[font=Arial,sans-serif]
[/font]
سفر ایستگاه
قطار می رود
تو می روی
تمام ایستگاه می رود
و من چقدر ساده ام
که سالهای سال
در انتظار تو
کناراین قطار رفته ایستاده ام
و همچنان
به نرده های ایستگاه رفته
تکیه داده ام!i!i!i
قیصر امین پور(دستورزبان عشق)
همزاد عاشقان جهان(3)
.... اما
اعجاز ما همین است:
ما عشق را به مدرسه بردیم
در امتداد راهرویی کوتاه
در آن کتابخاته ی کوچک
تا باز ،این کتاب قدیمی را
که از کتابخانه امانت گرفته ایم
-یعنی همین کتاب اشارات را-
با هم یکی دو لحظه بخوانیم
#
ما بی صدا مطالعه می کردیم
اما کتاب را که ورق می زدیم
تنها
گاهی به هم نگاهی .....
ناگاه
انگشتهای ((هیس!!))
ما را
از هز طرف نشانه گرفتند
انگار
غوغای چشمهای من و تو
سکوت را
در آن کتابخانه رعایت نکرده بود!i!i!i
قیصر امین پور (دستور زبان عشق)
محتملا osaky همشهری استاد هستند.
----------------------------------------
سلام بر osaky گرامی.
(۱ دي ۱۳۹۰ ۱۰:۰۱ عصر)در آرزوی تقرب نوشته: [ -> ]محتملا osaky همشهری استاد هستند.
----------------------------------------
سلام بر osaky گرامی.
سلــــــــــام
نخیر،استاد خوزستانی هستند.
من ارادت دارم خدمت استاد
روحش شاد(فاتحه)
لحظه های کاغذی
خسته ام از آرزوها ، آرزوهای شعاری
شوق پرواز مجازی ، بالهای استعاری
لحظه های کاغذی را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بایگانی،زندگی های اداری
آفتاب زرد و غمگین ، پله های رو به پایین
سقفهای سرد و سنگین ، آسمانهای اجاری
با نگاهی سر شکسته،چشمهایی پینه بسته
خسته از درهای بسته، خسته از چشم انتظاری
صندلی های خمیده،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ، گریه های اختیاری
عصر جدول های خالی، پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی، نیمکت های خماری
رو نوشت روزها را،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ، جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزی ، باد خواهد برد باری
روی میز خالی من، صفحه ی باز حوادث
در ستون تسلیتها ، نامی از ما یادگاری
اگر دل دلیل است سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم!
دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم
قدر انـــــــــدوه
ای شکوه بی کران,اندوه من!
آسماندریای جنگلکوه من!
گم شدی ای نیمه ی سیب دلم
ای منِ من!ای تمام روح من!
ای تو لنگرگاه تسکین دلم
ساحل من,کشتی من!نوح من!
قدر اندوه دل مارا بدان
قدر روحِ خسته و مجروحِ من:
هرچه شد انبوه تر گیسوی تو
می شود اندوه تر اندوه من!
(دستورزبان عشق)
رویـــــــای آشــــــــــــــــنا
با تیشه ی خیال تراشیده ام تورا
در هر بتی که ساخته ام دیده ام تورا
از آسمان به دامنم افتاده آفتاب؟
یا چون گل از بهشت خدا چیده ام تو را
هر گل به رنگ و بوی خودش می دمد به باغ
من از تمام گلها بوییده ام تو را
رویای آشنای شب و روز من!
در خوابهای کودکی ام دیده ام تو را
از هر نظر تو عین پسند دل منی
هم دیـــــــده,هم ندیـــــــده,پسندیده ام تورا
زیباپرستیِ دی من بی دلیل نیست
زیرا به این دلیل پرستیده ام تورا
با آنکه جز سکـــــــوت جوابم نمی دهی
در هر سوال از همــــــــــه پرسیده ام تو را
از شعر و استعاره و تشبیه برتری
باهیچ کس بجز تو نسنجیده ام تــــــو را