تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید

نسخه کامل: هوای نفس
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
[تصویر:  top-logo-tribune2.jpg]



شرح نامه 31 نهج‌البلاغه / چکیده سخنرانی استاد پناهیان در هیئت محبین اهلبیت علیهم السلام / تاریخ: 13/2/87

امیرالمؤمنین ـ‌علیه‌السلام‌ـ در این فراز نامه می‌فرمایند: «والهَوی شَریکُ العَمی: هوای نفس مساوی با کوری است.»
«هوای نفس» یعنی دل بخواهی و هوس‌های زودگذر انسان؛ و «شریک» در اینجا به معنای همتا، مساوی و برابر است. حضرت در این فراز، دلبخواهی‌ها را هم ردیف کوری قرار می‌دهند؛ و در واقع یکی از آثار هوای نفس را بیان می‌فرمایند: «هوای نفس»، انسان را کور می‌کند. در روایات دیگر نیز با مضامین دیگری به این نکته اشاره شده است:
1. هوای نفس، عقل انسان را زائل می‌کند. به عبارتی هوای نفس، یک کوریِ عقلانی به انسان می‌دهد.
2. هوای نفس، بصیرت را از انسان می‌گیرد؛ یعنی یک کوریِ معرفتی و شناختی به انسان می‌دهد.
3. هوای نفس، درک انسان را ضعیف می‌کند.
4. هوای نفس، فطرت انسان را لگدکوب می‌کند و...

ادامه دارد...
اهمیتِ بحث «هوای نفس» در زندگی و بندگی


1. هوای نفس نگاه انسان را به زندگی خراب می‌کند: کسی که نگاهش به «هوای نفس»، نگاه درستی نباشد، نگاهش به زندگی نیز نگاهی درست نخواهد بود. نگاه درست به هوای نفس این است که آن را زائد بدانیم. اگر زندگی انسان یعنی تأمین کردن منافع و نیازها و اگر زندگی انسان یعنی برطرف کردن مشکلات، پس باید گفت، موضوع «هوای» نفس تمام ابعاد زندگی انسان حضور دارد. چون تا «هوای نفس» و دلبخواهی‌های غیرواقعی را از واقعی تشخیص ندهیم، نگاه درستی به نیازها و مشکلات نخواهیم داشت. اگر کسی فلسفه مبارزه با هوای نفس را نداند، با مشکلاتش برخورد خوبی نخواهد داشت و از راحتی‌ها و نعمات خودش هم در زندگی نمی‌تواند خوب استفاده کند. (توضیح این مطلب در ادامه می‌آید.)

2. هوای نفس ارتباط انسان با خدا و بندگی را مخدوش می‌کند: نداشتنِ نگاهی صحیح به «هوای نفس» علاوه بر زندگی، بندگی انسان را هم مخدوش می‌کند. اگر انسان مفهوم «هوای‌نفس» را نشناسد، و فلسفة مبارزة با نفس را نداند، که چرا باید در زندگی مبارزه با نفس کرد، این انسان نگاهش به بندگی و عبودیت مخدوش خواهد شد. چون مدام با بندگی مشکل پیدا می‌کند؛ همیشه احکام الهی را در تعارض با «دل‌بخواهی‌»های خود می‌بیند و چون فلسفۀ مبارزه با هوس‌ها و «دل‌بخواهی‌»ها را نمی‌داند، رابطه‌اش با خداوندی که این مبارزه را به او تحمیل کرده است، خراب می‌شود.

«هوای نفس»، مسألة بسیار پیچیده‌ای است، تشخیص آن، مبارزة با آن از ظرافت‌ها و پیچیدگی‌های خاص برخوردار است. اینکه می‌گویند عرفا اهل «مراقبه» هستند و «مراقبه» برای آنها بسیار اهمیت دارد، به خاطر همین «هوای نفس» است. عرفا، اکثراً مراقب هوای نفس هستند.
«هوای نفس»، مانع خودشناسی و خودیابی

هوای نفس، انسان را کور می‌کند. فطرت انسان را لگدکوب می‌کند؛ دیگر انسان نمی‌فهمد که «واقعاً» چه می‌خواهد. «دل بخواهی»‌های غیر واقعیِ خود را واقعی می‌پندارد. بعد به هر کدام از «دلم می‌خواهد»‌های خودش هم که پاسخ می‌دهد، می‌بیند که هنوز هم ناآرام است. چون نیازِ «خودش» را تشخیص نداده است؛ لذا هوای نفس مانع «خودشناسی» و «خودیابی» می‌شود.

