تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید
شاعرانه با خدا - نسخه قابل چاپ

+- تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید (http://forum.ghorany.com)
+-- انجمن: فرهنگی و هنری (/forum-1.html)
+--- انجمن: شعر (/forum-10.html)
+--- موضوع: شاعرانه با خدا (/thread-1164.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6


RE: شعری زیبا در مورد خدا.... - آشنای غریب - ۳۱ تير ۱۳۹۲ ۱۱:۴۱ صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

خوشا دردی که درمانش تو باشی
خوشا راهی که پایانش تو باشی

خوشا چشمی که رخسار تو بیند
خوشا ملکی که سلطانش تو باشی

خوشا آن دل که دلدارش تو گردی
خوشا جانی که جانانش تو باشی


خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی

چه خوش باشد دل امیدواری
که امید دل و جانش تو باشی

همه شادی و عشرت باشد، ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی


گل و گلزار خوش آید کسی را
که گلزار و گلستانش تو باشی

چه باک آید ز کس؟ آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشی

مپرس از کفر و ایمان بی‌دلی را
که هم کفر و هم ایمانش تو باشی

مشو پنهان از آن عاشق که پیوست
همه پیدا و پنهانش تو باشی

برای آن به ترک جان بگوید
دل بیچاره، تا جانش تو باشی

«عراقی» طالب درد است دایم
به بوی آنکه درمانش تو باشی


فخرالدین عراقی



RE: نیایش - hamed - ۹ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۲۶ صبح

خدای خوب من

با اینکه من بنده بدی هستم
با اینکه زیاد قُر میزنم
ولی مهربانم
عزیزم
تو را سپاس می گویم

که به من توفیق دادی روزه بگیرم

خوشحالم که مریض نیستم
و بهانه ای ندارم برای انکه در ضیافت تو
شرکت نکنم
میدانم
و تو نیز بهتر از من میدانی

بین خودمون بمونه ....

ارادتمندRose


RE: شعری زیبا در مورد خدا.... - Mohammad23 - ۳۰ مرداد ۱۳۹۲ ۱۱:۵۶ صبح

حضـرت دوسـت

آنكه خوانمش نيست بجز حضرت دوست
دنيا به جمــــال حضــرت دوست نكوست
گــر شــود جــداي استخوانـــم از پوسـت
گر خاك شــوم ذره شــوم جلـــوه اوسـت


گفتم عاشقی چیست ، بگو، معنا کن
گفتی ره کــوی دوســت را پیدا کن
گفتم ز رمــوز حـــق دلــم شیدا کن
گفتی کــه بخـود آی و دلت بینـا کن


دل خاکِ ره کــوی تو ای هستی دل
ای ساقی ، ساغـر ، باده ، مستی دل
من خاک نشینــم و تو افلاک نشیـــن
درکِ تو بمانـــــد به زبردستـــی دل


با چشـم دلم تو را نظـر دوختمی
در محضر تـو حقیقـت آموختمی
از شمـع وجــود تو برافروختمی
پروازکنان رقص کنان سوختمی


گفتم هوس عشـق تو دارم شب و روز
گفتـی کـه ز پروانــه دلان رقص آموز
گفتم تب عشق توست گرمـــای تمــوز
گفتی که چو عاشقی درین عشق بسوز


در کوی تو رندان همه مستند و خراب
جویای تو هستنــــد درین کهنــه کتـاب
تو می دهـــی و من بستانـــم مــی ناب
ساقیـا خوشـا بهر تو هر دم تب و تاب


ای جان جهان نام تو را خوانـم و بس
هر دم به زبان ذکر تو را رانـم و بس
زین گردش گردونه پر هوی و هوس
تنها تب عشق توست در جانــم و بس


ای دوست توئی قبلۀ جان و دل و تن
تو ورد زبانـــی و نگنجــی به سخـن
جانــم دهــی و جـــان برُبائـی از من
می جویمت ای بارقــۀ عشــق کهــن


چندانکــــه به چشـــم دل تو را می نگـرم
در می نگـــرم توئـــی رفیــــق سفــــــرم
بی طلعـت روی دوسـت خونیـن جگـــرم
یعنـــی همـــه تو ، توئــی دمادم نظــــرم


آن نـــور حقیقتــی که افروخــت توئـی
یاری که به دلهـا نظــری دوخت توئی
پروانـــه دلــی که زآتشت سوخـت منم
شمعی که به من سوختن آموخت توئی


ای آنکه جهان حکایت از حکمـت توست
عشـق تـو به دل رُست از آن روز نخست
دست از دل و دیده و جهـان خواهم شست
هر لحظـه زعشق تو، تو را خواهم جُست


