عن الرّضا علیهالسلام:
لا یتـم عَقل إمـرء مُسلـم حتـّى تكونَ فیه عَشر خِصـال، اَلخیــرُ مِنـهُ مـأمــُول، وَ الشّر منهُ مأمـُون، یَستكثِر قلیلُ الخیر مِن غیره، وَ یَستقل كَثیرُ الخیر مـِن نفسه، لا یسام من طلب الحـوائج الیه، ولا یمل مـن طلب العلـم طول دهره، الفقر فى الله احبّ الیه مِن الغنى، و الذّل فى الله احب الیه مـن العز فى عدوه، و الخمـول اشهى الیه من الشهره، ثـم قال علیهالسلام العاشرة و ما العاشرة؟، قیل له: ما هى؟ قال علیهالسلام: لایرى احدا إلا قال: هو خیر منى و اتقى.
امام رضا(علیهالسلام) فرمود:
عقل شخص مسلمـان تمـام نیست، مگر ایـن كه ده خصلت را دارا بـاشـد:
ـ از او امید خیر باشد.
ـ از بدى او در امان باشند.
ـ خیر اندك دیگرى را بسیار شمارد.
ـ خیر بسیار خود را اندك شمارد.
ـ هـر چه حـاجت از او خـواهنـد، دلتنگ و ناراحت نشـود.
ـ در عمر خود از دانشطلبى، خسته نشود.
ـ فقـر در راه خـدایـش از تـوانگـرى محبـوبتـر بـاشـد .
ـ خـوارى در راه خـدایـش از عزت بـا دشمنـش محبـوبتـر بـاشد .
ـ گمنـامى را از شهرت خـواهـانتـر بـاشـد .
ـ سپس فـرمـود: دهمى چیست و چیست دهمى؟ به او گفته شـد: چیست؟
فـرمـود: كسی را ننگـرد جز ایـن كه بگـویـد او از مـن بهتـر و پـرهیز كارتـر است .
برگرفته از تحف العقول، ص 443 .
سال ۷۲ در سفری با دو تن از خادمان حرم مطهر رضوی، هم اتاق بودم. آن شب از شبهایی بود که عطر حرم امام رضا(علیه السلام) یک لحظه هم جمع ما را ترک نکرد. داستانها و حکایتهایی زیادی از کراماتی که یا خود به عینه دیده بودند و یا از همکاران قدیمی خود شنیده بودند برایمان تعریف کردند. اما یک حکایت برای من بسیار جالب بود و چون یکی از این دو بزرگوار با شخصیتهای اصلی این داستان آشنا بود و از نزدیک میشناختشان، و در واقع برای من با یک واسطه نقل میشد، آن حکایت را به یمن این شب عزیز برای خوانندگان وبلاگ به یادگار مینویسم:
قبل از انقلاب خانوادهای از اصفهان به نیت زیارت امام هشتم به مشهد مشرف میشوند. یک شب مادر و دختر این خانواده در حال تشرف به حرم بودهاند که چشم یک جوان مشهدی به این دختر خانم افتاده و مجذوب او میشود و به دنبالشان راه میافتد. وقتی آن دو به حرم مشرف میشوند، آن جوان هم از پیشان به حرم و کنار ضریح میرود. آن مادر و دختر بدون این که متوجه این جوان باشند که مدتی است آنها را تعقیب میکند، مشغول زیارت میشوند و بعد از زیارت، دختر خانم به سمت ضریح رفته و دستش را روی ضریح میگذارد، این آقا پسر هم بلافاصله دستش را میگذارد روی دست آن دختر خانم.
در این لحظه دختر خانم با ناراحتی هر چه تمامتر رو میکند به جوان و با عتاب میگوید: خدا به حق این آقا، دستت را قطع کند! جوان هم با خونسردی تمام میگوید: خدا به حق این آقا تو را نصیب من کند!
جر و بحثی میشود و هر یک به سراغ کار خود میروند.