«هوای نفس» نقطة آغاز سقوط

«هوای نفس» نقطة آغاز بدی‌هاست. فکر نکنید آدم‌هایی که باطن کثیف و پلیدی دارند ـ مثل یزید و صدام ـ یک موجودات ویژه‌ای هستند؛ نه! اینها از همین «هوای نفس» ضربه خورده‌اند. نقطة آغاز سقوط اینها، این بود که درمقابل «دلبخواهی‌»های خودشان نایستادند. «دلش خواسته» و او هم به این خواسته تن داده است.

شیطان به واسطة هوای نفس است که با انسان ارتباط برقرار می‌کند و به گمراهی او دل می‌بندد. در روایت آمده ابلیس گفته است: «من انسانها را وادار می کنم به گناه، به کبائر، به یک جنایت فاحش، متوجه می‌شود و استغفار می کند. من او را با گناه هلاک می کنم، او من را با استغفار هلاک می کند؛ بعد من یک راه دیگر انتخاب می‌کنم: من این بار او را هلاک می کنم با «هوی»، با «دلم می خواهد»، خصوصاً «دلم می‌خواهد»هایی که همچین زیاد هم بد نیستند، بعد توبه نمی‌کند، می‌گوید «من که کاری نکردم». وقتی توبه نکرد، کم کم با همین هوای نفس او را به جهنم می‌برم و هلاکش می‌کنم»[1]

اتفاقاً این، حربة شیطان است. او ابتدا با دلبخواهی‌هایی شروع می‌کند که زیاد هم بد نیست و یا بد به نظر نمی‌رسد. به دل‌بخواهی در غذا خوردن، نگاه کردن، خوابیدن و امثال اینها انسان را وادار می‌کند: دلم می‌خواست از آن غذای خوشمزه بخورم. دلم می‌خواست سالادم پُر سُس باشد! و انسان هم هیچ وقت این دل بخواهی‌ها را بَد نمی‌داند؛ هیچ وقت موقع الهی العفو گفتن، سُس ریختنِ زیادی روی سالادش یادش نمی‌آید؛ پُر خوری‌اش یادش نمی‌آید. پُر خوابی‌اش یادش نمی‌آید.

لذا انسان می‌بیند خوبان عالم از «هوای نفس» خودشان مراقبت می‌کردند. جلوی حضرت امام(ره)، قورمه‌سبزی گذاشتند؛ اما دیدند امام، نان و ماست می‌خورند. پرسیدند: ما شنیده بودیم شما از قورمه‌سبزی خوشتان می‌آید؟ فرمودند: مشکل همین است که خوشم می آید. کسی که از هر چیزی خوشش آمده، اگر به خودش گفت «چشم»، پس فردا نمی تواند جمعش کند.

-------------------------------------------------------------------
[1] میزان الحکمه، جلد 14، صفحه 6690، حدیث 21378
نورانیت اثر مبارزه با هوای نفس

شما اگر ذره‌ای از نفس خود مراقبت کنید، نه تنها نورانیت و حلاوت مبارزه با هوای نفس را درک می‌کنید، بلکه وخامت و آلودگی هوای نفس را می‌فهمید و احساس می‌کنید عطر «دوری از هوای نفس» را می‌توانید استشمام کنید و بر عکس بوی تعفن رفتارهای هواپرستانه را متوجه می‌شوید.