با حضرت دوست ، دوست می باید بود
با آنکــه دلــش نکوســـت می بایـــد بود
در باطن آیه های حـــق ، عشــق بجوی
دریاب هر آنچــــه اوســـت می باید بود


مستــم مستــم مســت جمــال رخ دوست
هر چه رسـد از دوست سراسر نيكوست
فكــرم ذكــرم تمــام معطـوف به اوست
نيكـــو نگــري نهايــت جستـن ، اوســت


جز حضرت دوست ادعائي نكنـم
جز از در دوست من گدائي نكنم
تا حسـن رخ اوست خطائي نكنـم
يك جــو طلـب دلـق ريائي نكنــم


جانا سبــب جهــــان هستـــي همــه تـــو
آئيـــن مـــي و بـاده پرستــي همـــه تــو
من عبد وعبيد و مـي زن و ميكده جوي
معبــود مـن و مسكــر و مستـي همـه تو


ايــوان فلك نقــش و نگــاري دارد
هر منظومــه عــزم به كاري دارد
وين خط زمــان روزشماري دارد
بي شك همــه آفريدگــــــاري دارد


هر دم دل مــن هـــواي كــوي تو كنـد
راضي به رضاي خلق و خوي تو كند
هر جا نگرم عكس تو در قاب وجــود
دل را سببــــي كه جستجـــوي تو كنــد


از چشم تو بـس چشمه عشقست روان
بـس راز بهـــر رشتــه مـوي تو نهان
يك چشـــمه چشـم تو مرا عاشق كـرد
ونـدر خــم يك رشتــه مويت حيــران


امــروز همــای بخــت بر شانــه کیست
وین شــراب کهنــه پــی پیمـــانه کیست
دل بستــه زلـف کـــه و دیوانــــه کیست
آن کیست که دل می برد و خانه کیست


ويرانــه دلـــم ره به خرابـــات تو جست
جويــاي تو شد قبلـه حاجــات تــو جست
در ذره ناچيـــز مباهــــات تـــو جســـت
واقع دو جهان را همه در ذات تو جست


اي آنكه توئي بنـــاي هستي حقا
بر هر دل بيكسـي نشستــي حقا
عهد و توبه را نيز شكستم ربي
درهاي اميـــد را نبستـــي حـــقا


مرغـــان هوا قبلـــه حاجــــات شدند
يكپارچــه محتــــاج مناجــــات شدند
آنانكــــه بوصـــل تو ببستنـــد دخيل
شيــداي جــــواب احتياجــــات شدنـد


قلبی که درین قفـس تپیدن دارد
از امر تو فرمـــان شنیدن دارد
آندم که کنی کاسه عمرم لبریـز
یارای دل از جهان بریدن دارد

شـاعــر :امير لالانی



RE: نیایش - hamed - ۱۲ آبان ۱۳۹۲ ۰۹:۳۴ صبح

الهی توفیقم ده که بیش از طلب همدردی، همدردی کنم
بیش از آنکه مرا بفهمند، دیگران را درک کنم
پیش از آنکه دوستم بدارند، دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که می ستانیم و در بخشیدن است که
بخشیده می شویم و در مردن است که حیات ابدی می یابیم.
[/font][font=tahoma]



RE: نیایش - آشنای غریب - ۲۸ آبان ۱۳۹۲ ۰۶:۵۲ عصر

چشمه لطف

الهي بي پناهان را پناهي * * * به سوي خسته حالان كن نگاهي

مرا شرح پريشاني چه حاجت * * * كه بر حال پريشانم گواهي

خدايا تكيه بر لطف تو دارم * * * كه جز لطفت ندارم تكيه گاهي

دل سرگشته ام را رهنما باش * * * كه دل بي رهنما افتد به چاهي

نهاده سر به خاك آستانت * * * گدايي ، دردمندي ، عذرخواهي

گرفتم دامن بخشنده اي را * * * كه بخشد از كرم كوهي به كاهي

خوشا آن كس كه بندد با تو پيوند * * * خوشا آن دل كه دارد با تو راهي

زنخل رحمت بي انتهايت * * * بيفكن سايه بر روي گياهي

به آب چشمه لطفت فرو شوي * * * اگر سر زد خطايي ، اشتباهي

مران يا ربّ زدرگاهت « رسا » را * * * پناه آورده سويت بي پناهي
( دكتر قاسم رسا )



RE: شعری زیبا در مورد خدا.... - Bitanem - ۵ آذر ۱۳۹۲ ۰۵:۱۲ عصر

پس از اَفرینش اَدم خدا گفت به او: نازنینم اَدم....

با تو رازی دارم !..

اندکی پیشتر اَی ..

