تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید

نسخه کامل: نجواهاي زیبایی از دکتر چمران
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2
خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم که
بی احترامی به یک انسان همانا کیفر خدای بزرگ است.
خدایا مرا از بلای غرور وخودخواهی نجات ده تا حقایق وجود
را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم .
خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم
جلوه گر ساز تا فریب زرق وبرق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند .
خدایا من کوچکم ، ضعیفم ، ناچیزم ، پر کاهی در مقابل طوفانها هستم ؛
به من دیده عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال
ترا براستی بفهمم و بدرستی تسبیح کنم .
خدايا!ازآنچه كرده ام اجر نمي خواهم وبه خاطر فداكاري هاي خود بر تو فخر نمي فروشم. آنچه داشته ام تو داده اي و آنچه كرده ام تو ميسر نموده اي. همه استعدادهاي من، همه قدرتهاي من، همه وجود من زاده ي اراده توست. من از خود چيزي ندارم كه ارائه دهم و ازخود كاري نكرده ام كه پاداشي بخواهم.ShyRolleyes
(از دست نوشته هاي شهيد دكتر مصطفي چمران)
مناجات
اي خداي بزرگ آن قدربه ما عظمت روح وتقوا عطاكن كه همه ي وجود خودرا با عشق ورغبت قرباني حق كنيم.
خدايا آن چنان تاروپود وجود مارا به عشق خود عجين كن كه در وجودت محو شويم.
خدايا مارا از گرداب خودخواهي واز گردباد هواوهوس نجات ده وبه ما ايثار كن.
خدايا در اين لحظات سخت امتحان،نور ايمان را برقلب ما بتابان وما رااز لغزش نگاه دار.
خدايا ماراقدرت ده كه طاغوت خودپرستي را به زيرپا افكنيم وحق وحقيقت رافداي منفعت هاي شخصي نكنيم. Angel
خدايا خسته و وامانده ام ديگر رمقي ندارم صبر و حوصله ام پايان يافته، زندگي در

نظرم سخت و ملامت بار است مي خواهم از همه فرار کنم مي خواهم به کنج

عزلت بگريزم. آه دلم گرفته! در زير بار فشار خرد شده ام.

خدايا به سوي تو مي آيم و از تو کمک ميخواهم جز تو دادرسي و پناه گاهي ندارم.

بگذار فقط تو بداني، فقط تو از ضمير من آگاه باشي اشک ديدگان خود را به تو تسليم

مي کنم.

خدايا کمکم کن! ماه هاست که کم تر به سوي تو آمده ام بيشتر اوقاتم صرف ديگران

شده.

خدايا عفوم کن! از علم و دانش کار و کوشش از دنيا و ما في ها، از همه دوستان از

معلم و مدرسه از زمين و آسمان خسته و سير شده ام.

خدايا خوش دارم مدتي در گوشه خلوتي فقط با تو بگذرانم فقط اشک بريزم فقط ناله

کنم و فشارها و عقده هاي دروني ام را خالي کنم.

اي غم اي دوست قديمي من سلام بر تو، بيا که دلم به خاطرت مي تپد.

اي خداي بزرگ معني زندگي را نمي فهمم. چيزهاي که براي ديگران لذت بخش

است مرا خسته مي کند اصلا دلم از همه چيز سير شده است حتي از خوشي و

لذت متنفرم چيزهايي که ديگران به دنبالش مي دوند من از آن مي گريزم فقط يک

فرشته ي آسماني است که هميشه بر قلب و جان من سايه مي افکند هيچ گاه مرا

خسته نمي کند فقط يک دوست قديمي است که از اول عمر با او آشنا شده ام و

هنوز از مجالست با او لذت مي برم.
فقط يک شربت شيرين يک نور و يک نغمه دلنواز وجود دارد که براي هميشه مفرح

است و آن دوست قديمي من غم است.


