۱۶ فروردين ۱۳۹۲, ۰۸:۲۱ عصر
بهنام جان آفرین
ایکاش آفریدگار را درک و جاه و جلالش را در باور مینشاندیم.
ایکاش فهم می کردیم که خداوند بی اندازه دوستمان دارد.
ایکاش خود را می شناختیم و خویشتن را باور می داشتیم.
ایکاش قدر مقام خود می دانستیم و به حد منزلت خود پی میبردیم.
ایکاش انسانها عطای خداوند را برخویش می دانستند.
ایکاش فرزندان آدم چون او فقط یک خطا می کردند و این همه گناه نبود.
ایکاش پس از سالهای سال شیطان دیگر خجالت میکشید.
ایکاش می گذاشتند هرکسی به زندگی خود بپردازد.
ایکاش از دیگران ایراد نمی گرفتیم.
ایکاش تجسّس در زندگی دیگران نمیکردیم.
ایکاش خیانت و جنایت نبود و حتّی این دو کلمه نابود میشد.
ایکاش غیبت دیگران نمیکردیم و بدِ دیگران را نمیخواستیم.
ایکاش سری بی عشق و دلی بیدلدار نبود.
ایکاش پردهها برای مدتی کوتاه کنار میرفت.
ایکاش امکان برگشت زمان میسّر بود.
ایکاش میشد احوال برزخیان را نظاره کنیم.
ایکاش دلی نمیشکست و نفرینی در کار نبود.
ایکاشسینه دردمندی نبود و آه جانکاهی بر نمیآمد.
ایکاش همیشه دعا میشد و دعا ها اجابت میگشت.
ایکاش شادی چون خورشید با دوام و انوارش در همه جا نفوذ میکرد.
ایکاش پرواز فوج ملائک را میدیدیم.
ایکاش همیشه خنده بود و هرگز غنچه اش پژمرده نمیشد.
ایکاش مردم قدر خورشید را هم میدانستند.
ایکاش غم ها یخ میزدند و غصه ها سر از لاک خود بیرون نمی آوردند.
و ایکاش کاشکی ها و ایکاشها و حسرت ها نبود.
استاد گرامی:حاج حسن پور شبانان