۱۶ فروردين ۱۳۹۰, ۱۰:۲۰ عصر
صف طویل بلوکه های قفس سیمانی راهی برای گذر حق نگذاشته اند،لاله خشکیده با دستانی خونین طلب آب از فرات عباس را دارد،دیگر نمیشودگفت که توهم به جان وروح اسیران منتظر تو افتاده است.
حقیقت بسته شده در زمان، در حال آزاد شدن در جویبار دو رنگی هاست.نمیشنوی صدای فریاد از دل خاک شهدا که میگویند او دارد می آید وهنوز ما در آیینه روزگارسرگرم تئاتر زندگی خود شده ایم .
دیگر بس است مگر گرد آلود فتنه دنیا چشمان تورا کور کرده است؟به ابرها نگاه کن بجای اشک رحمت سنگ بر زمین میبارند.
مگر دیوانگان خارج از دایره زندگی را در حال رسوا شدن نمی بینی؟مگر انگشت نما شدن ستاره را که حالا خاموش شده است نمی بینی؟مگر تکرار سیلی خوردن دختر سه ساله بعد از 1400 سال را نمی بینی؟ مگر سایه حق را نمی بینی که در تلاطم اسبان آهنی لگد میشود؟مگر تغییر اراده ها را نمی بینی؟ مگر رنگ لاله های خونین رابر مرکب های بی افسار نمی بینی؟مگر باز شدن پینه های روی شانه های آن مرد، قدرت بی پایان، را نمی بینی؟مگر جوشش چشمه خون حسین در کربلا نشان از چیست؟
از چه فریاد بزنم؟حالم به مانند دیوانگانی شده که در رخسارشان سرخی روحی بی جسم نمایان شده است.....................
ثانیه ای به ظهور نمانده،سرت برزمین بگذار،گوش فرا دار،ببین صدای قدم های اسب او از دور دست می آید،ببین ابرهای آسمان ندا سر میدهند ومی گویند آیا کسی هست تا به نامه های فرزند زهرا جواب دهد؟آیا کسی هست تا اشکان چشمان یوسف زهرا را در کاسه ای شیر به آن یتیم دهد؟
آیا کسی هست تا ضربان قلبم را بشنود که با سیاهی تمامش فریاد میزند بنویس که ثانیه ای بیش برای پایان انتظار نمانده
ثانیه ای نمانده
ثانیه ای نمانده
ثانیه ای نمانده
کجای کارم،چرا سرگرم کلاف نخ رویاهایم شده ام؟چرا سئوال از خود، بی جواب می ماند؟چرا؟چرا؟چرا؟
صدای شیهه اسب او می آید،چرا می گویی این صدای ترانه دنیاست؟مگر خرد شدن سنگ روح آن شهید گمنام نشان از صدای شیهه اسب او نیست؟
آه که از درک حرف هایم عاجزی وبه من میگویی دیوانه،آه که نشانه های پیش چشمانم را به خیال بافی سیر میدهی،آه که قلبم دیگر نفسی برای انکار کردن حقیقت انکار کردن تو را ندارد.
دیگر چیزی نمانده،اندکی صبر...................
........................
اللهم عجل لولیک الفرج
یا صا حب الزمان ادرکنی
یا صا حب الزمان اغثنی
دلنوشته غریب و منتظر(غریبه منتظر)