تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید

نسخه کامل: عارف واصل حاج اسماعيل دولابي
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
صفحه‌ها: 1 2 3
[تصویر:  mazar%20-doolabi1.jpg]
مرحوم حاج اسماعيل دولابي در خانواده‌اي مذهبی در محله دولاب [واقع در جنوب شرق تهران] متولد شدند. پدر بزرگوارشان بزرگتر و معتمد محل و منزل ایشان همواره پذيراي علماء، بزرگان و مفاخر علمي بود.کربلایی محمّد اسماعیل دولابی در جوانی به شغل کشاورزی اشتغال داشتند و از ابتدای جوانی آثار لطف و عنایت حق به ایشان نمایان بود.
جذبۀ محبّت پیوسته دلیل ایشان گشته و عشق به اهل بیت (علیهم السّلام) این محّب صادق را با مشاهد مشرّفه و مجالس اهل بیت (ع) مأنوس ساخته و با دوستان این راه آشنا نموده بود که از جمله آنها مرحوم آیت اللّه سیّد محمّد شریف شیرازی , مرحوم آیت اللّه شاه آبادی , مرحوم آیت اللّه شیخ محمّد تقی بافقی و مرحوم آیت اللّه شیخ غلامعلی قمی بوده‌اند. آخرین شخصیّتی که بیش از همه با این بزرگوار انس و محبّت تام داشت مرحوم آیت اللّه شیخ محمّد جواد انصاری بود .
وجود مبارک حاج اسماعیل دولابی (ره) در 9 بهمن سال 1381 ﻫ.ش خرقه تهی کرد و به جنّة‌اللّقاء پرواز نمود.
بیشترین اهتمام آن عارف گرانمایه در پرورش و رشد اخلاقی علاقمندان، متوجّه ایجاد تحوّل در نگرش آنها به هستی و زندگی بود؛ به گونه ای که همه چیز را از منظر توحیدی و از مرئای جمال الهی بنگرند، و نیز منعطف نمودن عشق و محبّت آنان و متمرکز نمودن توجّهشان به خدا و اولیاء الهی، به گونه ای که از هر چه جز این، چه دنیوی و چه اخروی، فارغ گردند، و نیز ایجاد حسن ظنّ و اعتماد به خدا و اولیاء الهی و حاکم ‌ساختن روحیه‎ی تسلیم و رضا بر آنان. در محضر آن بزرگوار چنان روح رجاء و امیدواری به فضل الهی موج می زد که هر نومید و مأیوس از نجات و فلاح را شور و نیرو می بخشید و به وادی کمال رهنمون و در طریق وصال رهسپار می ساخت.
ادامه دارد..
حاج شیخ اسماعیل دولابی
« ... در حرم حضرت اباعبدا... (ع) در بالاسر حضرت همه چیز حل شد و هر چه را می خواستم به من عنایت كردند، ... دیگر اتاق ما شد بالای سر ضریح حضرت و تا سی سال عزا خانه ابا عبدا... (ع) بود و اشخاصی كه به آن جا می آمدند، بی آنكه لازم باشد كسی ذكر مصیبت بكند، می گریستند. بر اثر عنایات حضرت اباعبدا... (ع) كار به گونه ای بود كه خیلی از بزرگان مثل مرحوم حاج ملا آقا جان، مرحوم آیت ا... شیخ محمد تقی بافقی و مرحوم آیت ا... شاه آبادی، بدون این كه من به دنبال آنها بروم و از آن ها التماس و درخواست كنم، با علاقه خودشان به آنجا آمدند. به هر تقدیر همه عنایاتی كه به من شد از بركات امام حسین (ع) بود. از راه سایر ائمه هم می توان به مقصد رسید، ولی راه امام حسین (ع) خیلی سریع انسان را به نتیجه می رساند. چون كشتی امام حسین (ع) در آسمان های غیب خیلی سریع راه می رود، هر كس در سیر معنوی خود حركتش را از آن حضرت آغاز كند، خیلی زود به مقصد می رسد. »

اینك بنگرید گوشه ای از بیانات قدسی آن رادمرد و الهی را درباره امام زمان (ع) و راهكار عملی ارتباط با آن حضرت:« اگر كامل شود و محبت به حد كمال برسد، طوری می شود كه حضرت در ظاهر ببیند یا نبیند، در یقین او اثر ندارد، بلكه در هر وقت با قلب خود او را مشاهده می كند. مثل پیامبر (ص) و اویس قرنی كه به ظاهر اصلاً‌ یكدیگر را ندیدند، اما هرگز از هم جدا نبودند. كسی كه غیبت و حضور حضرت حجت برایش یكسان باشد، به حضرت راه پیدا می كند .»