* از مناجات هاي شهيد چمران
وصیت می كنم …


وصیت می كنم به كسی كه او را بیش از حد دوست می دارم! به معبود من! به معشوق من! به امام موسی صدر! كسی كه او را مظهر علی می دانم! او را وارث حسین می خوانم! كسی كه رمز طایفه شیعه، و افتخار آن، و نماینده هزار و چهار صد سال درد، غم، حرمان، مبارزه، سرسختی، حق طلبی و بالأخره شهادت است! آری به امام موسی وصیت می كنم …


برای مرگ آماده شده ام و این امری است طبیعی كه مدتهاست با آن آشنا شده ام. ولی برای اولین بار وصیت می كنم. خوشحالم كه در چنین راهی به شهادت می رسم. خوشحالم كه از عالم و ما فیها بریده ام. همه چیز را ترك گفته ام. علایق را زیر پا گذاشته ام. قید و بندها را پاره كرده ام. دنیا و ما فیها را سه طلاقه گفته ام و با آغوش باز به استقبال شهادت می روم.


از اینكه به لبنان آمدم و پنج یا شش سال با مشكلاتی سخت دست به گریبان بوده ام، متأسف نیستم. از اینكه آمریكا را ترك گفتم، از اینكه دنیای لذات و راحت طلبی را پشت سر گذاشتم، از اینكه دنیای علم را فراموش كردم، از اینكه از همه زیبائیها و خاطره زن عزیز و فرزندان دلبندم گذشته ام، متأسف نیستم … از آن دنیای مادی و راحت طلبی گذشتم و به دنیای درد، محرومیت، رنج، شكست، اتهام، فقر و تنهایی قدم گذاشتم. با محرومیت همنشین شدم. با دردمندان و شكسته دلان هم آواز گشتم. از دنیای سرمایه داران و ستمگران گذشتم و به عالم محرومین و مظلومین وارد شدم. با تمام این احوال متأسف نیستم …


تو ای محبوب من، دنیایی جدید به من گشودی كه خدای بزرگ مرا بهتر و بیشتر آزمایش كند. تو به من مجال دادی تا پروانه شوم، تا بسوزم، تا نور برسانم، تا عشق بورزم، تا قدرتهای بی نظیر انسانی خود را به ظهور برسانم، از شرق به غرب و از شمال تا جنوب لبنان را زیر پا بگذارم و ارزشهای الهی را به همگان عرضه كنم، تا راهی جدید و قوی و الهی بنمایانم، تا مظهر باشم، تا عشق شوم، تا نور گردم، از وجود خود جدا شوم و در اجتماع حل گردم، تا دیگر خود را نبینم و خود را نخواهم، جز محبوب كسی را نبینم، جز عشق و فداكاری طریقی نگزینم، تا با مرگ آشنا و دوست گردم و از تمام قید و بندهی مادی آزاد شوم…


تو ای محبوب من رمز طایفه ای، و درد و رنج هزار و چهار صد ساله را به دوش می كشی، اتهام و تهمت و هجوم و نفرین و ناسزای هزار و چهار صد سال را همچنان تحمل می كنی، كینه های گذشته و دشمنی های تاریخی و حقد و حسدهای جهانسوز را بر جان می پذیری، تو فداكاری می کنی، تو از همه چیز خود می گذری، تو حیات و هستی خود را فدای هدف و اجتماع انسانها می كنی، و دشمنانت در عوض دشنام می دهند و خیانت می كنند، به تو تهمتهای دروغ می زنند و مردم جاهل را بر تو می شورانند، و تو ای امام لحظه ای از حق منحرف نمی شوی و عمل به مثل انجام نمی دهی و همچون كوه در مقابل طوفان حوادث آرام و مطمئن به سوی حقیقت و كمال و قدم بر می داری، از این نظر تو نماینده علی (ع) و وارث حسینی… و من افتخار می كنم كه در ركابت مبارزه می كنم و در راه پر افتخارت شربت شهادت می نوشم…


