تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید
شاعرانه با خدا - نسخه قابل چاپ

+- تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید (http://forum.ghorany.com)
+-- انجمن: فرهنگی و هنری (/forum-1.html)
+--- انجمن: شعر (/forum-10.html)
+--- موضوع: شاعرانه با خدا (/thread-1164.html)

صفحه‌ها: 1 2 3 4 5 6


نیایش - nafas - ۷ دي ۱۳۸۹ ۱۰:۱۰ صبح

ی خداوند!
به علمای ما مسئولیت
و به عوام ما علم
و به مومنان ما روشنایی
و به روشنفکران ما ایمان
و به متعصبین ما فهم
و به فهمیدگان ما تعصب
و به زنان ما شعور
و به مردان ما شرف
و به پیران ما آگاهی
و به جوانان ما اصالت
و به اساتید ما عقیده
و به دانشجویان ما نیز عقیده
و به خفتگان ما بیداری
و به دینداران ما دین
و به نویسندگان ما تعهد
و به هنرمندان ما درد
و به شاعران ما شعور
و به محققان ما هدف
و به نومیدان ما امید
و به ضعیفان ما نیرو
و به محافظه کاران ما گستاخی
و به نشستگان ما قیام
و به راکدان ما تکان
و به مردگان ما حیات
و به کوران ما نگاه
و به خاموشان ما فریاد
و به مسلمانان ما قرآن
و به شیعیان ما علی(ع)
و به فرقه های ما وحدت
و به حسودان ما شفا
و به خودبینان ما انصاف
و به فحاشان ما ادب
و به مجاهدان ما صبر
و به مردم ما خودآگاهی
و به همه ملت ما همت، تصمیم و استعداد فداکاری
و شایستگی نجات و عزت ببخش


RE: نیایش - boshra - ۷ دي ۱۳۸۹ ۱۱:۰۵ عصر

salam
amin ya rabbal alamin.


نیایش - غریب ومنتظر(غریبه منتظر) - ۲۱ فروردين ۱۳۹۰ ۱۱:۱۱ عصر

بخوان ما را
منم پروردگارت
خالقت از ذ ره اي نا چيز
صدايم كن مرا
آموزگار قادر خود را
قلم را، علم را، من هديه ات كردم
بخوان ما را
منم معشوق زيبايت
منم نزديك تر از توبه تو
اينك صدايم كن
رها كن غير ما را، سوي ما باز آِ
منم پرو د گار پاك بي همتا
منم زيبا، كه زيبا بنده ام را دوست ميدارم
تو بگشا گوش دل
پرورد گارت با تو مي گويد
تو را در بيكران دنياي تنهايان
رهايت من نخواهم كرد
بساط روزي خود را به من بسپار
رها كن غصه يك لقمه نان و آب فردا را
تو راه بندگي طي كن
عزيزا، من خدايي خوب مي دانم
تو دعوت كن مرا بر خود
به اشكي يا صدايي، ميهمانم كن
كه من چشمان اشك آلو ده ات را دوست ميدارم
طلب كن خالق خود را
بجو ما را تو خواهي يافت
كه عاشق ميشوي بر ما
و عاشق مي شوم بر تو
كه وصل عاشق و معشوق هم
آهسته مي گويم ، خدايي عالمي دارد
قسم بر عاشقان پاك باايمان
قسم بر اسب هاي خسته در ميدان
تو را در بهترين اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن
تكيه كن بر من
قسم بر روز، هنگامي كه عالم را بگيرد نور
قسم بر اختران روشن، اما د ور
رهايت من نخواهم كرد
بخوان ما را
كه مي گويد كه تو خواندن نمي داني؟
تو بگشا لب
تو غير از ما، خداي ديگري داري؟
رها كن غير ما را
آشتي كن با خداي خود
تو غير از ما چه مي جويي؟
تو با هر كس به جز با ما، چه مي گويي؟
و تو بي من چه داري؟هيچ!
بگو با من چه كم داري عزيزم، هيچ!!
هزاران كهكشان و كوه و دريا را
و خورشيد و گياه و نور و هستي را
براي جلوه خود آفريدم من
ولي وقتي تو را من آفريدم
بر خودم احسنت مي گفتم
تويي ز يباتر از خورشيد زيبايم
تويي والاترين مهمان دنيايم
كه دنيا، چيزي چون تو را، كم داشت
تو اي محبوب تر مهمان دنيايم
نمي خواني چرا ما را؟؟
مگر آيِا كسي هم با خدايش قهر ميگردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشكستي
ببينم، من تو را از در گهم راندم؟
اگر در روزگار سختيت خواندي مرا
اما به روز شاديت، يك لحظه هم يادم نميكردي
به رويت بنده من، هيچ آوردم؟؟
كه مي ترساندت از من؟
رها كن آن خداي دور
آ‌ن نامهربان معبود
آن مخلوق خود را
اين منم پرور دگار مهربانت، خالقت
اينك صدايم كن مرا،با قطره اشكي
به پيش آور دو دست خالي خود را
با زبان بسته ات كاري ندارم
ليك غوغاي دل بشكسته ات را من شنيدم
غريب اين زمين خاكيم
آيا عزيزم، حاجتي داري؟
تو اي از ما
كنون برگشته اي، اما
كلام آشتي را تو نميداني؟
ببينم، چشم هاي خيست آيا ،گفته اي دارند؟
بخوان ما را
بگردان قبله ات را سوي ما
اينك وضويي كن
خجالت ميكشي از من
بگو، جز من، كس ديگر نمي فهمد
به نجوايي صدايم كن
بدان آغوش من باز است
براي درك آغوشم
شروع كن
يك قدم با تو
تمام گامهاي مانده اش، با من