منبع:

طیب، مصباح الهدی، صص 11ـ13، و نیزص 319.



[تصویر:  1661661208827624576846813414623063227.jpg]


خواست شیطان بد كند با من ولی احسان نمود

از بهشتــم بــرد بیـــرون بستــه جانان نمود

خواست از فــردوس بیرونـــم كنــد خـــوارم كند

عشق پیدا گشت و از مُلك و مَلَك پرّان نمود

«حاج محمداسماعیل دولابی» و یا به قول خودش «كل اسماعیل»، هر چند از علم دین بی بهره نبود ولی با مركبی رهوارتر از علوم رسمی به سر منزل كمال ره می‏سپرد. مركب سیر او جذبه‏ای الهی بود كه از مجرای فیوضات قدسیه حضرت اباعبداللَّه ‏علیه السلام به او عطا شد. همان طریق آشنایی كه استاد گرانقدر عرفان علامه طباطبایی و مرحوم قاضی، از اسرار آن پرده برداشته‏اند:
«سَرَیان فیوضات و خیرات از مسیر حضرت سیدالشهداعلیه السلام است و پیشكار این فضیلت هم، حضرت قمر بنی هاشم ابوالفضل العباس ‏علیه السلام است.1
و خود نیز اینگونه به علامه فرموده‏اند كه: «اگر من به جایی رسیده باشم از دو چیز است: قرآن كریم و زیارت سیدالشهداعلیه السلام»2
درباره چگونگی تحول روحی و معنوی حاج محمداسماعیل دولابی خود ایشان چنین می‏گوید:
«در روزگار نوجوانی به عتبات عالیات مشرف شدم. آنجا اولین بار بود كه طلبه‏ها را می‏دیدم. بسیار علاقمندشان شدم. خیلی دلم می‏خواست كه مشغول درس و بحث شوم ولی مشكلات مانع بود از جمله زخم بدنم بود كه بسیار آزارم می‏داد.
هر چه به حرم امیرالمؤمنین‏ علیه السلام می‏رفتم خوب نمی‏شد، تا اینكه برای زیارت وداع روانه حرم نورانی سیدالشهداءعلیه السلام شدم در حالی كه توجه به خوب شدن بیماریم نداشتم، قبل از تشرف، شیخی به بنده گفت ناراحت نباش، اینها قادرند آنچه را كه می‏خواهند اینجا به تو بدهند، در تهران به تو بدهند.
به ایران مراجعت كردم... در ایران اولین كسانی كه برای دیدن من به عنوان زائر عتباب به منزل ما آمدند دو نفر آقا سید بودند. آنها را به اتاق راهنمایی كردم و خودم برای آوردن وسایل پذیرایی رفتم. وقتی داشتم به اتاق برمی‏گشتم جلوی در اتاق پرده‏ ها كنار رفت و حالت مكاشفه‏ای به من دست داد و در حالی كه سفره به دستم بود حدود بیست دقیقه در جای خود ثابت ماندم.
دیدم بالای سر ضریح امام حسین‏علیه السلام هستم، به من حالی كردند كه آنچه را كه می‏خواستی از حالا به بعد تحویل بگیر. آن دو آقا سید با یكدیگر صحبت می‏كردند و می‏ گفتند او در حال خلسه است. از همان جا شروع شد. آن اتاق شد بالای سر ضریح حضرت و تا سی سال عزاخانه اباعبداللَّه‏علیه السلام بود و اشخاصی كه به آنجا می‏آمدند بی آنكه لازم باشد كسی ذكر مصیبت بكند می‏گریستند.
در اثر عنایات حضرت اباعبداللَّه‏ علیه السلام كار به گونه‏ای بود كه خیلی از بزرگان مثل مرحوم حاج ملا آقاجان زنجانی، مرحوم آیت‏اللَّه شیخ محمد بافقی و مرحوم آیت ‏اللَّه شاه‏ آبادی بدون اینكه من به دنبال آن‏ها بروم و از آنها التماس و درخواست كنم با علاقه خودشان به آنجا می‏آمدند.»3