ای محبوب من، آخر تو مرا نشناختی! زیرا حجب و حیا مانع آن بود كه من خود را به تو بنمایانم، یا از عشق سخن برانم یا از سوز درونی خود بازگو كنم… اما من، منی كه وصیت می كنم، منی كه تو را دوست می دارم… آدم ساده ای نیستم!… من خدای عشق و پرستشم، من نماینده حق و مظهر فداكاری و گذشت و تواضع و فعالیت و مبارزه ام، آتشفشان درون من كافیست كه هر دنیایی را بسوزاند، آتش عشق من به حدی است كه قادر است هر دل سنگی را آب كند، فداكاری من به اندازه ای است كه كمتر كسی در زندگی به آن درجه رسیده است …
ادامه دارد........
خدايا تو را شکر ميکنم که اشک را آفريدي که عصاره ي حيات انسان است
آنگاه که در آتش عشق ميسوزم
يا در شدت درد ميگدازم
يا در شوق زيبائي و ذوق عرفاني آب ميشوم و سراپاي وجودم
روح ميشود
لطف ميشود
عشق ميشود
سوز ميشود
و عصاره ي وجودم بصورت اشک آب ميشود
و بعنوان زيبا ترين محصول حيات که وجهي به عشق و ذوق دارد و وجهي ديگر به غم و درد در دامان وجود فرو ميچکد.

اگر خداي بزرگ از من سندي بطلبد , قلبم را ارائه خواهم داد و
اگر محصول عمرم را بطلبد,اشک را تقديم خواهم کرد

خدايا
تو مرا اشک کردي که همچون باران بر نمک زاره انسان ببارم
تو مرا فرياد کردي که همچون رعد در ميان توفان حواث بغرم
تو مرا درد و غم کردي تا همنشين محرومين و دلشکستگان باشم
تو مرا عشق کردي تا در قلبهاي عشاق بسوزم
تو مرا برق کردي که تا آسمان ظلمت زده بتازم و سياهي اين شب ظلماني را بدرم
تو مرا زهد کردي که هنگام درد و غم و شکست و فشار ناراحتي وجود داشته باشم
و هنگام پيروزيو جشن و تقسيمه غناعم دامنه خود بر گيرم و در کوير تنهائي با خداي خود بمانم.

خدايا تو را شکر ميکنم
که غم را آفريدي و بندگان مخلص خود را به آتش آن گداختي و مرا از اين نعمت بزرگ توانگر کردي.

خدايا تو را شکر ميکنم
که به من درد دادي و نعمت درک درد عطا فرمودي

تو را شکر ميکنم
که جانم را به آتش غم سوزاندي و قلب مجروهم را براي هميشه داغ دار کردي دلم را سوختي و شکستي تا فقط جايگاه تو باشد.
ادامه:
به سه خصلت ممتاز شده ام:


1. عشق كه از سخنم و نگاهم و دستم و حركاتم و حیات و مماتم می بارد. در آتش عشق می سوزم و هدف حیات را جز عشق نمی شناسم. در زندگی جز عشق نمی خواهم، و جز به عشق زنده نیستم.


2. فقر كه از قید همه چیز آزاد و بی نیازم. و اگر آسمان و زمین را به من ارزانی كنند، تأثیری در من نمی كند.


3. تنهایی كه مرا به عرفان اتصال می دهد. مرا با محرومیت آشنا می كند. كسی كه محتاج عشق است، در دنیای تنهایی با محرومیتِ عشق می سوزد. جز خدا كسی نمی تواند انیس شبهای تار او باشد و جز ستارگان اشكهای او را پاك نخواهند كرد. جز كوههای بلند راز و نیازهای او را نخواهند شنید و جز مرغ سحر ناله های صبحگاه او را حس نخواهند كرد. به دنبال انسانی می گردد تا او را بپرستد یا به او عشق بورزد. ولی هر چه بیشتر می گردد، كمتر می یابد …


كسی كه وصیت می كند آدم ساده ای نیست. بزرگترین مقامات علمی را گذرانده، سردی و گرمی روزگار را چشیده، از زیباترین و شدیدترین عشقها برخوردار شده، از درخت لذات زندگی میوه چیده، از هر چه زیبا و دوست داشتنی است برخوردار شده، و در اوج كمال و دارایی همه چیز خود را رها كرده و به خاطر هدفی مقدس، زندگی دردآلود و اشكبار و شهادت را قبول كرده است.


