۷ بهمن ۱۳۸۸, ۰۱:۲۱ صبح
داغ داریم نه داغی که بر آن اخم کنیم / مرگمان باد اگر شکفه ای از زخم کنیم
مرد آن است که از نسل سیاوَش باشد / عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
چند قرن است که زخمی متوالی دارند / از کویر آمده ها بغض سفالی دارند
بنویسید گلوهای شما راه بهشت / بنویسید مرا ، شهر مرا خشت به خشت
بنویسید زنی مُرد که زنبیل نداشت /پسری زیر زمین بود ؛و پدر بیل نداشت
بنویسید که با عطر وضوآوردند/ نعش دلدار مرا لای پتو آوردند
زلف ها گرچه از خاک و لبش گرچه کبود/دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
خوب داند ، که در سینه چه ها می گذرد/ هر که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذرد
بنویسید غم و خشت و تگرگ آمده بود /از در و پنجره ها زجه ی مرگ آمده بود
شهر آن قدر پریشان شده بود از تاریخ /شاه قاجار به دلداری ارگ آمده بود
با دلی پر شده از زخم، نمک می خوردیم/دوش وقت سحر از غصه ، ترک میخوردیم
بنویسید که "بم " مظهر " گمنامی ها " ست /سرزمین نفس ِ ثامی بد خوامی
هاست
ننویسید که بم تلی از خاک شده است /بم به خال لب ِ یک دوست گرفتار شده است
مثل وقتی که دل ِ چلچله ای می شکند /مَرد هم زیر غم ، زلزله ای می شکند
زیر بام غم شهرم جگرم می سوزد /بخدا بال و پرم ،بال و پرم می سوزد
مثل مرغی شده دل ، از قفسی از آتش /هر قدر این ور ، و آن ور بپرم می سوزد
بوی نارَنج و حَنا های ِ نکوبیده بخیر /که در این شهر ِ پُر از دود ، سرم می سوزد
چاره ای نیست گلم ، قسمت من هم این است /دل به سرو قدی می سپُرم می
سوزد
الغرض از غم ِ دنیا گله ای نیست عزیز / گله ای هست دگر؛ حوصله ای نیست عزیز
یاد دادن به ما نخل ِ کمر تا ، نکنیم /آن چه داریم ز بیگانه تمّنا نکنیم
آسمان هست ، غزل هست ، کبوتر داریم /باید این چادر ماتم زده را بر داریم
تَن تُرد چلچله ها در خاک و / پای هر گور چهل نخل تناور داریم
مُشتی از خاک تو را باد چو پاشید به شهر / پشت هر حنجره یک ایرج دیگر داریم
مثل ققنوس ز ما باز شرر خواهد خواست /"بم" همین طور نمی ماند و بَر خواهد
خواست
داغ دیدیم شما داغ نبینید قبول /تبری هم نفس باد نبینید قبول
هیچ جای ِ دل ِ آواز شما " بم " نشود / سایه ی لطف خدا از سَر ِ ما کم نشود
گاه گاهی به لب ِعشق صدامان بکنید
داغ دیدیم امید است دعامان بکنید
"بم" به امیّد خدا شاد و جوان خواهد شد
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
« این شعر نذر همه ی عزیزانی که در "زلزله ی بم " خاطره شدند. »
مرد آن است که از نسل سیاوَش باشد / عاشقی شیوه ی رندان بلاکش باشد
چند قرن است که زخمی متوالی دارند / از کویر آمده ها بغض سفالی دارند
بنویسید گلوهای شما راه بهشت / بنویسید مرا ، شهر مرا خشت به خشت
بنویسید زنی مُرد که زنبیل نداشت /پسری زیر زمین بود ؛و پدر بیل نداشت
بنویسید که با عطر وضوآوردند/ نعش دلدار مرا لای پتو آوردند
زلف ها گرچه از خاک و لبش گرچه کبود/دوش می آمد و رخساره بر افروخته بود
خوب داند ، که در سینه چه ها می گذرد/ هر که از کوچه ی معشوقه ی ما می گذرد
بنویسید غم و خشت و تگرگ آمده بود /از در و پنجره ها زجه ی مرگ آمده بود
شهر آن قدر پریشان شده بود از تاریخ /شاه قاجار به دلداری ارگ آمده بود
با دلی پر شده از زخم، نمک می خوردیم/دوش وقت سحر از غصه ، ترک میخوردیم
بنویسید که "بم " مظهر " گمنامی ها " ست /سرزمین نفس ِ ثامی بد خوامی
هاست
ننویسید که بم تلی از خاک شده است /بم به خال لب ِ یک دوست گرفتار شده است
مثل وقتی که دل ِ چلچله ای می شکند /مَرد هم زیر غم ، زلزله ای می شکند
زیر بام غم شهرم جگرم می سوزد /بخدا بال و پرم ،بال و پرم می سوزد
مثل مرغی شده دل ، از قفسی از آتش /هر قدر این ور ، و آن ور بپرم می سوزد
بوی نارَنج و حَنا های ِ نکوبیده بخیر /که در این شهر ِ پُر از دود ، سرم می سوزد
چاره ای نیست گلم ، قسمت من هم این است /دل به سرو قدی می سپُرم می
سوزد
الغرض از غم ِ دنیا گله ای نیست عزیز / گله ای هست دگر؛ حوصله ای نیست عزیز
یاد دادن به ما نخل ِ کمر تا ، نکنیم /آن چه داریم ز بیگانه تمّنا نکنیم
آسمان هست ، غزل هست ، کبوتر داریم /باید این چادر ماتم زده را بر داریم
تَن تُرد چلچله ها در خاک و / پای هر گور چهل نخل تناور داریم
مُشتی از خاک تو را باد چو پاشید به شهر / پشت هر حنجره یک ایرج دیگر داریم
مثل ققنوس ز ما باز شرر خواهد خواست /"بم" همین طور نمی ماند و بَر خواهد
خواست
داغ دیدیم شما داغ نبینید قبول /تبری هم نفس باد نبینید قبول
هیچ جای ِ دل ِ آواز شما " بم " نشود / سایه ی لطف خدا از سَر ِ ما کم نشود
گاه گاهی به لب ِعشق صدامان بکنید
داغ دیدیم امید است دعامان بکنید
"بم" به امیّد خدا شاد و جوان خواهد شد
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
« این شعر نذر همه ی عزیزانی که در "زلزله ی بم " خاطره شدند. »