تالار گفتمان وب سایت ختم قرآن مجید

نسخه کامل: آمد بهار و نیامد!
شما در حال مشاهده نسخه متنی این صفحه می‌باشید. مشاهده نسخه کامل با قالب بندی مناسب.
ابری است تیره و باران نمی رسد
آن اتفاق خوب بهاران نمی رسد
اسپند گونه بر آتش نشسته ایم
این فصل انتظار به پایان نمی رسد
مهدی نجفی
/
عشق از من و نگاه تو تشکیل می‌شود
گاهی تمام من به تو تبدیل می‌شود
وقتی به داستان نگاه تو می‌رسم
یکباره شعر وارد تمثیل می‌شود
ای عابر بزرگ که با گامهای تو ...
از انتظار پنجره تجلیل می‌شود
تا کی سکوت و خلوت این کوچه‌های سرد
بر چشم های پنجره تحمیل می‌شود؟
آیا دوباره مثل همان سالهای پیش
امسال هم بدون تو تحویل می‌شود؟
بی شک شبی به پاس غزلهای چشم تو
بازار وزن و قافیه تعطیل می‌شود
«آنروز هفت سین اهورایی بهار
موعود! با سلام تو تکمیل می‌شود»
زهرا بیدکی
/
شاید تو خواستی غزلی را که نذر توست
اینگونه زخم خورده و بی سر بیاورم
یک قطعه خواندی از روی نی، شاعرت شدم
آن قطعه را نشد به غزل دربیاورم
یک پرده خواندی از روی نی، آتشم زدی
این شعله را چگونه به دفتر بیاورم
با حنجر تو کاری اگر خنجری نداشت
کاری نداشت واژه ی بهتر بیاورم
وقف تو اشک ها و غزل هام، تا اگر
گفتی گواه عشق بیاور بیاورم
فصل عزا تمام شد اما چگونه من
پیراهن عزای تو را دربیاورم
تا می وزید نام تو پر می کشید دل
چیزی نمانده بود که پر دربیاورم
نزدیک بود در تب گودال قتلگاه
از عرش ربنای تو سردربیاورم
با اشک آمدم به وداعت که لااقل
آبی برایت این دم آخر بیاورم
این واژه ها به کار رثایت نیامدند
با زخم های تو چه برابر بیاورم؟
آخر نشد که آب برایت بیاورند؟
این روضه را گذاشتم آخر بیاورم

امسال هم دعای فرج، بی جواب ماند
من می روم برای تو یاور بیاورم

قرآن بخوان که گوش دلم با صدای توست
این بیت هم، سر غزلی که فدای توست
/
عصر یک جمعه دلگیر
دلم گفت بگویم بنویسم
که چرا عشق به انسان نرسیده است
چرا آب به گلدان نرسیده است
چرا لحظه باران نرسیده است
به هر کس که در این خشکی دوران به لبش جان نرسیده است
به ایمان نرسیده است
و هنوزم که هنوز است غم عشق به پایان نرسیده است
بگو حافظ دلخسته ز شیراز بیاید بنویسد
که هنوزم که هنوز است
چرا یوسف گم گشته کنعان نرسیده است
چرا کلبه احزان به گلستان نرسیده است
دل عشق ترک خورد گل زخم نمک خورد
زمین مرد زمان بر سر دوشش غم و اندوه به انبوه فقط برد
زمین مرد خداوند گواه است
دل چشم به راه است
که در حسرت یک پلک نگاه است
ولی حیف نصیبم فقط آه است
تویی آئینه روی من بی چاره سیاه است
و جا دارد از این شرم بمیرم که بمیرم
بسم الله...
آخرین جمعــــــــــــــــــــــه سال1390SighArrow

بهارآمده اما
من هنوز
دلم بهارمیخواهد.
بــــــــــــــــــــــــــیا!
--------------------------------------------
بهارچشم های تو بود
پلک میزدی شکوفه میریخت...
حالا انگار روی زمستان گیر کرده است...
سوزن فصل ها!
---------------------------------------------
تقویم کهنه شداما
بهار نیامده است هنوووز!
حالا جواب این همه عاشق را چه کسی خواهد داد!!؟
---------------------------------------------------------
بهار
و
این همه دلتنـــــــــــــــــــــــــگی!!؟
-----------------------------------------------------------
صدایی در من میگوید
بهار آمده است...
تو نمیـــــــــــــایی!!؟
-----------------------------------------------------------
نیایی هم
بهار می آید
حفظ آبرو کن ...
بیـــــــــــــــــــا!Sigh
-------------------------------------------------------------
این همه خط نوشتم ویکی نستعلیق چشم های تو نشد..........
اللهم عجل لولیک الفرج......
......شعرهااز:ر.ک..باکمی دخل وتصرف
شمس
این‌قدر شمسی و قمری کردیم؛
چه سود؟
که سال‌ها آمدند و رفتند،
ولی
شمس نیامد. +
بسم الله الرحمن الرحیم


[تصویر:  ___20130512_1828165010.jpg]

این روزها را دوست دارم.خیلی دوست دارم.روز هایی که نه بهارند و نه زمستان.راستش...من اسمش را گذاشته ام گرگ و میش!چون مانند گرگ و میش که نه روز است و نه شب،این روزها هم نه زمستان اند و نه بهار.روزهایی که لحظه ای آفتاب سوزان آتشت می زند و ساعتی بعد،سرتاپا خیس از رحمت الهی می شوی.مردم را می بینی که بعضی از گرمای هوا بستنی به دست ایستاده اند و عده ای در مغازه ای منتظر شیرکاکائوی داغ.همه استرس دارند.کاسب و بازاری از اینکه جنس هایش را قبل از شب عید به فروش برساند و مردم به دنبال اینکه خرید هایشان را قبل از شب عید به پایان برسانند.همه شادند،جز آن پدری که به رئیسش التماس می کند تا کمی پول بیشتری بگیرد و برای فرزندش لباس نو بخرد.همه سرخوش اند،جز آن پسری که مادرش در بیمارستان بستری است.جز آن پدری که ترقه های چهارشنبه سوری صورت پسرش را سوزانده اند.حال آن بیمار سرطانی که نای تکان خوردن ندارد به کنار.اما هستند کسانی که نگران دکوراسیون سفره هفت سینشان هستند.شک دارند که در سفره هفت سین،سکه طلایی بگذارند یا گل سمبل هلندی.دغدغه شان این است که برای مسافرت عید به اروپا بروند یا به امریکا.در این حال و هوا نم نم باران که می بارد،فرقی نمی کند که فقیر باشی یا غنی،شاد باشی یا غمگین.باران برای همه می بارد.رحمت الهی همین است،مانند محمد(ص).رحمتی برای همه مردم دنیا...مانند مهدی(عج).دلم تنگ است.برای امام زمان.برای عدالت.برای زمانی که فقیر با دیدن مردمی که در بازار ها لباس می خرند،چشمانش بارانی نشود و دلش پر نزند برای کودک خردسالش...تنها عبارتی که می شود برای این حال پیدا کرد این است،می دان کلیشه ای و تکراری است،ولی...

این عید ها برای من آقا نمی شود ...
Rose






_نقل از تالار گفتمان رییس جمهور مجازی!
لینک مرجع