۷ دي ۱۳۸۸, ۱۲:۱۶ صبح
" معرفت پسر من ، وهب نصرانی که تازه مسلمان شده بود ، از شما
سپاهیان ظلمت که زمانی شمشیرتان در کنار پیامبر و علی به دشمنان
اسلام می تاخت بیش تر بود ؛ خیانتکاران !!!
من از جسم و جان پسرم گذشتم و او را قربانی حسین کردم تا گواه
مسلمانی من و عروسم باشد ، اکنون سرش را به من پس داده اید ؟؟!!
سپاس خدای را که مرا در محضر سید جوانان اهل بهشتش رو سپید کرد .
من آنچه را در راه خدا داده ام پس نمی گیرم ... "
ام وهب سر را به سوی سپاهیان عمر سعد پرتاب کرد ، عمود خیمه را
برداشت و رجز خواند . دو نفر از آنان را کشت و با شنیدن صدای امام که فرمود :
" بازگرد ای بانو ، خدا تو را و فرزندانت را جزای خیر دهد " ، به سوی خیمه ها
بازگشت ...
سپاهیان ظلمت که زمانی شمشیرتان در کنار پیامبر و علی به دشمنان
اسلام می تاخت بیش تر بود ؛ خیانتکاران !!!
من از جسم و جان پسرم گذشتم و او را قربانی حسین کردم تا گواه
مسلمانی من و عروسم باشد ، اکنون سرش را به من پس داده اید ؟؟!!
سپاس خدای را که مرا در محضر سید جوانان اهل بهشتش رو سپید کرد .
من آنچه را در راه خدا داده ام پس نمی گیرم ... "
ام وهب سر را به سوی سپاهیان عمر سعد پرتاب کرد ، عمود خیمه را
برداشت و رجز خواند . دو نفر از آنان را کشت و با شنیدن صدای امام که فرمود :
" بازگرد ای بانو ، خدا تو را و فرزندانت را جزای خیر دهد " ، به سوی خیمه ها
بازگشت ...