آری ای محبوب من، یك چنین كسی با تو وصیت می كند …


وصیت من درباره مال و منال نیست. زیرا می دانی كه چیزی ندارم، و آنچه دارم متعلق به تو و حركت و مؤسسه است. از آنچه به دست من رسیده، به خاطر احتیاجات شخصی چیزی بر نداشته ام. جز زندگی درویشانه چیزی نخواسته ام. حتی زن و بچه ها و پدر و مادر نیز از من چیزی دریافت نكرده اند. آنجا كه سر تا پای وجودم برای تو و حركت باشد، معلوم است كه مایملك من نیز متعلق به تو است.


وصیت من درباره قرض و دین نیست. مدیون كسی نیستم، در حالی كه به دیگران زیاد قرض داده ام.


به كسی بدی نكرده ام. در زندگی خود جز محبت، فداكاری، تواضع و احترام نبوده ام. از این نظر نیز به كسی مدیون نیستم …


آری وصیت من درباره این چیزها نیست …


وصیت من درباره عشق و حیات و وظیفه است …


احساس می كنم كه آفتاب عمرم به لب بام رسیده است و دیگر فرصتی ندارم كه به تو سفارش كنم. وصیت می كنم، وقتی كه جانم را بر كف دستم گذاشته ام، و انتظار دارم هر لحظه با این دنیا وداع كنم و دیگر تو را نبینم….


تو را دوست می دارم و این دوستی بابت احتیاج و یا تجارت نیست. در این دنیا به كسی احتیاج ندارم. حتی گاهگاهی از خدای بزرگ نیز احساس بی نیازی می كنم … از او چیزی نمی طلبم و احساس احتیاج نمی كنم. چیزی نمی خواهم، گله ای نمی كنم و آرزوئی ندارم. عشق من به خاطر آن است كه تو شایسته عشق و محبتی، و من عشق به تو را قسمتی از عشق به خدا می دانم. همچنانكه خدای را می پرستم و عشق می ورزم، به تو نیز كه نماینده او در زمینی عشق می ورزم. و این عشق ورزیدن همچون نفس كشیدن برای من طبیعی است …


عشق هدف حیات و محرك زندگی من است. زیباتر از عشق چیزی ندیده ام و بالاتر از عشق چیزی نخواسته ام. عشق است كه روح مرا به تموج وا می دارد، قلب مرا به جوش می آورد، استعدادهای نهفته مرا ظاهر می كند، مرا از خودخواهی وخودبینی می رهاند، دنیای دیگری حس می كنم، در عالم وجود محو می شوم، احساسی لطیف و قلبی حساس و دیده ای زیبابین پیدا می كنم. لرزش یك برگ، نور یك ستاره دور، موریانه كوچك، نسیم ملایم سحر، موج دریا، غروب آفتاب، احساس و روح مرا می ربایند و از این عالم به دنیای دیگری می برند … اینها همه و همه از تجلیات عشق است …


به خاطر عشق است كه فداكاری می كنم. به خاطر عشق است كه به دنیا با بی اعتنایی می نگرم و ابعاد دیگری را می یابم. به خاطر عشق است كه دنیا را زیبا می بینم و زیبائی را می پرستم. به خاطر عشق است كه خدا را حس می كنم، او را می پرستم و حیات و هستی خود را تقدیمش می كنم …


می دانم كه در این دنیا به عده زیادی محبت كرده ام، حتی عشق ورزیده ام، ولی جواب بدی دیده ام. عشق را به ضعف تعبیر می كنند و به قول خودشان زرنگی كرده از محبت سوءاستفاده می نمایند! اما این بی خبران نمی دانند كه از چه نعمت بزرگی كه عشق و محبت است، محرومند. نمی دانند كه بزرگترین ابعاد زندگی را درك نكرده اند. نمی دانند كه زرنگی آنها جز افلاس و بدبختی و مذلت چیزی نیست …