پس از مدتی آقا پسر متوجه دانهای می شود که روی انگشت دستش سر برآورده بود. ابتدا بی محلی میکند ولی وقتی دانه دردناک میشود به پزشک مراجعه میکند. پزشک دارویی را تجویز میکند ولی این دارو افاقه نکرده و کم کم تمام دست جوان را درد غیر قابل تحملی فرا میگیرد. کار به جایی میرسد که پزشکان اعلام میکنند این بیماری ناشناختهای است که باعث شده استخوان دست شما سیاه شود. بنابراین هر چه سریعتر باید دست شما را قطع کنیم. جوان زیر بار نمیرود و باز هم اطبای دیگری را میآزماید ولی جواب همه یکی بوده است. وقتی درد به مچ دست میرسد، یکی از پزشکان اعلام میکند که اگر اجازه ندهی دستت را از مچ قطع کنیم، این مسئله قطعاً باعث مرگ تو خواهد شد. به ناچار جوان به این مداوا تن در میدهد و دست جوان از مچ قطع میشود.
مدت زمانی میگذرد. یک روز که گذار جوان به حرم امام رضا(علیه السلام) میافتد، یک مرتبه یاد آن خاطره و نفرینی که آن دختر خانم به او کرده بود، در دلش زنده میشود. دقت که میکند متوجه میشود، دست قطع شده همان دستی است که بر روی دست آن خانم گذاشته بود. خیلی منقلب شده و رو به گنبد حضرت عرض می کند: "آقا جان! اگر تو امام اویی، امام من هم هستی! او یک دعا کرد و دعایش را مستجاب کردی، من هم یک دعا کردم ولی هنوز مستجاب نکردهای! اگر دعایم را مستجاب نکنی، میفهمم که فقط امام اویی، نه امام من! و من را دیگر با این حرم کاری نیست!" و اشک ریزان از حرم بیرون میآید.
پس از مدتی جوان برای کاری به یکی از شهرهای جنوبی میرود و در راه برگشت، تصمیم میگیرد چند روزی در اصفهان بماند و این شهر را سیر و سیاحت کند. وقتی در یکی از خیابانهای اصفهان در حال عبور بوده، فرد مضطربی به سمتش میآید و از او سوال میکند: آیا مسافری؟! جوان جواب مثبت میدهد. فرد میپرسد: در اصفهان کس و کار و یا آشنایی داری؟ وقتی فرد جواب منفی جوان را میشنود با خوشحالی به جوان میگوید، من یک مشکلی دارم که حل آن فقط به دست توست. اگر به من کمک کنی که این مشکلم را حل کنم، تلافی میکنم.
جوان که با بهت و حیرت فرد را مینگریسته، سوال میکند این چه مشکلی است که حل آن به دست کسی است که نه باید اصفهانی باشد و نه در اصفهان دوست و آشنایی داشته باشد! فرد ابتدا از جوان قول همکاری گرفته و سپس میگوید: من دختر عمویی دارم که خیلی او را دوست میدارم. ولی تا کنون به دلایل بسیار واهی بلافاصله بعد از این که او را عقد کردهام، جنگ و دعوایی پدید آمده و من مجبور شدهام او را طلاق دهم. تا کنون سه بار این اتفاق افتاده و این بار عاقد میگوید از نظر شرعی دختر عموی من دیگر نمیتواند به عقدم در آید مگر این که با فرد دیگری ازدواج کند (محلّل) و بعد او طلاقش دهد و من بتوانم بار دیگر او را به عقد خود در آورم. حالا چون من در اصفهان آدم سرشناسی هستم، دنبال کسی با این ویژگیها میگشتم که حضور او در اصفهان دائمی و یا مکرر نباشد که باعث شرمساری من و خانوادهام شود، که خدا تو را سر راه من قرار داد.