اَدم اَرام و نجیب ، اَمد پیش !!.

... زیر چشمی به خدا می نگریست !..

محو لبخند غم آلود خدا ! .. دلش انگار گریست .

نازنینم اَدم!!. قطره ای اشک ز چشمان خداوند چکید !!!..

یاد من باش ... که بس تنهایم !!.

بغض آدم ترکید ، .. گونه هایش لرزید !!

به خدا گفت :

من به اندازه ی ....

من به اندازه ی گلهای بهشت .....نه ...

به اندازه عرش ..نه ....نه

من به اندازه ی تنهاییت ، ای هستی من ، .. دوستدارت هستم !!

اَدم ،.. کوله اش را بر داشت

خسته و سخت قدم بر می داشت !...

راهی ظلمت پر شور زمین ..

طفلکی بنده غمگین اَدم!..

در میان لحظه ی جانکاه ، هبوط ...

زیر لبهای خدا باز شنید ،...

نازنینم اَدم !... نه به اندازه ی تنهایی من ...

نه به اندازه ی عرش... نه به اندازه ی گلهای بهشت !...

که به اندازه یک دانه گندم ، تو فقط یادم باش !!!

نازنینم اَدم .... نبری از یادم


RE: نیایش - آشنای غریب - ۱۱ آذر ۱۳۹۲ ۰۹:۴۰ صبح

خدایـــــــــــــا؛

بابت هر شبی که بی شکر سر بر بالین گذاشتم؛

بابت هر صبحی که بی سلام به تو آغاز کردم؛

بابت لحظات شادی که به یادت نبودم؛

بابت هر گره که به دست تو باز شد و من به شانس نسبتش دادم؛

بابت هر گره که به دستم کور شد و مقصر را تو دانستم؛

مرا ببخش...
الهی؛

به نعمتِ حضور؛

قلبم را از خطورِ ذنوب* بازدار

[تصویر:  506141_QiXSXd3u.jpg]


RE: شعری زیبا در مورد خدا.... - آشنای غریب - ۵ دي ۱۳۹۲ ۱۰:۴۵ عصر

راهی به خدا دارد خلوتـگه تنـهایی

آنجا که روی از خود آنجا که به خود آیی

هر جا که سری بردم در پــرده تو را دیدم

تو پرده نشینی و من هـرزه ی هر جایی

بیدار تو تا بـــــودم رویای تو می دیدم

بیدار کن از خوابم ای شاهد رویایی

از چشم تو می خیزد هنگامه ی سر مستی

وز زلف تو می زایـد انگیزه ی شیدایی

هر نقش نگارینــت چــون منظره ی خورشید

مجموعه ی لطف است و منظومه ی زیبایی

چشمی که تماشاگر در حسن تو باشد نیست

در عشق نمی گنجد این حسن تماشـایی

استاد شهریار



RE: شعری زیبا در مورد خدا.... - آشنای غریب - ۲۶ بهمن ۱۳۹۲ ۱۰:۳۵ عصر

شعر زیبای خدایا از(قیصر امین پور )

خدایا عاشقان را با غم عشق آشنا کن
ز غم های دگر غیر از غم عشقت رها کن

تو خود گفتی که در قلب شکسته خانه داری
شکسته قلب من جانا به عهد خود وفا کن

خدایا بی پناهم ز تو جز تو نخواهم
اگر عشقت گناه است ببین غرق گناهم

دو دست دعا فرا برده ام بسوی آسمان ها
که تا پر کشم به بال غمت رها در کهکشان ها

چو نیلوفر عاشقانه چنان می پیچم به پای تو
که سر تا پا بشکفد گل ز هر بندم در هوای تو

بدست یاری اگر که نگیری تو دست دلم را دگر که بگیرد
به آه و زاری اگر نپذیری شکسته دلم را دگر که پذیرد


RE: نیایش - آشنای غریب - ۱ خرداد ۱۳۹۳ ۱۱:۵۷ عصر

خدایا ، کمک کن دیرتر برنجم ، زودتر ببخشم ، کمتر قضاوت کنم و بیشتر فرصت دهم.

خدایا من چیزی نمیبینم آینده پنهان است ولی آسوده ام ، چون تو را می بینم و تو همه چیز را .

پروردگارا ببخش مرا که آنقدر حسرت نداشته هایم را خوردم ، شاکر داشته هایم نبودم..


الهى تا آموختن را آموختم ، آموخته را جمله بسوختم . . .
اندوخته را برانداختم و انداخته را بیندوختم !نیست را بفروختم تا هست را بیفروختم !

تمام غصه های دنیا رو میشه با یک جمله تحمل کرد :


خدایا میدانم که میبینی . . .