تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید

نسخه کامل: دکتر علی شریعتی
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5
HeartHeartترجيح ميدهم با كفشهايم در خيابان راه بروم و به خدا فكركنم
تا اين كه در مسجد بشينم و به كفشهايم فكر كنمHeartHeart
HeartHeartHeart
بسم الله الرحمن الرحیم

شنا کردن در مسیر رودخانه کار هر ماهی مرده ای می باشد .
Angel[/size][color]خداوندا


اگر روزی بشر گردی زحال ما خبر گردی

پشیمان میشوی از قصه خلقت از این بودن از این بدعت

زمین آسمان را کفر میگویی خداوندا چه میدانی که عاشق بودن ماندن در این دنیا چه

دشوار است چه زجری میکشد آن کس که انسان است و از احساس سرشار است.
[/color]
عميق ترين درد زندگي مردن نيست، بلكه گذاشتن سدي در برابر روديست كه از چشمانت جاري است.

عميق ترين درد زندگي مردن نيست، بلكه پنهان كردن قلبي است كه به اسفناك ترين حالت شكسته است.

عميق ترين درد زندگي مردن نيست، بلكه نداشتن شانه هاي محكمي است كه بتواني به آن تكيه كني و از غم زندگي برايش اشك بريزي.

عميق ترين درد زندگي مردن نيست، بلكه ناتمام ماندن قشنگترين داستان زندگي است كه مجبوري آخرش را با جدايي به سرانجام برساني.
به نام خدا
سلام
از انسانها غمی به دل نگیر، زیرا خودنیز غمگین اند،با آنکه تنهایند ولی از خود می گریزند زیرا به خود وعشق خود وبه حقیقت وجود خود شک دارند،پس دوستشان بدار اگرچه دوستت نداشته باشند!
[b]
اگر دروغ نبود
ده ها رنگين کمان، در دهان ما نطفه مي بست..
[b]و بيرنگي، کمياب ترين چيزها بود..
اگر شکستن قلب و غرور، صدا داشت؛
عاشقان، سکوت شب را ويران ميکردند..
اگر به راستي، خواستن، توانستن بود؛
محال نبود وصال!
و عاشقان که هميشه خواهانند؛
هميشه مي توانستند تنها نباشند..
اگر گناه وزن داشت؛
هيچ کس را توان آن نبود که قدمي بردارد؛
تو از کوله بار سنگين خويش ناله ميکردي..
و من شايد؛ کمر شکسته ترين بودم..
اگر غرور نبود؛
چشمهايمان به جاي لبهايمان سخن نميگفتند؛
و ما کلام محبت را در ميان نگاه‌هاي گهگاهمان،
جستجو نمي کرديم..
اگر ديوار نبود؛ نزديک تر بوديم؛
با اولين خميازه به خواب مي رفتيم؛
و هر عادت مکرر را در ميان ۲۴ زندان، حبس نمي کرديم..
اگر خواب حقيقت داشت؛
هميشه خواب بوديم..
هيچ رنجي، بدون گنج نبود؛
ولي گنج ها شايد،
بدون رنج بودند..
اگر همه ثروت داشتند؛
دل ها، سکه ها را بيش از خدا نمي پرستيدند..
و يک نفر در کنار خيابان خواب گندم نمي ديد؛
تا ديگران از سر جوانمردي؛
بي ارزش ترين سکه هاشان را نثار او کنند..
اما بي گمان، صفا و سادگي مي مرد،
اگر همه ثروت داشتند..
اگر مرگ نبود؛
همه کافر بودند؛
و زندگي، بي ارزشترين کالا بود..
ترس نبود؛ زيبايي نبود؛ و خوبي هم شايد..
اگر عشق نبود؛
به کدامين بهانه مي گريستيم و مي خنديديم؟
کدام لحظه ي ناياب را انديشه ميکرديم؟
و چگونه عبور روزهاي تلخ را تاب مي آورديم؟
آري... بي گمان، پيش از اينها مرده بوديم ....
اگر عشق نبود؛
اگر کينه نبود؛
قلبها تمامي حجم خود را در اختيار عشق ميگذاشتند..
اگر خداوند؛ يک روز آرزوي انسان را برآورده ميکرد،
من بي گمان،
دوباره ديدن تو را آرزو ميکردم و تو نيز
هرگز نديدن مرا..
آنگاه نميدانم،
به راستي خداوند، کداميک را مي پذيرفت؟
"دکتر شريعتي
[/b]
یک، جلویش تا بی نهایت، صفرها

[تصویر:  10000.jpg]

یکی بود

یکی نبود

غیر از خدا هیچ کس نبود

هیچ چی نبود

هیچکی نبود

خدا تنها بود

خدا مهربان بود

خدا بینا بود

خدا دوستدار زیبایی بود

خدا دوستدار نیکی بود

خدا دوستدار شایستگی بود

خدا از سکوت بدش می آمد

خدا از سکون بدش می آمد

خدا از پوچی بدش می آمد

خدا از نیستی بدش می آمد

خدا "آفریننده "بود

مگر می شود که "نیافریند"؟

ناگهان ابرها را آفرید

و ابرها را در فضای نیستی ها رها کرد

ابر هایی از ذره ها

هر ذره : منظومه ای کوچک

نامش : اتم !