شکوری_گروه دین و اندیشه تبیان

1) دریای عرفان، شرح حال آیت اللَّه قاضی.
2) دریای عرفان، شرح حال آیت اللَّه قاضی.
3) نقل از كتاب «مصباح الهدی»، ص 15 و در «كوچه‏های عشق»، ص 45.
شد دلم اسوده چون تیرم زدی
ای سرت گردم چرا دیرم زدی؟
حاج اسماعیل دولابی میگفت=خدا یک تار و یک تور و یک تیر دارد.....با تار و تور و تیر خود ادم ها را جذب میکند....تار خدا قران است. نغمه های قران اسمانی است خیلی ها از این طریق قران قران جذب میشوند...خیلی هارا باتور جذب خودش میکند...مثل مراسم اعتکاف و مراسم ماه رمضان..و شب قدر......تیر خدا همان بارهای مشکلات است..غالب ادمهارا از این طریق جذب خودش میکند...اولیای خداوند برای مشکلات لحظه شماری میکردند
توصیه های عملی و شنیدنی مرحوم دولابی (حتما بخوانید)IdeaArrow
[تصویر:  ll.jpg]

1. هر وقت در زندگی‌ات گیری پیش آمد و راه بندان شد، بدان خدا کرده است؛ زود برو با او خلوت کن و بگو با من چه کار داشتی که راهم را بستی؟ هر کس گرفتار است، در واقع گرفته ی یار است.

۲. زیارتت، نمازت، ذکرت و عبادتت را تا زیارت بعد، نماز بعد، ذ کر بعد و عبادت بعد حفظ کن؛ کار بد، حرف بد، دعوا و جدال و… نکن و آن را سالم به بعدی برسان. اگر این کار را بکنی، دائمی می شود؛ دائم در زیارت و نماز و ذکر و عبادت خواهی بود.

۳. اگر غلام خانه‌زادی پس از سال ها بر سر سفره صاحب خود نشستن و خوردن، روزی غصه دار شود و بگوید فردا من چه بخورم؟ این توهین به صاحبش است و با این غصه خوردن صاحبش را اذیت می کند. بعد از عمری روزی خدا را خوردن، جا ندارد برای روزی فردایمان غصه دار و نگران باشیم.

۴. گذشته که گذشت و نیست، آینده هم که نیامده و نیست. غصه ها مال گذشته و آینده است. حالا که گذشته و آینده نیست، پس چه غصه ای؟ تنها حال موجود است که آن هم نه غصه دارد و نه قصه.

۵. موت را که بپذیری، همه ی غم و غصه ها می رود و بی اثر می شود. وقتی با حضرت عزرائیل رفیق شوی، غصه هایت کم می شود. آمادگی موت خوب است، نه زود مردن. بعد از این آمادگی، عمر دنیا بسیار پرارزش خواهد بود. ذکر موت، دنیا را در نظر کوچک می کند و آخرت را بزرگ. حضرت امیر علیه السلام فرمود: یک ساعت دنیا را به همه ی آخرت نمی دهم. آمادگی باید داشت، نه عجله برای مردن.

۶. اگر دقّت کنید، فشار قبر و امثال آن در همین دنیا قابل مشاهده است؛ مثل بداخلاق که خود و دیگران را در فشار می گذارد.

۷. تربت، دفع بلا می‌کند و همه ی تب ها و طوفان ها و زلزله ها با یک سر سوزن از آن آرام می شود. مؤمن سرانجام تربت می‌شود. اگر یک مؤمن در شهری بخوابد، خداوند بلا را از آن شهر دور می‌کند.

۸. هر وقت غصه دار شدید، برای خودتان و برای همه مؤمنین و مؤمنات از زنده ها و مرده ها و آنهایی که بعدا خواهند آمد، استغفار کنید. غصه‌دار که می‌شوید، گویا بدنتان چین می‌خورد و استغفار که می‌کنید، این چین ها باز می شود.

۹. تا می گویم شما آدم خوبی هستید، شما می گویید خوبی از خودتان است و خودتان خوبید. خدا هم همین طور است. تا به خدا می گویید خدایا تو غفّاری، تو ستّاری، تو رحمانی و… خدا م ی فرماید خودت غفّاری، خودت ستّاری، خودت رحما نی و… . کار محبت همین است.

۱۰. با تکرار کردن کارهای خوب، عادت حاصل می شود. بعد عادت به عبادت منجر می شود. عبادت هم معرفت ایجاد می کند. بعد ملکات فاضله در فرد به وجود می آید و نهایتا به ولایت منجر می شود.

۱۱. خدا عبادت وعده ی بعد را نخواسته است؛ ولی ما روزی سال های بعد را هم می خواهیم، در حالی که معلوم نیست تا یک وعده ی بعد زنده باشیم.