و من قدر خود را بزرگتر از آن می دانم كه محبت خویش را از كسی دریغ كنم. حتی اگر آن كس محبت مرا درك نكند و به خیال خود سؤاستفاده نماید. من بزرگتر از آنم كه به خاطر پاداش محبت كنم، یا در ازاء عشق تمنایی داشته باشم. من در عشق خود می سوزم و لذت می برم. این لذت بزرگترین پاداشی است كه ممكن است در جواب عشق من به حساب آید …


می دانم كه تو هم ای محبوب من، در دریای عشق شنا می كنی. انسانها را دوست می داری. به همه بی دریغ محبت می كنی. و چه زیادند آنها كه از این محبت سوءاستفاده می كنند. حتی تو را به تمسخر می گیرند و به خیال خود تو را گول میزنند … تو اینها را می دانی ولی در روش خود كوچكترین تغییری نمی دهی … زیرا مقام تو بزرگتر از آن است كه تحت تأثیر دیگران عشق بورزی و محبت كنی. عشق تو فطری است. همچون آفتاب بر همه جا می تابی و همچون باران برچمن و شوره زار می باری و تحت تأثیر انعكاس سنگدلان قرار نمی گیری …


درود آتشین من به روح بلند تو باد كه از محدوده تنگ و باریك خودبینی و خودخواهی بیرون است و جولانگاهش عظمت آسمانها و اسماء مقدس خداست.