آفتابی در میان

و پیرامونش، ستاره ای

ستاره هایی، پروانه وار، در گردش

[تصویر:  100000.jpg]


توی حساب: فقط "یك" عدده!
تو این عالم: فقط "یك عدد" ه!
بقیه هر چه هست، صفر است، همه صفرند، هیچ اند، پوچ اند، خالی اند
"صفر": یك دایره تو خالی، دور می زند تا آخرش برسد به اولش و … هیچ! همین!
فقط، یك است و جلوش (تا بی نهایت) صفرها ...

صفر: خالی، پوچ، هیچ!
وقتی بخواد خودش باشه، تنها باشه، وقتی بخواد فقط با صفرها باشه
اما وقتی جلو "یك" بشینه…؟!
وقتی بخواد فقط برای "یك" باشه، از پوچی و از تنهایی در بیاد، همنشین یك بشه؟!

تو بچه جان!
بچه 9 ساله، دو ساله! كه هیچ بودی، خاك بودی، خوراك شدی
هشتاد سال دیگر، نود سال دیگر، یك بچه پیر میشی، هیچ می شی، خاك می شی
دور می زنی، دایره ای، بی جهت، بی معنی، تو خالی مثل صفر.

وقتی برای خودت زندگی می كنی، وقتی بخوای فقط برای "خودت" باشی، تنها باشی
وقتی بخوای فقط با صفرها باشی، عمر تو، مثل یك خط منحنی، روی خودت دور می زنه
مثل صفر، باز از آخر می رسی به اول!

می مونی، می گندی، مثل مرداب، مثل حوض، بسته میشی، مثل دایره، مثل "صفر"!
اما اگر جلو "یك" بنشینی…؟
اگر بخوای فقط برای یك باشی، از پوچی و از تنهایی در بیای، همنشین "یك" بشی…؟!
باید برای دیگران زندگی كنی
عمر تو، مثل یك خط افقی، پیش میره
مثل راه، مثل رود‌، وقتی از "خودت" دور بشی
از آخر، به آبادی می رسی، مثل راه از آخر، میریزی به دریا، مثل رود ...

اما اگر جلو "یك" بنشینی، اگر بخوای فقط برای "یك" باشی
از پوچی و از تنهایی در بیای
همنشین "یك" بشی، باید برای دیگران "بمیری"
عمر تو، مثل یك خط عمودی، بالا میره
مثل موج، مثل طوفان، مثل یك قله بلند مغرور، تو تپه ها
مثل درخت سرو آزاد، تو خزه ها، (كه رو به خورشید میرویه به آسمان قد می كشه)
مثل یك "انسان بزرگ"، یك "شهید"، یك "امام"، تو گرگ ها، تو روباه ها، تو موش ها، تو میش ها
كه "پا میشه"، كه "می ایسته"، که بپا خیزی، بایستی، تو صفرها
مثل "یك"!

بله، فقط "یك" عدده
فقط "یك عدد" ه!
شماره ستاره ها، منظومه ها، زمین، آسمان، شماره تمام چیزهای عالم، "یك"، جلوش (تا بینهایت) صفرها!
"یك" ی هست
"یك" ی نیست
غیر از "خدا"، هیچ چیز نیست
هیچ كس نیست ...

ز شوق‌ فرياد زد كه‌:

تبارك‌ الله‌ احسن‌ الخالقين‌ (آفرين‌ بر خودم‌ بهترين‌ آفرينندگان‌!).