از طرف خدا - amirt - ۱۴ شهريور ۱۳۹۱ ۱۱:۳۱ صبح

می دانم هراز گاهی دلت تنگ می شود.

همان دلهای بزرگی که جای من در آن است
آنقدر تنگ میشود که حتی یادت می رود من آنجایم.

دلتنگی هایت را از خودت بپرس.

و نگران هیچ چیز نباش!

هنوز من هستم. هنوز خدایت همان خداست! هنوز روحت از جنس من است!

اما من نمی خواهم تو همان باشی!

تو باید در هر زمان بهترین باشی.

نگران شکستن دلت نباش!

میدانی؟ شیشه برای این شیشه است چون قرار است بشکند.
و جنسش عوض نمی شود ...

و میدانی که من شکست ناپذیر هستم ...

و تو مرا داری ...

برای همیشه!

چون هر وقت گریه میکنی دستان مهربانم چشمانت را می نوازد ...

چون هر گاه تنها شدی، تازه مرا یافته ای ...

چون هرگاه بغضت نگذاشت صدای لرزان و استوارت را بشنوم،
صدای خرد شدن دیوار بین خودم و تو را شنیده ام!

درست است مرا فراموش کردی، اما من حتی سر انگشتانت را از یاد نبردم!

دلم نمی خواهد غمت را ببینم ...

می خواهم شاد باشی ...

این را من می خواهم ...

تو هم می توانی این را بخواهی. خشنودی مرا.

من گفتم : وجعلنا نومکم سباتا (ما خواب را مایه آرامش شما قرار دادیم)

و من هر شب که می خوابی روحت را نگاه می دارم تا تازه شود ...

نگران نباش! دستان مهربانم قلبت را می فشارد.

شبها که خوابت نمی برد فکر می کنی تنهایی ؟

اما، نه من هم دل به دلت بیدارم!

فقط کافیست خوب گوش بسپاری!

و بشنوی ندایی که تو را فرا می خواند به زیستن!

پروردگارت ...

با عشق !



با نگاهت به خدا چتر شادي وا کن - amirt - ۱۵ شهريور ۱۳۹۱ ۰۴:۲۸ عصر

ماه من غصه چرا؟؟

آسمان را بنگر

که هنوز

بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست، گرم و آبي

و پر از مهر به ما مي خندد يا زميني را که

دلش از سردي شبهاي خزان

نه شکست و نه گرفت بلکه از عاطفه لبريز شد و

نفسي از سر اميد کشيدو در آغاز بهار

دشتي از ياس سپيد

زير پاهامان ريخت

تا بگويد که هنوز

پر امنيت احساس خداست

ماه من غصه چرا؟؟

تو مرا داري و من هر شب و روز

آرزويم همه خوشبختي توست

ماه من

دل به غم دادن و از ياس سخنها گفتن

کار آنهايي نيست

که خدا را دارند

ماه من

غم و اندوه اگر هم روزي

مثل باران باريد

يا دل شيشه اي ات

از لب پنجره عشق زمين خورد و شکست

با نگاهت به خدا

چتر شادي وا کن

و بگو با دل خود

که خدا هست خدا هست هنوز

او همانيست که در تارترين لحظه شب

راه نوراني اميد نشانم مي داد

او همانيست که هر لحظه دلش ميخواهد

همه زندگي ام

غرق شادي باشد

ماه من

...

غصه اگر هست بگو تا باشد

معني خوشبختي

بودن اندوه است

اينهمه غصه و غم

اينهمه شادي و شور

چه بخواهي و چه نه

ميوه يک باغند

همه را با هم و با عشق بچين، ولي از ياد مبر

پشت هر کوه بلند

سبزه زاري است پر از ياد خدا

و در آن باز کسي مي خواند

که خدا هست

خدا هست

خدا هست هنوز

زنده یاد قیصر امین پور


تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟ - amirt - ۱۵ شهريور ۱۳۹۱ ۰۴:۳۸ عصر

خدایا
تو را عاشق دیدم و غریبانه عاشقت شدم
تو را بخشنده پنداشتم و گناهکار شدم
تو را وفادار دیدم و هر جا که رفتم و باز ماندم ، بازگشتم
تو را گرم دیدم و در سردترین لحظات به سراغت آمدم
تو مرا چه دیدی که وفادار ماندی؟


RE: نیایش - hamed - ۷ بهمن ۱۳۹۱ ۱۲:۲۵ عصر

عشقبـازی به همیـن آسـانی اسـت ...