حلم خدا و هوا پرستی ما


اگر کسی می‌خواهد میزان مهربانی و لطف خدا را نسبت به بندگان ببیند، به حلم و صبر خدا در برابر هوی‌پرستی‌های خود نگاه کند. وقتی خداوند آقای رجبعلی خیاط را به خاطر اینکه تکه نانی بیشتر از نیاز خود خورد، مورد عتاب قرار می‌دهد؛ پس چگونه است با ما که تابع هوی و هوسمان هستیم، رابطه‌اش را قطع نکرده، لطفش را از ما دریغ ننموده و همواره نسبت به ما مهربان و حلیم است.

تئوریزه شدن «هوای نفس» در فرهنگ غرب

فرهنگ لیبرالیسم که نتیجه نگرش اومانیسمی به عالم است، هوای نفس را محور زندگی قرار می‌دهد. اومانیزم هیچ‌گاه محوریت را به انسان نداده، بلکه فقط هوای نفس را اصالت می‌دهد؛ بر عکس اسلام است که اصالت را به انسان می‌دهد و «او» را محترم می‌شمارد، نه «هوای نفس او» را.

غرب مصداق این آیه شریفه است که « أَفَرَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواه‏؛ آیا ندیدی آن کس را که هوای خودش را خدای خودش قرار داد؟»[2]. آنها هواپرستی را در زندگی خود تئوریزه و قانونی کرده‌اند. هواپرستی را تئوریِ زندگی خود قرار داده‌اند. تمام نزاع‌های اسلام با اومانیزم به خاطر همین هواپرستی است. تمام مشکلاتی هم که همة انسان‌ها در طول تاریخ با ادیان الهی داشته‌اند، به خاطر همین تقابل دین با نفس است. و این وضعیت، چیز تازه‌ای نیست.


---------------------------------------------------------------
[2] قرآن کریم، سورۀ جاثیه، آیه 23
مبارزه با هوای نفس، فلسفۀ مشکلات دنیا

فلسفه پدید آمدن مشکلات، دادن این مهارت به انسان است که با هوای نفس خود مبارزه بکند، فلسفۀ پدید آمدن مشکل در زندگی این است که تو یاد بگیری با مشکل زندگی کنی، فلسفۀ تعارض داشتن برخی از دستورات الهی با تمایلات ما این است که ما یاد بگیریم با هوای نفس مبارزه کنیم. اگر ما نتوانیم این فلسفه را درک کنیم، در حیات دنیوی خود نمی‌توانیم با مشکلات درست برخورد کنیم و آنها را زیبا تحمل کنیم.

در مقام تشریع، هر چیزی را که خداوند «خوب» دانسته و به تو دستور داده است، اگر آن را بخواهی، این نیاز واقعی تو و مطابق فطرت توست و اشکالی ندارد که دلت آن را بخواهد. امّا هر چیزی را که بَد دانسته و دستور داده است که آن را نخواهی، اگر دلت خواست این هوای نفس است.

در مقام تکوین هم همین است. هر چیزی را که خداوند به تو داده، اگر به آن «راضی»بودی و همان را هم دلت خواست، این درست است. امّا هر چیزی را که خداوند به تو نداده است، اگر «دلت خواست»، این هوای نفس است. چون تو اضافه بر آنچه که خدا برای تو مقرر نموده، طلب کردی در حالی که اگر چنین چیزی واقعاً نیاز تو بود، خدا خودش به تو عطا می‌فرمود.

توجه به همین دو نکته، آدم را به مقام رضا و عبودیت می‌رساند.

در مواجهة با مشکلات هم، باید توجه داشت که اکثر مشکلات انسان به خاطر پاسخ دادن به نیازهای غیرواقعی و نفسانی بوجود می‌آید.


چند نمونه برای موقعیت‌های مبارزه با هوا

1. یکی از مصادیق مبارزه با هوای نفس هنگام غذا خوردن است. وقتی غذا خوردید اگر احساس کردید که دارید سیر می‌شوید دیگر نخورید؛ بقیه‌اش هوای نفس است.

2. یکی دیگر از مصادیق مبارزه با نفس، هنگام خوابیدن است، مقدار کمی استراحت کردید بیدار شوید که خوابیدن بعد از آن نیاز نیست و هوای نفس است. بعد اگر لازم شد، دوباره استراحت کنید.