عشق سوزان من فدای عشقت باد، كه بزرگترین و زیباترین مشخصه وجود توست، و ارزنده ترین چیزی است كه مرا جذب تو كرده است، و مقدس ترین خصیصه ای است كه در میزان الهی به حساب می آید …
manbaa:http://taaflak.blogfa.com/
به نام خدا
[تصویر:  chamran.jpg]
ای حیات با تو وداع میکنم،به همه زیبایی هایت،با همه مظاهر جلال وجبروتت،با همه کوه ها وآسمان ها ودریاها وصحراها،با همه وجود وداع میکنم،با قلبی سوزان وغم آلود به سوی خدای خود میروم واز همه چیز چشم میپوشم. ای پاهای من میدانم شما چابکید،میدانم در همه مسابقه ها گوی سبقت از همه رقیبان ربوده اید،میدانم فداکارید،میدانم به فرمان من بسوی شهادت صاعقه وار به حرکت در می آیید. اما من آرزوی بزرگتری دارم،من میخواهم به بلندی طبع بلندم به حرکت در آئید،به قدرت اراده آهنینم محکم باشید،به سرعت تصمیمات وطرح هایم سریع باشید. این پیکر کوچک ولی سنگین از آرزوها ونقشه ها وامیدها ومسئولیت ها را به هر نقطه دلخواه با سرعت مطلوب برسانید. در این لحظات آخر عمر آبروی مرا حفظ کنید،من چند لحظه بعد به شماآرامش میدهم،آرامش ابدی،دیگر شمارا زحمت نخواهم داد،دیگر شب وروز را استسمار نخواهم کرد،دیگر فشار عالم وشکنجه روزگار را برشما تحمیل نخواهم کرد،دیگر به شما بی خوابی نخواهم داد وشما دیگر از خستگی فریاد نخواهید کرد،از درد وشکنجه ضجه نخواهید کرد،از بی غذایی واز گرما وسرما شکوه نخواهید کرد،آرام وآسوده برای همیشه دربستر نرم خاک آسوده خواهید بود. اما،اما،این لحظات حساس،لحظات وداع با زندگی وعالم ولحظات لقاء با پروردگار،لحظات رقص من در برابر مرگ باید زیبا باشد.
آخرین نوشته توسط شهید دکتر مصطفی چمران دقائقی قبل از شهادت
[تصویر:  51632_548.jpg]
درد دلم با پدر عزیز ومهربونم واستاد عزیزم که خیلی زود تنها گذاشت،خودش به بهشت رفت وتنهام گذاشت. استاد کجایی؟چرا تنهام گذاشتی؟آیا این درسته بیام پیش قبرت با اون پرچم سه رنگ،سرمو بزارم وپیشت گریه کنم،مگه پدرو پسری به خونه،هر وقت اومدم دیدم سرقبرت شلوغ بود،روم نمی شد بیام جلو زار زار پیشت گریه کنم. بهم میگن دیوونه،وقتی پیشت احساس دوری میکردم حالا که من 1000 کیلومتر ازت دورم،دیگه چی بگم............... ببین فقط تنها تو با یتیما نبودی،فقط تو با اونا زندگی نکردی،فقط تو روزهای سخت رو ندیدی،استاد عزیزم، منم دیدم، تو رفتی بهشت ومن توی دنیا موندم،خودمو عین خودت کردم،از تعلقات دنیا دور کردم،فقط تو نبودی که با دیدن اون فقیر وقتی دیدی داره شب زمستون سرما میخوره وتو دیدی نمیتونی کاری براش بکنی وعین اون بیرون تا صبح بیرون بمونی تا حسو اونو لمس کنی،منم عین تو این کاررو کردم. روزها رو روزه گرفتم تا درد اون بچه یتیما رو بفهمم،حالا کجایی؟ مگه اینا واسه دیدن تو کافی نیست،ببین سید احمد پلارک با اینکه 1000 کیلومتر دورم ولی تلفنی حالموپرسید،شاید عجیب باشه ولی تو که اینارو می فهمی. به من گفتین بسه برو استراحت کن،برو جسمتو بساز،برو روحتو قوی کن وآماده باش که میخوای باز دوباره شروع کنی،تنها دوستم مجتبی رو ازم گرفتین،آخه .............. پدر خوبم،ببین دیگه قلبم کمتر درد میکنه،ببین پاهام کمتر لنگ میزنه،ببین روحیمو، واس خاطر شماها میخندموو دل دیگروون را شاد میکنم،بخاطر شماها دارم صبرمیکنم. مجتبی رو بهم برگردونین،بزارین دوباره شروع کنم،میخوام مبارزه رو شروع کنم. آره دیوونه ام دیوونه تو،آره عاشقم ولی عاشق تو ام،اشکام واسه تویه،فقط یه لحظه میخوام ببینمت. ببین جرات نمیکنم بیام سوسنگرد ودهلاویه ودو کوهه وشلمچه،همینجوری تحملم واسه دیگروون سخت شده،اگه بیام دیگه هیچی. منو آزاد کنین،پاهام عین پاهای تو قوین،اراده ام عین تو آهنیه،ببین طبع فکرم عین تو بلنده،ببین شب وروز دنیا رو به دادوفریاد درآوردم. حرفامو هیچیکی نمیفهمه،اما خودت میدونی چی میگم.استاد عزیزم،پدر دلسوزم باشه صبرمیکنم ولی بزارین شروع کنم،میخوام زودی مبارزه رو شروع کنم،ببین چقدر قوی شدم،ببین چقدر حالم خوب شده.
تقدیم به استاد عزیزم وپدر دلسوز وبی ادعام شهید دکتر مصطفی چمران وداداشی عزیزم شهید سید احمد پلارک
.
[تصویر:  parvanei-dar-mosht.jpg]
دلنوشته غریبه منتظر
خدايا اين روزا چه چيزاي غريبي از شهدا شنيدم..!
فهميدم فقط خودم در اين دنيا با اين روزگار غريب نيستم..
خوبه كه هنوز هستن آدمهايي كه حرفاشون عجيبه از جنس شهيده..
خدايا خودت شنيدي چي گفت..
خدايا ...
صفحه‌ها: 1 2
لینک مرجع