۱۱ اسفند ۱۳۸۸, ۰۲:۱۹ صبح
خداي من يك سال گذشت، هر چه كردم ديدي و هر چه بخشيدي و عفو كردي نديدم .
خداي من يك سال گذشت و چهار فصل،هراسان شدم پناهم دادي، بيمار شدم
شِفايم دادي، آرامش و امنيت كه رسيد ، طبيب و پناه را از ياد بردم.
خداي من يك سال گذشت و چهار فصل و دوازده ماه
پي تقديري نيكو پرسان مي گشتم ، شب قدر
مرا خواندي . بر سر خواني پر از عشق و معرفت تا طلوع فجر
گريستم و دستان ملتمس به آسمان بلند بود، قلم رحمتت برصحيفه بي تقديرم
خواست كه بنگارد تقدير نيكويي را
هيهات!
با آفتاب فردايش تقدير ديگري را جست و جو كردم وبار ديگر آرزوي خيسم خشكيد و
بر باد رفت
خداي من يك سال گذشت و چهار فصل و دوازده ماه و 365روز
هر روز بر سجاده ي عبادت به رسم عادت زانو مي زدم كه ذكر تو گويم ، پيشاني
بندگي بر تربت آن نازنين مينهادم و بندگي هزاران معبود ديگر ميكردم و لحظه لحظه
اش معبود يگانه را از ياد ميبردم
خداي من يك سال گذشت و چهار فصل و .....
چه مي گويم؟!
خداي من سال ها گذشت،ده،بيست؛ و سي،...سال
هرچه كردم ديدي و هر چه بخشيدي و عفو كردي نديدم
خداي من چگونه است كه همچنان دوستم داري و به محبت ميخواني ام؟
چگونه است كه رهايم نمي كني ؟ چگونه است كه هرگز از تو نااميد نمي گردم؟!
اين چه رسم خدايي است؟!
خداي من آواي ملكوتي يا مقلب القلوب والابصار مي آيد
تومرا ميخواني كه بخوانمت؟
اين منم با حسرت سال هاي رفته يا مدبر الليل والنهار
اين منم با هزاران اميد به سال هاي پيش رو يا محول الحول والاحوال
خداي من بندگي ام را بپذير ، التماس مرا بشنو حول حالنا حول حالنا حول حالنا
خداي من آرزوي من چه شد ؟ الي احسن الحال
خوب من ، بوي عطر تحويل مي آيد
چه مبارك تقديري!
خداي من يك سال گذشت و چهار فصل،هراسان شدم پناهم دادي، بيمار شدم
شِفايم دادي، آرامش و امنيت كه رسيد ، طبيب و پناه را از ياد بردم.
خداي من يك سال گذشت و چهار فصل و دوازده ماه
پي تقديري نيكو پرسان مي گشتم ، شب قدر
مرا خواندي . بر سر خواني پر از عشق و معرفت تا طلوع فجر
گريستم و دستان ملتمس به آسمان بلند بود، قلم رحمتت برصحيفه بي تقديرم
خواست كه بنگارد تقدير نيكويي را
هيهات!
با آفتاب فردايش تقدير ديگري را جست و جو كردم وبار ديگر آرزوي خيسم خشكيد و
بر باد رفت
خداي من يك سال گذشت و چهار فصل و دوازده ماه و 365روز
هر روز بر سجاده ي عبادت به رسم عادت زانو مي زدم كه ذكر تو گويم ، پيشاني
بندگي بر تربت آن نازنين مينهادم و بندگي هزاران معبود ديگر ميكردم و لحظه لحظه
اش معبود يگانه را از ياد ميبردم
خداي من يك سال گذشت و چهار فصل و .....
چه مي گويم؟!
خداي من سال ها گذشت،ده،بيست؛ و سي،...سال
هرچه كردم ديدي و هر چه بخشيدي و عفو كردي نديدم
خداي من چگونه است كه همچنان دوستم داري و به محبت ميخواني ام؟
چگونه است كه رهايم نمي كني ؟ چگونه است كه هرگز از تو نااميد نمي گردم؟!
اين چه رسم خدايي است؟!
خداي من آواي ملكوتي يا مقلب القلوب والابصار مي آيد
تومرا ميخواني كه بخوانمت؟
اين منم با حسرت سال هاي رفته يا مدبر الليل والنهار
اين منم با هزاران اميد به سال هاي پيش رو يا محول الحول والاحوال
خداي من بندگي ام را بپذير ، التماس مرا بشنو حول حالنا حول حالنا حول حالنا
خداي من آرزوي من چه شد ؟ الي احسن الحال
خوب من ، بوي عطر تحويل مي آيد
چه مبارك تقديري!