به هنگام ازدواج به کدام امام باید توسل کرد ؟ 
بسم الله الرّحمن الرّحیم
با سلام خدمت شما دوستان عزیز
در روایات وارد شده که به هنگام هر عملی به یکی از ائمه اطهار علیهم السلام توسل کنید . مثلاً آمده که در مسائل مالی به وجود نازنین امام جواد علیه السلام توسل داشته باشید ، در مسائل معنوی و کسب حالات روحانی به امام هادی علیه الصلاه و السلام توسل کنید . برای کسب علم از مظهر عجایب حضرت علی ابن ابیطالب علیه السلام حاجتتان را بخواهید . بسیاری از دوستانی که اینجا تشریف می آورند پشت درب کنکور بزرگ زندگی یعنی ازدواج قرار دارند و هنگام ازدواجشون فرا رسیده . برای این جماعت این سوال پیش میاد که در مورد ازدواج به کدام امام توسل داشته باشیم تا همسر خوبی نصیبمون بشه ؟
عرض می کنم : در مورد وجود نازنین حضرت رضا علیه السلام دو نکته هست .
یکی در روایات هست که به هنگام سفر ، به امام رضا علیه السلام توسل کنید تا تحت توجهات آن حضرت سفری سالم و مفید داشته باشید
و یکی تجربه ای است که بزرگان و علماء داشتند و اون توسل به امام به هنگام ازدواج هست . اگر آقا پسر گلی هستی بهتره از امام رضا علیه السلام بخواهی که یک دختر خانم خوب نصیبت کنه و همچنین اگر دختر خانم خوبی هستی بهتره از اقا بخواهی که یک آقا پسر گل نصیبت کنه نمونه ای رو عرض کنم : توی این کوچه چهارباغ مشهد که اطراف حرم اقا هست یک خیاطی هست که لباس روحانیت رو میدوزه صاحب این مغازه ماجرا رو تعریف میکنه که خودش یک طرف این ماجرا هست .
در مدرسه نواب که جنب حرم مطهر هست ، طلبه ای به نام سید مطصفی درس میخوند ، وقت ازدواجش فرا رسیده بود اما نه دختر خانم خوبی رو می شناخت و نه پولی در بساط داشت که بخواد ازدواج کنه . شبها پشت بام مدرسه میخوابید یک شب دلش خیلی گرفته بود . رو به گنبد کرد و با گریه و زاری شکوه و شکایت کرد که آقا من موقع ازدواجم هست ولی نه پولی دارم و نه کسی که کمکم کنه تا ازدواج کنم . شما عنایتی کنید هم یک دختر خوب و پاک و هم بساط ازدواجمون فراهم بشه .
با همون گونه های اشگ آلود خوابید . در عالم خواب دید که کلیدی رو بهش دادند . گفتند به قفل مغازه های راسته خیابان آیت الله شیرازی ( که همین مدرسه نواب توی این خیابون هست ) کلید رو امتحان کن . هر مغازه ای قفلش باز شد . باید به اون مغازه مراجعه کنی تا مشکلت رو حل کنند!
به قفل تمام مغازه های خیابان ایت الله شیرازی ازمایش کرد تا اینکه نوبت به کوچه های چهارباغ رسید و قفل درب مغازه ای باز شد که لباس روحانیت می دوختند .
از خواب بیدار شد . صبح رفت به اون مغازه و روی صندلی نشست . خجالتی بود ، سرش رو پائین اورد و چیزی نمی گفت.
صاحب مغازه تا چشمش به سید مصطفی افتاد، شناخت .
با یک لبخند معنا داری گفت : اقا میخواهی عبا یا قبا بدوزی ؟ گفت : نه . میخواهی نعلین بخری ؟ گفت : نه .... پس برای چی اومدی اینجا نشستی ؟
راستش برای چیزی اومدم که خجالت میکشم بگم .
صاحب مغازه یقین کرد که خودشه !
گفت اسمت سید مصطفی هست ؟! گفت بله اقا ، شما از کجا میدونید ؟ .
صاحب مغازه چایی تعارف کرد و گفت : من برادرم و تمام خانواده اش رو توی یک تصادف از دست دادم و تنها یک دختر کوچک از خانواده اش سالم موند و من بزرگش کردم .
همش نگران بودم دختری که امانت برادرم هست رو به عقد چه کسی در بیاورم . دیشب رفتم حرم اقا ، گفتم دلم میخواد کسی رو به من معرفی کنید که فردای قیامت شرمنده برادرم نشم این دختر خوب و با کمالات رو به عقد کسی دربیاورم که شما تائیدش می کنید .
دیشب در عالم خواب حضرت رو دیدم که دست شما رو گرفت و به من معرفی کرد که این اقا سید مصطفی فردا صبح میاد دم مغازه و دختر برادرت رو به عقد ایشون در بیاور .
از صبحی منتظرت بودم تا بیایی ...
بله دوستان .... این ازدواج به عنایت حضرت سر گرفت و الان اقا سید مصطفای ماجرای ما در یکی از مساجد شهر تهران امام جماعت است و به کارهای تبلیغی مشغول است .
http://hadikordan.blogfa.com/post-18.aspx
