۲ مرداد ۱۳۸۸, ۰۸:۰۴ عصر
[/font][/size]
" دست خدا "
کودک زمزمه کرد : " خدایا ! با من حرف بزن "
و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد .
کودک نشنید .
[size=small][font=Arial]
او فریاد کشید : " خدایا ! با من حرف بزن "
صدای آسمان غرومبه آمد .
اما کودک گوش نکرد .
او به دور و برش نگاه کرد و گفت :
" خدایا بگذار تو را ببینم "
ستاره ای درخشید اما کودک ندید .
او فریاد کشید : " خدایا معجزه کن "
نوزادی چشم به جهان گشود اما کودک نفهمید .
و از سر ناامیدی ناله سر داد .
" خدایا به من دست بزن ، بگذار بدانم کجایی "
خدا پایین آمد و بر سر کودک دستی کشید.
اما کودک دنبال یک پروانه کرد .
او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد .
" راویندارا کومار کرنانی "
" دست خدا "
کودک زمزمه کرد : " خدایا ! با من حرف بزن "
و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد .
کودک نشنید .
[size=small][font=Arial]
او فریاد کشید : " خدایا ! با من حرف بزن "
صدای آسمان غرومبه آمد .
اما کودک گوش نکرد .
او به دور و برش نگاه کرد و گفت :
" خدایا بگذار تو را ببینم "
ستاره ای درخشید اما کودک ندید .
او فریاد کشید : " خدایا معجزه کن "
نوزادی چشم به جهان گشود اما کودک نفهمید .
و از سر ناامیدی ناله سر داد .
" خدایا به من دست بزن ، بگذار بدانم کجایی "
خدا پایین آمد و بر سر کودک دستی کشید.
اما کودک دنبال یک پروانه کرد .
او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد .
" راویندارا کومار کرنانی "