۱۲. لبت را کنترل کن. ولو به تو سخت می گذرد، گله و شکوه نکن و از خدا خوبی بگو. حتّی به دروغ از خدا تعریف کن و این کار را ادامه بده تا کم کم بر تو معلوم شود که به راست ی خدا خوب خدایی است و آن وقت هم که به خیال خودت به دروغ از خدا تعریف می کردی، فی الواقع راست می گفتی و خدا خوب خدایی بود.

۱۳. ازهر چیز تعریف کردند، بگو مال خداست و کار خداست. نکند خدا را بپوشانی و آنرا به خودت یا به دیگران نسبت بدهی که ظلمی بزرگ تر از این نیست. اگر این نکته را رعایت کنی، از وادی امن سر در می آوری. هر وقت خواستی از کسی یا چیزی تعریف کنی، از ربت تعریف کن. بیا و از این تاریخ تصمیم بگیر حرفی نزنی مگر از او. هر زیبایی و خوبی که دیدی رب و پروردگارت را یاد کن، همانطور که امیرالمؤمنین علیه السلام در دعای دهه ی اول ذیحجه می فرماید: به عدد همه چیزهای عالم لا اله الا الله

۱۴. "دل های مؤمنین كه به هم وصل می‌شود، آب كُر است. وقتی به علــی علیه السّلام متّصل شد، به دریا وصل شده است...شخصِ تنها ، آب قلیل است و در تماس با نجاست نجس می شود ، ولی آب كُر نه تنها نجس نمی شود ، بلكه متنجس را هم پاك می كند."

۱۵. هر چه غیر خداست را از دل بیرون کن. در "الا"، تشدید را محکم ادا کن، تا اگر چیزی باقی مانده، از ریشه کنده شود و وجودت پاک شود. آن گاه "الله" را بگو همه ی دلت را تصرف کند.

۱۶. حضرت امیر علیه السلام به هر چیز نگاه کرد، لا اله الا الله را دید. در دعای دهه ی اول ذیحجه است: به عدد لیالی و دهور، به عدد امواج دریاها، به عدد درخت ها و خس ها، به عدد سنگ ها و کلوخ ها، به عدد موها و پشم ها، به عدد بادها و ... لا اله الا الله

۱۷. چه خوب است که انسان جز از خدا سخن نگو ید. همیشه حرفت را ذ کر خدا قرار بده و اگر هم خواستی با دیگر انسان ها صحبت کنی، با لسان خدا حرف بزن. ان شاء الله دیدهایتان باز شود تا فقط با خدا حرف بزنید. فقیر مگر دیوانه است که با فقیری همچون خود حرف بزند ؟ خواسته ات را از خدا بخواه که غنی است. خلق، آلت و اسبابی در دست خدا هستند و مخلوق اویند.

۱۸. مجالس ذکر اهل بیت علیهم السلام حوض کوثر است، انسان را تمیز و سبک می کند؛ روضه ای از روضه های بهشت است.

۱۹. در دنیا اگر خودت را مهمان حساب کنی و حق تعالی را میزبان، همه غصه ها می رود. چون هزار غصه به دل میزبان است که دل مهمان از یکی از آنها خبر ندارد.

۲۰. از مهمان بابت آنچه در مهمانی خورده است، سؤال و مؤاخذه نمی کنند. مهمان نه در دنیا و نه در آخرت، حساب و کتاب ندارد. پس صلاح در مهمان شدن است که خیر دنیا و آخرت در آن است.
۲۱. ما در دنیا و آخرت مهمان خدا هستیم. آداب مهمانی را باید رعایت کرد. باید در بدو ورود صاحبخانه را ملاقات کرد، بعد هر جا که گفت بنشین، نشست و هر چه پذیرایی کرد، بهره برد و به صاحبخانه فرمان نداد و جز آنچه آماده کرده، نخواست و دل به وسایل و منزل صاحبخانه نبست و آرزوی مالکیت آنها را نکرد.

۲۲. عقد را در دنیا می بندند؛ ولی انعقاد مربوط به عالم بالاست. تا انعقاد نباشد، عقد صورت نمی گیرد. پس همسری را که دارید، اول خدا برایتان بریده بود که عقد شما هم عملی شد. خدا هم که جز خوب برای بنده ی مؤمن نمی برد. پس قدر آنچه خدا عطا کرده است را بدانید. ارزش هدیه به هدیه دهنده است. "هرچه از دوست رسد نیکوست"

۲۳. هر کاری را که در رابطه با خدا انجام می دهی، کامل و زیبا از کار در بیاور تا به حقیقت آن برسی؛ مثلا نماز را.

