۴ دي ۱۳۸۸, ۱۱:۳۳ عصر
زن گفت : " از حسین چه خبری دارید ؟ "
مرد سر به زیر انداخت و گفت : " سه پسر برومندت ... سه پسرت در رکاب حسین شهید شدند ... "
و زن دوباره گفت : " از حسین برایم بگو ! "
مرد آشکارا به لرزه افتاده بود: " عباس ... ابالفضل محبوب تو ... دستهایش ، چشمهایش ، سرش و ... "
زن بی توجه به گفته های مرد دوباره پرسید : " رگ های قلبم را از انتظار پاره کردی مرد ! فرزندانم و هر چه در زیر این آسمان نیلگون است ، فدای ابا عبدا... باد ، مرا از سلامت حسین خبر بده ! "
ام البنین شهادت حسین را که دانست ، شیون سر داد . چنان نوحه می سرود و می گریست که مردم مدینه به گردش جمع می شدند و با او همراهی می کردند .
غصه ی ام البنین قصه ای داشت که حتی مروان حکم هم با شنیدنش به پهنای صورت اشک می ریخت ...
مرد سر به زیر انداخت و گفت : " سه پسر برومندت ... سه پسرت در رکاب حسین شهید شدند ... "
و زن دوباره گفت : " از حسین برایم بگو ! "
مرد آشکارا به لرزه افتاده بود: " عباس ... ابالفضل محبوب تو ... دستهایش ، چشمهایش ، سرش و ... "
زن بی توجه به گفته های مرد دوباره پرسید : " رگ های قلبم را از انتظار پاره کردی مرد ! فرزندانم و هر چه در زیر این آسمان نیلگون است ، فدای ابا عبدا... باد ، مرا از سلامت حسین خبر بده ! "
ام البنین شهادت حسین را که دانست ، شیون سر داد . چنان نوحه می سرود و می گریست که مردم مدینه به گردش جمع می شدند و با او همراهی می کردند .
غصه ی ام البنین قصه ای داشت که حتی مروان حکم هم با شنیدنش به پهنای صورت اشک می ریخت ...