3. یکی از مصادیق مبارزه با هوای نفس، در حرف زدن است. هر حرفی را که دلت خواست نزن، حتی اگر حرف درستی بود به خاطر دوری از هوای نفس سکوت کن؛ البته نه سکوت بی جا که مانند حرف زدن بی جا مذموم است.
وظیفه آموزش و پرورش

آموزش و پرورش باید تمام تلاشش را بکند تا به اشکال مختلف مبارزه با هوای نفس را آموزش بدهد. تا در پایان دوره دبیرستان یک دانش آموز خجالت بکشد بگوید دلم می‌خواهد. چرا که اگر این آموزش نباشد، آموزش نماز و روزه نیز ثمری نخواهد داشت؛ زیرا مانع پرداختن به نماز و روزه همین هوای نفس است. مثلا نماز را به او یاد می‌دهند، اما چون نماز مخالفت با هوای نفس است، دانش‌آموز از نماز بیزار می‌شود.


مرز نیازهای انسان و هوای نفس


دین، با هوای نفس مبارزه می‌کند، ولی «عواطف»، «سلیقه‌ها» و «علائق» انسان‌ها را نه تنها به رسمیت می‌شمرد بلکه به آنها میدان هم می‌دهد. دین آمده است که بگوید هر کس هر سلیقه‌ای و هر علاقه‌ای دارد، به آنها بپردازد منِ خدا هم او را کمک می‌کنم تا به آنها برسد. دین، انسان را به نیازهای واقعی‌اش می‌رساند امّا فرق است بین نیاز، سلیقه، علاقه و عاطفه با هوای نفس. همة اینها با هوای نفس یک مرزهایی دارند و چون انسان این مرزها را تشخیص نمی‌دهد، دین آمده است تا به ما این مرزها را بشناساند و «برنامه» مبارزه با نفس را به ما ارائه کند.

یک کمی در دین دقیق نگاه کنید متوجه می‌شوید که اسلام کجاها به شما گفته که «این تقاضا در وجود شما هست، لذا این تقاضای هوای نفس تو نیست، نیاز توست، بهش پاسخ بده و ازش لذت هم ببر، نوش جانت» و بعد کجاها به شما نشان می‌دهد که «این تقاضا، هوای نفس است، به این پاسخ نده.» و بعد این تقاضاها یک حداقل و حداکثری دارند. حداقل تقاضاها در هوای نفس، معصیت نیست، فقط هوی‌‌خواهی است، عمل به دل‌بخواهی‌ها است. امّا حدّاکثر هوای نفس در تقاضای معصیت تجلی پیدا می کند.

آن وقت آقای دین، معمولا پیشنهادش این است که شما همه جا سعی کنید با هوای نفس مبارزه کنید. اگر در حلال با هوای نفس مبارزه نکنید، وقتی در حرام گیر هوای نفس بیفتید، نمی توانید نجات پیدا کنید. از پس هوای نفست بر نمی‌آیی، هوای نفست تو را می زند زمین. هر کسی در هر نوع گناه و معصیتی زمین خورد، بداند که در یک جاهایی به حد کافی مبارزه با هوای نفس نکرده است. هوای نفس، تقطۀ آغاز بدی هاست که به معاصی منجر می‌شود.
راحتی و آرامش، نتیجه مبارزه با هوای نفس

امیرالمؤمنین ـ‌علیه‌السلام‌ـ می‌فرماید: «طَلَبْتُ الْعَیْشَ فَمَا وَجَدْتُ إِلَّا بِتَرْکِ الْهَوَى فَاتْرُکُوا الْهَوَى لِیَطِیبَ عَیْشُکُم‏؛ زندگی راحت را طلب کردم، پس آن نیافتم مگر در ترک هوی، پس هوی را ترک کنید، تا زندگی‌تان گوارا شود.»[3] این فرمایش حضرت بر عکس تصور انسان هاست، که اگر خواسته‌های نفس تامین شود، انسان راحت می‌شود.