۲۴. خدا ما را برای شادی آفریده است نه برای غم. خدای واحد غنی و قوی، محال است مخلوقی را برای ناراحتی و غم بیافریند. اگر این بشارت را که مارا برای شادی آفریده اند، باور کردی و به خودت قبولاندی، دیگر غم وجود نخواهد داشت. این مژده مال کسی است که آن را باور کند. همین که فهمیدی دنیا فانی شدنی است و مشکلات و محرومیت هایش هم همیشگی و دائمی نیست و بالأخره روزی تمام خواهد شد، نصف غم هایش باطل می شود. مشقّت و غم دنیا وسیله ای است برای خوشی و شادی.
۲۵. جان دادن بهتر از جان کندن است. مؤمن جانش را با محبت تقدیم می کند و جان کافر را با زور می گیرند. حالا که هر چه دنیایی است، بالأخره رفتنی است، چه بهتر که خود آدم آن را به دوست تقدیم کند و در راه خدا بدهد.
۲۶. مؤمن از دنیا که می رود و به موت نائل می شود، از شهوات و غضب که او را گرم می کردند، خلاص و کاملاً خنک می شود؛ به نحوی که وقتی جنازه ی او را با آب سرد دنیا هم می شویند، فریاد می زند این آب داغ چیست که روی بدن من می ریزید؟

۲۷. کسی که در سیرش به مقام رضا برسد، در بین راه نمی ماند و به مقصد می رسد؛ همان گونه که شخصی که حضرت رضا علیه السلام را به امامت قبول کند، تا امام دوازدهم را قبول خواهد داشت. در حالی که ممکن است کسی امامان پیش از حضرت رضا علیه السلام را قبول داشته باشد و دوازده امامی نباشد؛ مثل زیدیه و اسماعیلیه.

۲۸. محبت، کارش تغییر دادن و رنگ زدن است. مگر نمی بینی آن کس که دوستش داری، اخلاق و رفتار تو را عوض کرده و تو مانند او شده ای؟ موالیان ما، ما را با محبت خود رنگ الهی می زنند.

۲۹. مجنون برای دیدن لیلی در مسیری که محل عبور او بود، چند روز به انتظار نشست تا اینکه در نیمه های یک شب از شدت خستگی، همان طور که بر سر راه نشسته بود، خوابش برد. همان وقت لیلی از آنجا عبور کرد و وقتی دید مجنون به خواب رفته است، چند گردو جلو ی او گذاشت و رفت. وقتی مجنون بی دار شد و گردوها را دید، فهمید لیلی آمده و رد شده است و با این گردوها با او حرف زده و گفته است تو عاشق نیستی و باید بروی گردوبازی کنی؛ عاشق که خواب به چشمش راه ندارد.

۳۰. خطر در دو چیز است؛ سوء استفاده از مدارای بزرگان و مدارا نکردن با زیردستان.

۳۱. بعضی از مؤمنین آب قلیل هستند؛ هرگاه خود را آلوده کنند، ملاقات با یک شخص بزرگ که به منزله ی آب کرُ می باشد، آنها را پاك می کند.

۳۲. توجه به دنیا و کثرات و طبیعت، غم و غصه می آورد. کثرات، حزن آور است؛ اما آحاد و افراد الهی برطرف کننده غم و غصه هستند. مردان الهی و آحاد، افراد کمی هستند که اگر به آنها برخورد نماییم، ملاقات آنها برای ما بسیار سرنوشت ساز است و باید قدر آن را بدانیم. آنها نشانه های راه خدا هستند.

۳۳. امام صادق علیه السلام فرمود: کسی که به دینش وثوق داشته باشم، اگر یک ساعت کنارش بنشینم برای من از هفتاد سال عبادت بهتر است. نفرمود برای او از چند سال عبادت بهتر است. مجالست مؤثرّ است. شبانه روزی ده دقیقه خلوت کنیم و با وضو بر سجاده بنشینیم و به خدا و موالیانمان بگوییم آمده ایم خدمت شما بنشینیم.

۳۴. موالیان ما دست ما را گرفتند تا از بازار دنیا عبور دهند و به آخرت و دیدار خدا برسانند، ولی ما سرگرم متاع دنیا شدیم و دستمان را از دستشان بیرون کشیدیم و لذا در بازار دنیا گم شدیم و محجوب در پرده غیبت گشتیم. خدا و امام غایب نیستند. هرچه در نظر اهل دنیا غایب است، در نظر مؤمنین حاضر است
بسم الله الرحمن الرحیم



از ان طرف پشت بام نیفتید !!

