كودكش را گرفت در آغوش
بوسه ميزد به بازوان او
اسمان را نظاره مي كرد و
اشك پركرد ديدگان او
مادر كودكش از او پرسيد
بازوي كودكم چه كم دارد؟
بوسه اش ميزني ولي چشمت
حسرتي پر زاه و نم دارد!
گفت جانا حجالتم چه دهي؟
بازوانش پر از هنر بينم
بخدا دست غيرت عباس
همچو دستان شير نر بينم
گريه ام بهر روزگاراني است
كه زتن مي شود جدا اين دست
در ركاب حسين مظلومم
عاقبت مي شود فدا اين دست
ولادت حضرت عباس (ع) و روز جانباز مبارک باد
شعر شاه شمشاد قدان حافظ برای حضرت ابوالفضل و داستان این شعر:
مرحوم کل احمد آقا ( کربلایی احمد میرزا حسینعلی تهرانی ) نقل می کردند :
« روزی جناب شیخ رجبعلی خیاط به من فرمودند: در عالم معنا، روح خواجه حافظ شیرازی را
مشاهده کردم که بسیار منبسط بود. خواجه حافظ شیرازی رو به من کرده و گفت: من غزل شاه
شمشاد قدان را، در وصف ماه منیر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس
علیه السلام سرودم.
و از این امر خیلی مسرور بود.»
شاه شمشاد قدان ، خسرو شیرین دهنان
که به مژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر منِ درویش انداخت
گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
تا کی از سیم و زرت کیسه تهی خواهد بود
بنده من شو و برخور ز همه سیم تنان
کمتر از ذره نئی، پست مشو، مهر بورز
تا بخلوتگه خورشید رسی چرخ زنان
بر جهان تکیه مکن ور قدحی مِی داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان
پیر پیمانه کش من که روانش خوش باد
گفت پرهیز کن از صحبت پیمان شکنان
دامن دوست بدست آر و ز دشمن بگسل
مرد یزدان شو و فارغ گذر از اهرمنان
با صبا در چمن لاله ، سحر می گفتم
که شهیدان که اند این همه خونین کفنان
گفت حافظ من و تو مَحرم این راز نه ایم
از می لعل حکایت کن و شیرین دهنان
« حافظ »
وقتی عطـــــش در كربلا غـــــــوغا بپـا كرد
سقا نگاهی شرمگین بر خیمه هـــــا كرد
برداشت مشكی را كه لبریز از وفـــــــا بود
مشكی كه خود از تشنگان كـــربـــــلا بود
شاهین عشق آماده پـــــــــــــــرواز میشد
لبهای مشك از شوق دریـــــــــا باز میشد
بر كشتـــــگان بـدر روز انتقــــــــــــام است
مهریه زهـــــرا به فرزندش حـــــــــرام است
وقت است تا شیرین شود كام ابوالفضــــل
وقت است از خون پر شود جام ابوالفضـــل
برخاست عـــــــزم آب در دشت بـــــــلا كرد
قلب سیـــــــــــاه كفر بند از بنــــــــد وا كرد
عبــاس یعنی تشنــــــــه در دریا نشستن
عبــــــــاس یعنی بغض مولا را شــكـستن
عبــــــــاس یعنی نفس را هم، بنده كردن
عبــــــــاس یعنی آب را شرمنـــــــده كردن
عبــــــــاس یعنی تا قیامت مـــــــــرد بودن
عبــــــــاس یعنی با خدا همــــــــدرد بودن
به به چه نیـــــكو آمد این اقبال عبــــــــاس
آمـــــــــــد هزاران تیر استقبال عبــــــــاس
وقتــــی كه روی مـــــــــاه از آیینه برگشـت
آوای ادرك یا اخـــــــا پیچیـــــــــد در دشـت
زلف شقـــــایق در كمند یـــــــــــاس افتــاد
ســـــــالار دین بر پیــــــكر عبــــــــاس افتاد
وقتی كه پیكان، مشك را بر حلق او دوخت
حتی گلوی آب هم از تشنگی ســــــوخت
اینك فـــــــــراتی مانده لبـــــــریز از نـــدامت
شرمنــــــــده از عبــــــــــاس تا روز قیـــامت