند خوری باده ز پیمانه اغیار
پیمان بشکن ، طالب پیمانه ما باش

از عشق مجازی نشود کامِ تو حاصل
از عشق بتان بگذر و دیوانه ما باش

بیگانه شو از دیده که نادیده بـبـینی
بیزار تو از دیده بیگانه ما باش

باز است درِ رحمت ما رحم به خود کن
در دام نیفتاده بیا دانه ما باش

این کهنه خرابات چرا می کنی آباد؟
بگذر تو ز آبادی و ویرانه ما باش

یک عمر شدی خانه به دوش هوس و آز
یک ماه بیا معتکف خانه ما باش

هر در که زدی دستِ رد آمد به جوابت
پس منتظر پاسخ جانانه ما باش

ژولیده مشو ریزه خورِ سفره اغیار
مهمانِ منی ، بر سر پیمانه ما باش

منبع : وبلاگ عطر خدا*** شاعر : ژولیده نیشابوری



[font=tahoma][/font]



RE: نیایش - vahidvm - ۱۶ مهر ۱۳۹۳ ۱۱:۵۸ صبح

آمین یا رب العالمین


RE: نیایش - آشنای غریب - ۲۴ آذر ۱۳۹۳ ۱۰:۱۵ صبح

اگر من با تو بد بودم تو را دعوت نمی کردم
گشودم در که بر گردی ببینی لطف بسیارم


تو مهمان عزیزی بر من و من میزبان تو
چگونه میهمان نومید برگردد ز دربارم


زبستر نیمه شب برخیز و اشکی ریز بر دامن
که با اشک شبت خاموش گردد شعله نارم


تو آن عبدی که در گرداب جرم و معصیت غرقی
من آن ربم که باشد دمبدم لطف و کرم کارم


بجز نومیدی از عفوم ببخشم هر گناهی را
امید آور امید آور که من از یاس بیزارم


عذاب و عفو باشد هر دو تحت اختیار من
توان سوزانمت اما به بخشیدن سزاوارم


تو دائم غافل و من آنی از تو نیستم غافل
تو خواب و من زلطف و مرحمت پیوسته بیدارم


به بازار محبت اشک باشد بهترین کالا
که هر یک قطره را با یک یم رحمت خریدارم


اگر فردا بپرسند از تو ای میثم چه آوردی
بگو دستم تهی اما محّب آل اطهارم


RE: نیایش - hamed - ۴ دي ۱۳۹۳ ۰۸:۳۲ صبح

از کفر من تا دین تو ، راهی به جز تردید نیست !


دلخوش به فانوسم مکن ، اینجا مگر خورشید نیست ؟...


با حس ویرانی بیا ... تا بشکند دیوار من


چیزی نگفتن بهتر از تکرار طوطی وار من


بی جستجو ایمان ما از جنس عادت می شود


حتی عبادت بی عمل وهم سعادت می شود


با عشق آنسوی خطر ، جایی برای ترس نیست


در انتهای موعظه ... دیگر مجال درس نیست


کافر اگر عاشق شود بی پرده مومن می شود


چیزی شبیه معجزه ... با عشق ممکن می شود


مولانا



RE: با خدا - آشنای غریب - ۷ دي ۱۳۹۳ ۰۳:۵۷ عصر

 عالم ز برایت آفریدم، گله کردی


 از روح خودم در تو دمیدم، گله کردی


 گفتم که ملائک همه سرباز تو باشند


صد ناز بکردی و خریدم،گله کردی


 جان و دل و فطرتی فراتر ز تصور


 از هرچه که نعمت به تو دادم، گله کردی


 گفتم که سپاس من بگو تا به تو بخشم


 بر بخشش بی منت من هم گله کردی


 با این که گنه کاری و فسق تو عیان است


 خواهان توأم، تویی که از من گله کردی


 هر روز گنه کردی و نادیده گرفتم


 با اینکه خطای تو ندیدم، گله کردی


 صد بار تو را مونس جانم طلبیدم


 از صحبت با مونس جانت، گله کردی


 رغبت به سخن گفتن با یار نکردی


 با این که نماز تو خریدم، گله کردی


 بس نیست دیگر بندگی و طاعت شیطان؟؟


 بس نیست دگر هرچه که از ما گله کردی؟؟!


 از عالم و آدم گله کردی و شکایت


 خود باز خریدم گله ات را، گله کردی