خیلی نگو گناه کارم این را ادامه نده .روی صفات خوب کار کن تا به یقین برسی.معصیت را به یقین نرسان.اینکه به شما روزی داده خلق کرده اینجا نشانیده ،هیچ کدام دست ما نبوده همه را خدا کرده است..در این یقین ها شک نکنید.از ان طرف پشت بام نیفتید...بعضی ها احتیاط می کننند عقب عقب می روند از ان طرف پشت بام می افتند.جماعت زیادی از ان طرف افتاده اند .اصلا من کسی را ندیده ام از جلو بیافتد...همه از پشت سر افتاده اند ؛پشت رو هم افتادهاند .. حالا چه طور می شود بیاوریشان بالا از پشت سر افتاده اند
رفتی علم را بفهمی خراب کردی رفتی ..بچه را تربیت کنی فاسدش کردی...بچه را دشمن خدا کردی..هر کاری کردی از پشت سر افتادی
وقتی بسم الله را فهمیدید دیگر نه از جلو می افتید نه از پشت...اهل سنت که اصلا بسم الله را جزء سوره نمی دانند و در نماز نمی خوانند...اصلا گفتند بسم الله مال خدا نیست و حال انکه تمام قران در سورهی حمد است...حمد هم در بسم الله .بسم الله هم در باء است باء هم در نقطه ی زیر ان علی (ع)گفت :من ان نقطه ی هستم .یعنی با من قران نوشته می شود..با من قران درست می شود همه اش با من .و ازبرای من است
چقدر راحتت کرد چقدر زحمتت را کم کرد به شرطی که قبول کرده باشی .اگر انسان قبول نکند که هیچ بگذارد برود خودش درست کند...هزار و پانصد سال است می خواهد بسم الله را یاد بگیرد هنوز مشغول است...عده ای هم قبول کردند و رفتند در قرب خدا.انها عدد ندارند خیلی ها هستند .شما هم بیایید از انها باشید.
منبع:http://mekial.blogfa.com
جملات عرفانی حاج محمد اسماعیل دولابی



رزق:


حتی یک ساغت هم به فکر رزق نباش. به دنبال کسب و کار هم که میروی، بدان که در رزق، فاعل تامّ خدای متعال است: انّالله هوالرزّاق ذوالقوّة المتین: هر اینه خداوند همان روزی دهنده ی نیرومند و محکم کار است.

قناعت:

اگر کسی قانع باشد امروز زندگی خیلی ساده است. سابق خیلی سخت بود. آنچه امروز زندگی را بر افراد سخت کرده بَرج است نه خرج های واقعی و ضروری. آن هم که نهایت ندارد. اما اگر به ضروریات اکتفا کنند، زندگی خیلی ساده میگذرد.



خود را مهمان خدا دیدن:



مهمان تا صاحب خانه را ملاقات نکرده و ندیده است فکر می کند اصلا مهمان نیست و به دزدی آمده است؛ لذا تا صاحب خانه را نشناخته است باید خیلی احتیاط کند. اما وقتی صاحب خانه را شناخت و دید، دیگر هر چه خواست می خورد. تنها وظیفه ی مهمان این است که هر چه صاحب خانه گفت بکند و هر چه هم به او داد بگیرد و نگوید کم است یا چیز دیگری می خواهم.


تسلیم:



باید بیابیم که در قبضه ی خدا هستیم و جایی بهتر از آن هم نیست. اگر به آن تن بدهی بهترین جاست و اگر تن ندهی، چون امکان بیرون رفتن از آن وجود ندارد، بسیار سخت به تو خواهد گذشت.


رضا:



کسی که خود را محرومترین افراد می داند اگر اندکی در مورد آنچه خدا به او عطا نموده است فکر کند خود را غرق در عطاهای خدا خواهد یافت. مساله اینجاست که ما کمتر به داده چای خدا فکر می کنیم و بیشتر حواسمان دنبال چیز هایی است که نداریم. آنچه را که خدا به مصلحت ما ندیده و نداده است، که هر چه هم تقلا کنیم به ما نخواهد رسید و حسرت آن بر دلمان خواهد ماند؛ آنچه را هم که داریم، هیچوقت به آن نگاه نکردیم که ببینیم و لذت آن را ببریم. لذا یک پارچه غصه و حسرت و احساس محرومیت شده ایم. همین اعضاء سالم بدنمان را فکر کنیم، هرکدامش چقدر می ارزد. اگر مثلا چشم ما در معرض نابینا شدن باشد و همه ی دنیا مال ما باشد حاضر نیستیم همه ی آن را بدهیم و کور نشویم؟ سایر اعضاء هم به همین ترتیب. همین بدن سالم را که خدا به ما داده حساب کنیم روی هم چند قیمت دارد. بالاتر از آن نعمت عقل است که اگر نداشتیم نه کسی ارزشی برای ما قائل بود و نه حتی در اموال خودمان حق تصرف داشتیم و باید قیـّم برای ما می گرفتند. نعمت هدایت الهی و محبت خدا و اولیاء او از همه بالاتر. این همه دارایی دیگر کسی محروم باقی می ماند؟