اگر کسی در مبارزه با هوای نفس به این قدرت برسد که «عادت» کند به مبارزه و دیگر بلد باشد که هوای نفسش را مهار کند ـ نه اینکه گاهی و به صورت موردی مبارزه کند ـ لذتی خواهد برد که به مراتب بالاتر از لذتی است که یک قهرمان از قهرمانی خود می‌برد.

اما کسانی که هوای نفس خود را تامین کردند، می‌دانند تامین هوای نفس، آنقدر هم لذت ندارد. نهایت آن هم به یک تلخی ختم می‌شود و لذّتش بسیار کمتر خواهد بود نسبت به وقتی که انسان در مبارزه کردن با هوای نفس به پیروزی می‌رسد.

اگر لذت ترک لذت بدانی دگر لذت نفس لذت نخوانی
مبارزه با نفس باید «قهرمانانه» باشد نه «منفعلانه»

مبارزه قهرمانانه: ما در زندگیمان باید مبارزه با هوای نفس را انجام دهیم، پس بیائید قهرمانانه مبارزه با نفس کنیم نه منفعلانه. قهرمانه مبارزه کردن یعنی مبارزه با نفس را شیوۀ زندگی خود قرار دهیم. مانند یک سرگرمی نگاه کنیم و لذت ببریم. یک برنامه مدوّن برای مبارزه با آن مشخص کرده و در برنامه‌ریزی روزانه خود آن را لحاظ کنیم. مثل نماز اول وقت، سحرخیزی، هرزگی نکردن در گفتن و خوردن و آشامیدن و در همه این کارها مبارزه با نفس را پیشه خود قرار دهیم.

مبارزه منفعلانه: یعنی انسان در ابتدا تا جایی که امکان دارد، مدام برای رسیدن به هواهای نفسانی خود و برای از دست ندادن فرصت‌های هوای نفس نقشه می‌کشد تا شاید مجبور نشود با هوای‌نفسش مبارزه کند، امّا آخرش به هوا و هوس‌هایش نمی‌رسد(ویژگی دنیا این است). حالا که به خواسته‌هایش نرسیده، مبارزه می‌کند تا با «نداشتن»، کنار بیاید. امّا بعدش هم مدام حسرت و غصۀ فرصت‌های از دست‌رفته را می‌خورد و دچار حسادت می‌شود. (اوّلش می‌خواست مبارزه نکند، امّا بالاخره آخرش به مبارزه افتاد). این جور مبارزه، نه تنها هیچ لذتی ندارد، آرامش انسان را هم سلب می‌کند. تو که آخرش باید مبارزه بکنی، بیا از مبارزه‌ات لذت ببر: قهرمانانه مبارزه کن، نه منفعلانه.
مخالفت با هوای نفس و رسیدن به مقام اولیاء

بسیاری از اوقات اگر شما با یکی از هوای نفسانی خود مخالفت کنید، هم‌مقام اولیاء خدا می‌شوید. مثلا در مورد آقای دولابی می‌گویند پسرش را خیلی دوست داشت. وقتی خدا پسرش را گرفت، دوست داشت از شدت ناراحتی، ناراحتی خودش را ابراز کند، آخ و اوخ کند، ناراحتی‌اش را خالی کند، ولی با هوای نفس خود مقابله کرد و به مقام بسیار بالایی رسید. هم دستور خدا مرز تعیین هوای نفس است، هم تقدیر خدا. آقای دولابی، در مقابل تقدیر خدا با هوای نفسش مقابله کرد.


زینب، الگوی مبارزه با نفس

صبر اولیای خدا در برابر مشکلات هم، در ادامه و اوج همین مبارزه با نفس است و نمونۀ عالی این صبر زینب است. زینب، حسین ـ‌علیهما‌السلام‌ـ را بسیار دوست داشت و هنگامی که خدا حسین(ع) را از زینب گرفت، زینب صبوری کرد. امّا، امان از آن لحظه‌ای که زینب خم شد بدن حسین را بوسه زد تا دل از او بکند ...


الا لعنت الله علی القوم الظّالمین
لینک مرجع