آن فرد، جوان را با خود به منزل عمو میبرد و عاقد را خبر میکنند و عقد دختر خانم را برای وی میخوانند. در حجلهی زفاف، عروس خانم از جوان دلیل قطع دستش را سوال میکند، اما جوان تمایلی به توضیح ماجرا نشان نمیدهد. عروس خانم اصرار میکند و ناچار جوان شرح ما وقع را برای عروس خانم تعریف میکند. پس از تعریف ماجرای دست جوان، عروس خانم شروع به گریستن میکند و به جوان میگوید: به خدا من همان دختری هستم که خدا نفرینش را به حق امام رضا (علیه السلام) در خصوص تو مستجاب کرد و امروز هم دعای تو را به اجابت رسانده است. برخیز و به همه اعلام کن که جریان چیست و به پسر عموی من هم بگو که این دختر دیگر همسر شرعی و قانونی من است و من او را طلاق نمی دهم.
و این چنین وصلتی عجیب با وساطت حضرت امام رئوف (علیه السلام) سر گرفت.
آن خادم بزرگوار در ادامه تعریف میکرد که این زن و شوهر هر ساله در سالگرد آن اتفاق به حرم میآیند و اکنون خداوند چند فرزند به آن ها عطا کرده است.
صلی الله علیک یا اباالحسن، یا علی بن موسی الرضا و رحمه الله و برکاته
منبع: وبلاگ قمی ها
خیلی خیلی جالب بود
ان شالله امام رضا حاجت هممون رو بدن
ان شاالله
بسم الله الرحمن الرحیم
دختر 4 ساله کر و لال کردستانی شفا یافت
به گزارش خبرگزاری فارس از سنندج، اهالی شهر سریشآباد از توابع شهرستان قروه شامگاه شنبه با برگزاری مراسم شکرگزاری در خصوص شفای دختر چهار ساله در دهه کرامت امسال، ارادت خویش را به ساحت مقدس امام هشتم(ع) ابراز داشتند.
در ابتدای این مراسم، مهدی ابراهیمی پدر این دختر چهارساله در سخنانی اظهار داشت: فاطمه ابراهیمی دختر شفا یافته از بدو تولد از نعمت شنیدن و سخن گفتن محروم بوده و در طول این چهار سال نیز علیرغم مراجعات بسیار به متخصصین امر موفقیتی حاصل نشد.
وی افزود: طبق نظر متخصصین امور شنوایی و بر اساس آزمایشهای ادیولوژیستی، فاطمه کم شنوایی عمیق دو گوش داشت و برای دریافت فرکانسهای بالای یک کیلوهرتز نیز توصیه به کاشت حلزون شنوایی شده بود اما به فضل الهی و کرامات امام رضا(ع) دخترک چهارساله ما شفا یافته و هم اکنون هم میتواند بشنود و هم صحبت کند.
مهدی ابراهیمی با تقدیر از خدمات ارزنده سپاه بیتالمقدس کردستان در راستای نشر آموزههای دینی و فراهم کردن سفرهای زیارتی به حرم مطهر ائمه اطهار(ع)، تصریح کرد: خدا را شاکرم که نهادی انقلابی و اسلامی همچون سپاه پاسداران زمینهساز زیارت خانواده اینجانب و فراهم کردن این زیارت شفا بخش بوده است و تا آخرین لحظات عمر خویش این حرکت فرهنگی و عقیدتی را از این نهاد انقلابی فراموش نخواهم کرد.
مسئول نمایندگی ولیفقیه در دانشگاه علوم پزشکی کردستان نیز در این مراسم با اشاره به کرامات امام رضا(ع) و بزرگان دینی، اظهار داشت: اعتقاد به شفاعت ائمه اطهار(ع) و اولیاءالله از جمله عقاید راسخ همه مسلمانان از مذاهب مختلف اسلامی است و این مهم همواره در طول تاریخ پرافتخار اسلامی مردم ایران، نمودی عینی داشته است و برکات این فضل الهی را مردم مسلمان ایران از مذاهب مختلف اسلامی همواره درک کردهاند.