شکر:



الانسان عبید الحسان: انسان بنده ی احسان است. وقتی انسان احسان خدا را دید عبد خدا می شود، عبد که شد از خدا رضا می شود و تشکر می کند.


موت و فنا:


موت خیلی نزدیک است. تا ذکر موت کنیم مرده ایم. قولو لا اله (موت) الّا الله(حیات) تفلحو. خداوند می فرماید: خلق الموت و الحیوة لیبلوکم ایّکم احسن عملا. موت و حیات را مثل دو تو آفرید تا معلوم شود کدام بهتر بازی می کنند. جایزه اش محمد رسول الله و علی ولی الله است. کسی که ایمان به قلبش رسید مرده است. باید تن به موت داد، نه فوت کرد. دست از آمال و آرزو که برداشتی موت است.


باور و یقین:


اگر باورتان قوی شود، هرچه را که باور کنید، همان هست. اگر باور کنید که شیطان رفت و دیگر وجود ندارد، شیطان نخواهد بود.


محبت:


امانتی که به کوه ها و زمین عرضه شد و نتوانستند متحمل ان شوند و سر باز زدند و انسان متحمل آن شد محبت و ولایت بود.


ذکر:

ذکر خدا قیامت است. یاد پیامبر(ص) نبوت است. یاد علی(ع) هم علی است. بهتر از یاد این است که خودت هم مصداقش باشی. خداوند فرمود: و له المثل الاعلی: برای خداوند مثل های برتری هست. و فرمود: عبدی اطعنی حتی اجعلک مثلی: بنده ی من، مرا اطاعت کن تا تورا ثل خود قرار دهم. یعنی من را مطاع خود ببین. مطیع غیر از عبد است. عبد هم مولی را می بیند و هم خودش را، ولی مطیع خودش را نمی بیند و تنها مطاع را می بیند.



دنیا و آخرت:

دنیا، ظلمت و جهل، همگی "نیست" می باشند و "نیست" ، نیست. اما خدا، آخرت و ... همه هست می باشند، و "هست" هست. خلاصه "هست" هست و "نیست" نیست که نیست.



برگرفته از کتاب مصباح الهدی (۱) تالیف مهدی طیب

هر کدامتان غمگین‌تر هستید، مردانه‌تر به میدان بیایید



[تصویر:  1_ajw4geucf28ypkraihzt.jpg]


متن زیر بخشی از یکی از مجالس میرزا اسماعیل دولابی است که می خوانید:


...من نمی دانم چطور امور خود را اصلاح می‌کنید، خودتان می‌دانید، اما این را بدانید که جایی خلوت‌تر از آنجا که با صانع خود هستید، نمی‌یابید. هیچ زنی با شوهر خود و هیچ فرزندی با پدر و مادرش تا این حد قرابت ندارد. نه آبرویت را می‌ریزد و نه به کسی چیزی می‌گوید. همه جزئیات را هم می‌داند. هرچه هم که می‌گویی، تقربت به او بیشتر می‌شود. اگر زنی پیش پدر خود از شوهرش گلایه کند، پدرش خسته می‌شود و می‌گوید دختر را شوهر داده‌ایم. باز ولمان نمی‌کند. اگر پیش مادرش هم برود می‌گوید آخر خواهرهای دیگرت هم هستند، آن‌قدر به من نگو، مرا کشتی. اگر به شوهرش بگوید، می‌گوید من بیرون با مردم جنگ دارم، مرا ول کند. آیا کسی را سراغ دارید که مانند خداوند اینگونه انیس بندگانش باشد؟ انسان وقتی چنین انیسی دارد، خوب است گاهی بنشیند و با او خلوت کند، حسابهای گذشته را صاف کند، برای آینده‌اش هم یک کاغذ سفید بگذارد و بگوید خدایا اگر از این به بعد از ما کوتاهی سر زد تو بنویس، اگر از تو کوتاهی سر زد ما می‌نویسیم.