که گلی با چشمی

بلبلی با گوشی

رنگ زیبای خزان با روحی

نیش زنبور عسل با نوشی

کار هموارۀ باران با دشت

برف با قلۀ کوه

رود با ریشۀ بید

باد با شاخه و برگ

ابر عابر با ماه

چشمه‌ای با آهو

برکه‌ای با مهتاب

و نسیمی با زلف

دو کبوتر با هم

و شب و روز و طبیعت با ما

عشقبازی به همین آسانی است

شاعری با کلماتی شیرین

دستِ آرام و نوازش‌بخش بر روی سری

پرسشی از اشکی

و چراغ شب یلدای کسی با شمعی

و دل‌آرام و تسلی و مسیحای کسی یا جمعی

عشقبازی به همین آسانی است

که دلی را بخری

بفروشی مهری

شادمانی را حرّاج کنی

رنج‌ها را تخفیف دهی

مهربانی را ارزانی عالم بکنی

و بپیچی همه را لای حریر احساس

گره عشق به آن‌ها بزنی

مشتری‌هایت را با خود ببری تا لبخند

عشقبازی به همین آسانی است

هر که با پیش سلامی در اول صبح

هرکه با پوزش و پیغامی با رهگذری

هرکه با خواندن شعری کوتاه با لحن خوشی

نمک خنده بر چهره در لحظۀ کار

عرضۀ سالم کالای ارزان به همه

لقمۀ نان گوارایی از راه حلال

و خداحافظی شادی در آخر روز

و نگهداری یک خاطر خوش تا فردا

و رکوعی و سجودی با نیت شکر

عشقبازی به همین آسانی است


شعر از:مجتبی کاشانی


RE: از طرف خدا - گمنام - ۹ بهمن ۱۳۹۱ ۰۹:۲۸ صبح

درد دل مجنون با خدا

یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
*
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
*
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
*
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
*
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
*
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
*
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
*
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
*
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
*
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
*
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
*
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
*
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
*
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
*
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
*
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
*
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم

منبع:
naabrestaurant.com


RE: نیایش - آشنای غریب - ۱۰ بهمن ۱۳۹۱ ۱۱:۳۴ صبح

الهی سینه ای ده آتش افروز
در آن سینه دلی و آندل همه سوز
هر آن دل را که سوزی نیست دل نیست
دل افسرده غیر از آب و گل نیست
دلم پر شعله گردان سینه پر دود
زبانم را به گفتن آتش آلود
کرامت کن درونی درد پرورد
دلی در وی درون درد و برون درد
دلم را داغ عشقی ر جبین نه
زبانم را بیانی آتشین ده
سخن کز سوز دل تابی ندارد
چکد گر اب از او آبی ندارد
دلی افسرده دارم سخت بی نور
چراغی زو بغایت روشنی دور
بده گرمی دل افسرده ام را
فروزان کن چراغ مرده ام را
ندارد راه لطفم روشنایی
زلطفت پرتوئی دارم گدائی
اگر لطف تو نبود پرتو انداز
کجا فکر و کجا گنجینه راز
زگنج راز در هر گنج سینه
نهاده خازن تو صد دفینه
ولی لطف تو گر نبود به هر رنج
پشیزی کس نیابد زآن همه گنج
چو در هر گنج صد گنجینه داری
نمیخواهم که نومیدی گذاری
به راه این امید پیچ در پیچ
مرا لطف تو میابد دگر هیچ
وحشی بافقی


RE: نیایش - آشنای غریب - ۱۲ بهمن ۱۳۹۱ ۰۲:۲۷ عصر

من آمدم دراین جا کز تو جدا نگردم
از غیر بگسلم دل گرد خطا نگردم
گسترده در مسیرم صد دام و دانه شیطان
دستم بگیر یارب تا مبتلا نگردم
کردی تو در تن من احرام پادشاهی
یا رب عنایتی کن کز تو گدا نگردم
خواندی مرا بسویت بهر طواف کویت
شاید زآبرویت گرد ریا نگردم
من بیشم و کمم کن صافی چو زمزمم کن
حیوانم آدمم کن تا بینوا نگردم
سعی صفا و مروه دارد عجب صفایی
سعی ام بده که گرد آز و هوا نگردم
بیگانه کن ز خویشم فارغ ز نوش و نیشم
راهی بنه به پیشم تا بی خدا نگردم
از بحر رحمت خود یک جرعه ای بنوشان
تا تشنه در هوای روز جزا نگردم
ژولیده ام که گویم ای قادر توانا
تا بی بده که دیگر گرد خطا نگردم
ژولیده نیشابوری