حجتالاسلام شیرمحمدی افزود: وجود مرقد مطهرامام رضا(ع) در ایران اسلامی مایه مباهات و دلگرمی ایرانیان مسلمان در طول تاریخ بوده و مردم مسلمان کردستان نیز از مذاهب مختلف اسلامی با شوق و ارادتی ویژه به این امام همام و دیگر ائمه به زیارت آنان شتافتهاند.
وی خاطرنشان کرد: اگر چه این حادثه مهم از لحاظ پزشکی غیرقابل باور است اما آموزههای دینی و اسلامی ما این مهم را مورد تأیید داشته و این شفای عاجل را از برکات وجود معصومین و پاکان و انسانهای کاملی همچون ائمه اطهار(ع) میداند.
وی بر تأسی همیشگی اقشار مختلف مردم از آموزه های دینی، مکارم اخلاقی و سیره بزرگان دینی تأکید کرد و افزود: با اعتقاد و ایمانی راسخ میتوان در برابر ناملایمات و مشکلات روزانه سربلند بیرون آمد و در سالمسازی و تعالی روز افزون جامعه اسلامی نیز سهیم بود.
در ادامه این مراسم شکرگزاری نیز مردم متدین و ولایتمدار سریشآباد به همراه خانواده فاطمه ابراهیمی دختر چهار ساله شفا یافته در مهدیه این شهر سجده شکر به جای آورده و از خداوند منان شفای عاجل را برای جمیع مسلمین خواستار شدند. منبع خبرگزاری فارس
فرمايش مولاي خوبان چه معيار و الگوي خوبي واسه ما انسان ها ست
من اين داستان رو نشنيده بودم!
ولي هر چي از كرامات اين معصومين بگيم كم گفتيم
من خيليا رو شنيدم كه روبروي ضريح آقا يه همسر خوب طلب ميكنند و همان موقع خدا با دعاي امام رئوفمون، كسي رو سر رهاشون ميزاره و به مرادشون ميزارن
البته از راه شرعي نه مثل اين آقا كه بنده خدا چوبشو هم خورد.
راوی: ابا صلت هروی
همراه و در خدمت امام وارد «مرو» شدیم. نزدیک «ده سرخ» توقف کردیم. مؤذن کاروان، نگاهی به خورشید کرد و رو به امام گفت: «آقا! ظهر شده است». امام پیاده شدند و آب خواستند. نگاهی به صحرا کردیم. اثری از آب نبود. نگران برگشتیم. امّا از تعجّب زبانمان بند آمد. امام با دستشان مقداری از خاک را گود کرده بود و چشمهای ظاهر شده بود. وارد «سناباد» شدیم. کوهی نزدیک سناباد بود که از سنگ آن، دیگهای سنگی میساختند. امام به تخته سنگی از کوه تکیه دادند و رو به آسمان گفتند: «خدایا!... غذاهایی را که مردم با دیگهای این کوه میپزند، مورد لطفت قرار ده و به این غذاها برکت عطا کن!»
فکر میکنم خدا به برکت دعای امام، به کوه، نظر خاصی کرد. چون امام خواستند که از آن روز به بعد، غذایشان را فقط در دیگهایی بپزیم که از سنگ آن کوه ساخته شده باشد.
روز بعد، پس از کمی استراحت، امام به طرف محلی که «هارون»، پدر مأمون، در آن دفن شده بود، حرکت کردند. مأموران حکومتی جار زدند که امام میخواهند قبر هارون را زیارت کنند، امّا امام با یک حرکت ساده، نقشههای مأموران را نقش بر آب کرد. آن حرکت هم این بود که کنار قبر هارون ایستادند و با انگشت، خطی در کنار قبر، کشیدند. بعد رو به ما فرمودند: "اینجا قبر من خواهد شد... شیعیان ما به این جا خواهند آمد و مرا زیارت خواهند کرد... و هرکس به دیدار قبرم بیاید، خدا لطفش را شامل حال او خواهد کرد."
بعد رو به قبله ایستادند و نماز خواندند و با سجدهای طولانی، چیزهایی را زیر لب زمزمه کردند. اشک در چشمم جمع شده بود.