صلح با خدا را خیلی بزرگ بشمارید، چون تمام کره خاکی به دنبال صلح هستند. آن صلحی که آنها می‌گویند می‌خواهند اسلحه‌ها زمین گذاشته شود، نمی‌شود. اما دیدید من و شما چطور اسلحه را زمین گذاشتیم. یعنی خیال می‌کردیم چیزهایی که از خدا می‌خواهیم؛ برایمان خوب است و به ما نداده است. صلح با خدا، یعنی تسلیم اراده الهی شدن و به داده و نداده راضی بودن.

خوب است مسائل را کمی حمل بر صحت کنیم. بگوییم این را نمی‌دانیم، شاید خوب است و ما نمی دانیم. این ابتدای صلح با خداست.

آیا تاکنون نشسته‌اید با خدا حساب و کتاب کنید؟ برای این کار بایستی ابتدا اسلحه را از خود دور کنید. حال که می‌خواهید با خدا صلح کنید، خوب صلح کنید. خودتان را طلبکار ندانید. او را مؤاخذه نکنید. خدای ما خدای خوبی است. تمام حسن و زیبایی و در ماسوی می‌بینید، نمی از جلوه حسن اوست. او، هم مصلحت است، هم صلح است، هم اصلاح است. اصلح هم هموست.

هرچه از صیغه صلح است، بیاورید، اصلا خود صاد را بیاورید! مادر همه اصلاحات او است. این که می‌گوییم مادر همه خوبیهاست، یعنی ام‌الحسن و الحسین(ع) است. حسن و حسین هر دو حسن‌اند، یعنی همه حسن‌هایی که در آسمان و زمین است یا حسن است یا حسین. از نظر لغت حسن یعنی آن که دارای همه حسن‌هاست. یا من اظهر الجمیل هم اشاره به همین معناست. آیا جمال مصلح عالم را دیده‌ای؟ آیا می‌دانی صفاتش چیست؟ او صلح دهنده مخلوق با خالق است. انشاءالله همه شما از برکت وجود امام زمان عجل‌الله تعالی فرجه‌‌الشریف مصلح باشید و خودتا نرا در خلق نشان دهید. بگویید: ما با خدا صلح کردیم. هر کدامتان غمگین‌تر هستید، مردانه‌تر به میدان بیایید و با خدا صلح کنید.

یک نفر معصیت کار نقل می‌کرد در پل تجریش قمارخانه و شراب‌فروشی داشتم، اما زنی داشتم که به امام‌حسین(ع) علاقه داشت. زنم مرتب مجلس روضه می‌گذاشت و در ایام محرم نزدیک هزار نفر را ناهار و شام می‌داد. برای من یک گرفتاری پیش آمده بود، با یک نظامی صاحب منصب درگیر شدم، مجبور شدم فرار کنم. همینطور که با ماشین خودم فرار می‌کردم، به یادم آمد که دوستی در کربلا دارم. رفتم کربلا پیش او، ماجراهای خود را نقل کردم. دوستم به صرافت افتاد مرا توبه دهد. اول مرا برد به حرم امام‌حسین(ع) و توبه داد. ولی من روزی که برای گردش به بغداد رفته بودیم توبه شکستم. بعد گفت این بار می‌برمت جایی که نتوانی توبه بشکنی و مرا برد به حرم حضرت‌ابوالفضل‌(ع) بعد از آن هرچه مال و اموال داشتم در راه خیر بخشیدم و گوشه‌نشین مسجد شدم.

این آقا گوشه مساجد می‌نشست تا کسی او را نشناسد. روزی این آقا در مجلسی در حضور علماء که هرکس از لطف و کرم اهل بیت(ع) نقلی داشت، خطاب به جمع گفت: هیچ کدام مثل من مورد لطف قرار نگرفته‌اید. از فضایل امامان(ع) همین بس که دست مثل من را گرفتند با این سخنان همه حاضرین مجلس به گریه افتادند...
هر جا حدیثی، آیه ‌ای، دعایی به دلت خورد، بایست؛

مبادا یک وقت بگذاری و بروی، صبر کن؛

رزقِ معنوی خیلی مخفی ‌تر از رزقِ مادی است؛

یک نفر از دری، دیواری می‌گوید و در حقیقت خداست؛

که با زبان دیگران با شما حرف می‌ زند ...

«مرحوم حاج محمد اسماعیل دولابی»
قشنگ بود
صفحه‌ها: 1 2 3
لینک مرجع