يعني‌: به‌! ببين‌ چه‌ ساخته‌ام‌! از آب‌ و گل‌! روح‌ خودم‌ را در او دميدم‌ و اين‌ چنين‌ شد! و اين‌ است‌ كه‌ مرا اين‌ چنين‌ مي‌شناسد! كه‌ خود را مي‌شناسد كه‌ گفته‌اند: خود را بشناس‌ تا خدا را بشناسي‌، چه‌ «خود» روح‌ خدا است‌ در اندام‌ تو اي‌ ماني‌ من‌! اي‌ مبعوث‌ هنرمند بسيار دان‌ من‌، اي‌ آشناي‌ نازنين‌ گرانبهاي‌ نفيس‌ من‌، اي‌ روخ‌ من‌، خود من‌،
دکتر علی شريعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسيم کرده است:
١ـ آناني که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم نيستند.
عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فيزيک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم مي‌شوند. بنابراين اينان تنها هويت جسمی دارند.
٢ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هم نيستند.
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هويت‌شان را به ازای چيزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصيت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آيند. مرده و زنده‌‌شان يکی است.
٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نيستند هم هستند.
آدم‌های معتبر و با شخصيت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثيرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داريم و برايشان ارزش و احترام قائليم.
٤ـ آنانی که وقتی هستند، نيستند و وقتی که نيستند هستند.
شگفت‌انگيز‌ترين آدم‌ها.
در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمي‌توانيم حضورشان را دريابيم. اما وقتی که از پيش ما مي‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک مي‌کنيم، باز مي‌شناسيم، می فهميم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما هميشه عاشق اين آدم‌ها هستيم. هزار حرف داريم برايشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گيريم قفل بر زبانمان مي‌زنند. اختيار از ما سلب مي‌شود. سکوت می‌کنيم و غرقه در حضور آنان مست می‌شويم و درست در زماني که می‌روند يادمان می‌آيد که چه حرف‌ها داشتيم و نگفتيم. شايد تعداد اين‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.

پدرمومن من ... مادر مقدس من ... نماز تو یک ورزش تکراری است بدون هیچ اثر اخلاقی و اصلاح عملی و حتی نتیجه بهداشتی ! که صبح و ظهر و شب انجام می دهی اما نه معانی الفاظ و ارکانش را می دانی و نه فلسفه حقیقی و هدف اساسی اش را می فهمی. تمام نتیجه کار تو و آثار نماز تو این است که پشت تو قوز درآورد و پیشانی صافت پینه بست و فرق من بی نماز با تو نمازگزار فقط این است که من این دو علامت تقوی را ندارم!

تو می گویی: نماز خواندن با خدا سخن گفتن است. تصورش را بکن کسی با مخاطبی مشغول حرف زدن باشد اما خودش نفهمد که دارد چه می گوید؟ فقط تمام کوشش اش این باشد که با دقت و وسواس مضجکی الفاظ و حروف را از مخارج اصلی اش صادر کند. اگر هنگام حرف زدن "ص" را "س" تلفظ کند حرف زدنش غلط می شود اما اگر اصلا نفهمد چه حرفهایی می زند و به مخاطبش چه می گوید غلط نمی شود!

اگر کسی روزی پنج بار و هر بار چند بار با مقدمات و تشریفات دقیق و حساس پیش شما بیاید و با حالتی ملتمسانه و عاجزانه و اصرار و زاری چیزی را از شما بخواهد و ببینید که با وسواس عجیبی و خواهش همیشگی خود را تلفظ می کند اما خودش نمی فهمد که چه درخواستی از شما دارد چه حالتی به شما دست می دهد؟ شما به او چه می دهید؟ و وقتی متوجه شدید که این کار برایش یک عادت شده و یا بعنوان وظیفه یا ترس از شما هم انجام می دهد دیگر چه می کنید؟ گوشتان را پنبه نمی کنید؟

اگر خدا از آدم خیلی بی شعور و بلکه آدمی که مایه مخصوص ضد شعور دارد بدش بیاید همان رکعت اول اولین نمازش با یک لگد پشت به قبله از درگاه خود بیرونش می اندازد و پرتش می کند توی بدترین جاهای جهان سوم تا در چنگ استعمار همچون چهارپایان زبان بسته ی نجیب بار بکشد و خار هم نخورد و شکر خدا کند و در آرزوی بهشت آخرت در دوزخ دنیا زندگی کند و در لهیب آتش و ذلت و جهل و فقر خود ابولهب باشد و زنش حماله الحطب!!!

و اگر خدا ترحم کند رهایش می کند تا همچون خر خراس تمام عمر بر عادت خویش در دوار سرسام آور بلاهت دور زند و دور زند و دور زند...... و در غروب یک عمر حرکت و طی طریق در این" مذهب دوری" به همان نقطه ای رسد که صبح آغاز کرده بود. با چشم بسته تا نبیند که چه می کند و با پوز بسته تا نخورد از آنچه می سازد! و این است بنده مومن آنچه عفت و تقوی می گویند.

کجایی پدر مومن من... مادر مقدس من... وای بر شما نمازگزارانی که سخت غافلید و از نماز نیز. در خیالتان خدای آسمان را نماز می برید و در عمل بت های قرن را. خداوندان زمین را...

بت هایی را که دیگر مجسمه های ساده و گنگ و عاجز عصر ابراهیم و سرزمین محمد نیستندRose
Heartدر شگفتم که سلام آغاز دیدار است,ولی درنماز پایان است.شاید بدین معناست که پایان
Heart نماز,آغاز دیدار است...........Heart
[تصویر:  1321524708_77728_q63snupw.jpg]
Ideaابراهیم وار زندگی کنIdea
Ideaو در عصر خویش معمار کعبه ایمان خویش باش....Idea
صفحه‌ها: 1 2 3 4 5
لینک مرجع